;




سطر اول
گاه‌نگاری‌های مهدی ابراهیم‌پور در اینترنت


در فضيلت استاد بودن / شمّه‌اي از فضايل و كرامات اساتيد در خطّه‌ي تبريز

 

در فضيلت استاد بودن

شمّه‌اي از فضايل و كرامات اساتيد در خطّه‌ي تبريز

 

جمعي از رفيقان نه چندان باب زير پاي‌مان نشستند بدين مضمون و منظور كه فلاني! تو كه عمري با استاد جماعت نشست و برخاست داشته‌اي و رفيق گرمابه و گلستان آن بزرگواران وارسته بوده‌اي، ما را آگاهي ده بر اوضاع و احوال و فضايل‌شان. باشد كه به يمن اين تقرير بر ما معلوم گردد كه چه بر اساتيد فن گذشته كه چنين فربهانه بر مسند بزرگي تكيه زده‌اند.

اين حقير بلاتقصير هم مدتي عذر آورد و امروز و فردا كرد بدان اميد واهي كه فكر ايشان -كه جواناني تازه سر از تخم درآمده‌اند-، در پي زيبارويي و يا طرح آبگون اندامي از اين خواسته منحرف گردد و اين فقره‌ي خطير از ذمه‌ي بنده برداشته شود. ولي انگار نه انگار. جوانان امروز هم عشق‌بازي‌شان را مي‌كنند، هم سوالات‌شان را مي‌پرسند و هم كنكور مي‌دهند. علي اي حالٍ از آن جا كه سايه‌ي دولت‌پرور اين حقيرِ سراپا تقصير، مامن و پناهگاه خيل عظيمي از نورستگان اين زاد و بوم شريف است و دل نازكم نيز تاب دلخوري و دلتنگي‌شان را ندارد، دست به كار شدم تا وصف استاد و استادان اين بوم و سامان را به قلم آورم. اميد كه از پس اين كار سنگين بدان نحو كه شايسته‌اش خوانند، برايم. چرا كه گفته‌اند: «مگسا! عرصه‌ي سيمرغ نه جولانگه توست»

و اما شمّه‌اي از فضايل استادان اين ملك كه «تبريز» خوانندش به زبان عام و عده‌اي قليل و نغز و تيزبين به نام «مدينه الاستاد» بشناسندش.

 

اول آن كه چون عزم بر كسوت استادي نمودي اخلاق نيكودار. اخلاق نيكو داشتن آن باشد كه گردنِِ در آينده استاد خود را پيش هر رييس و وكيل و مسئولي كج كن و به الطاف‌شان چشم دار. چرا كه كسوت استادي در اين ملك به دست رييسان به تو اعطا شود نه اهل فن و دانش.

دومين گام رمزيست ژرف. استاد بايستي كبريا داشته باشد. و منظور از كبريا همان آن اخلاقيست كه عوام تكبّر خوانندش كه تعبيري بس غلط و نابخردانه است. استاد هميشه آن كسي‌ست كه فكر مي‌كند بر اريكه‌اي تابناك و بلندجايگاه تكيده و هيچ كس را ياراي نزديكي بدان نيست. خصوصاً اگر عده‌اي جوان باشند و خود استاد نيز بداند كه از او به فهم و درك و شعور و انسانيت برترند.

سوم آن كه هرازگاهي يكي از اين جوانان را مورد تفقّد بزرگوارانه قرار ده تا شايد مايه‌اي از هنر او را كش روي و در جايي به نام خود مطرح نمايي. او هم كه جواني‌ست مزلف. چه كسي در اين ملك حرف اجل استادي را مي‌گذارد و حرف او را قبول مي‌كند؟ طرح‌هاي داستاني و حتا نوشته‌ها و اشعار اين جوانان بي‌خبر از عوالم استادي، بهترين غنيمتي‌ست كه مي‌توان از آنان درربود.  

چهار آن كه استاد متاع دنيا را بر هر چه خواهي ترجيح مي‌دهد. چرا كه مي‌داند كه اين سراي فاني و درگذر ارزش آن را ندارد كه به خاطر فرهنگ و هنرش از پول و درهم و دينار گذشت. عاقبت‌انديشي خصلت نيكوي استادان زمان است.

پنجمين شرط، داشتن عده‌اي بي‌هنر و بي‌خاصيت‌تر از خود به عنوان نوچه است. اين نوچگان بايستي بي‌ادبي و هتاكي را به نهايت آن چه در شأن انسان و حيوان ناصواب است، دارا باشند. به وقتش كه الساعه خواهم گفتم اين «نوچگانِ سفله» به درد مي‌خورند.

