حيات و ادبيات
سطر اول: من باور دارم كه حيات پديده اي زنده است. يعني حيات بدون من و تو و آن ديگري، نفس ميكشد و ادامه مييابد. شايد بتوان گفت حيات مرادف جاودانگي است. ما