ششم آن كه سخن‌هاي دهن‌پاره كن و زمين و زمان‌دوز به كار بر. بي‌ربط هم گفتي چه بهتر. مهم آن است حرف‌هايت آن قدر قلمبه باشد كه خودت هم سردرنياوري. اگر كسي هم معترض شد آن نوچگان دست پرورده را پيش كن سمتش. چنان پاچه‌اي از مفلوك بگيرند كه اهل چين و ماچين را هم خبر رسد.

هفتم آن كه مبادا بگذاري كسي بگويد بالاي چشم قناس استادي ابروست. استاد بري از هر عيب و نقصي‌ست و چنان بسيط كه در فهم نگنجد. اين دروغ بزرگ را اول خودت باور كن بعد آن را از گزند عدّه‌اي فضول كه شامه‌اي تيز دارند و زود سره را ناسره تشخيص مي‌دهند، مصون بدار. اين بزرگ‌ترين خصلت استادي‌ست.

هشتم، انسان باسواد و دانا به هيچ دردي نمي‌خورد خصوصاً استادي. در جمعي اگر به عنوان استادْ دعوتي، مقداري ستاره با خود ببر و مثلاً در نقد مجموعه داستاني بگو: «يك ستاره به اين داستان مي‌دهم، دو ستاره به آن يكي، چهارتا هم به اين يكي. هشت تا هم به اين داستان آن هم به خاطر گل روي خانمي كه روبه‌رويم نشسته و بدجور دلم را به غليان آورده.» بخشنده باش. هي ستاره بده.

نهم، اگر توانستي هم از توبره بخور و هم از آخور. براي جشنواره‌ي فلان اداره داوري كن و بعد در وصف همان اداره بگو: «آن جا شهر اموات است و همه‌شان خائنند.» دورو باش. انسان صادق مزخرف‌ترين موجودي‌ست كه خدا آفريده. استادان مبرّايند از خصلت صداقت و راستي!

دهم آن كه اگر زماني كسي زبان درازي كرد و بر ساحت استادي‌ات اساعه نمود و از دست نوچگان پاچه‌گيرت نيز كاري برنيامد و پرروتر از آن بود كه براي تو محلي از سگ براي اعراب قايل باشد، در خانه شو و هر كس با تو تماس گرفت چه مربوط و چه نامربوط - نامربوط مثلاً يكي از آن ضعيفگان كه براي تبليغ دستگاه كاهش مصرف سوخت تماس مي‌گيرند- تاكيد كن كه خاطر استادي آزرده گرديده و من‌بعد تصميم گرفته‌اي گوشه‌ي عزلت اختيار كني و از اغيار بپرهيزي.

يازدهم فراموشت نشود كه پس از گوشه‌نشيني كه چيزي در مايه‌هاي پس زدن با دست است، براي پيش كشيدن با پا هي خبرهاي مربوط و نامربوط از احوالات و اقدامات استادي اين‌ور و آن‌ور پخش كن شايد فرجي شد و باز بر همان اريكه‌‌ي فرعونانه بازگشتي.

راستش استاد كه نمي‌تواند ساكت باشد. كسوت استادي ايجاب مي‌كند كه هر چند دلشكسته و محزون بالاخره در مواردي كه لازم مي‌داند و فكر مي‌كند ورود و اظهارنظرش گره‌گشاست، حضور يابد و اظهار فضل نمايد. در اين موارد نيز بايستي چيزكي از آن براي استاد بماسد و گرنه وقت همايوني استاد كه علف خرس نيست كه هست.

دوازدهم در كل استاد بودن به سامان تبريز «رو» مي‌خواهد. در تبريز حكايتي گويند: «مردي را نوزادي يك ساله بمرد. عزا گرفت و بر سر و روي كوفت كه:  «اي واي استادْفرزندم!» گفتند كه: «اين طفل معصوم نه زبان باز كرده بود و نه تحصيل كرامات نموده بود تا استادي شود براي خودش. از كجا كه استاد مي‌شد؟» در ميان گريه و واسفا گفت: «طفلكم به غايت پررو بود. پررو!» و همه دانستند كه استادي از برشان رفته و بدان غمين و دلگير شدند و نغمه‌هاي سوزناك سر دادند.  

 

اين بود شمّه‌اي از كرامات و فضايل اساتيد اين خطّه‌ي پر گهر. و آن چه نبشته شد يك از هزار مصيبتي كه اساتيد اين ديار بر سر اهل دانش و فهم و هنرش آورده‌اند نيز نيست.

 



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۱

.:: ::.





Powered By سطر اول Copyright © 2009 by mehdieb
This Template By سطر اول

منوی اصلی (Menu)
درباره (About)

مطالب خواندنی و مواد خام ادبی

همسایه های پیوندی (Links)

آرشیو زمانی (Archive)

آرشیو متنی (Previous)

موضوعات (Categories)

و چیزهای دیگر (Others)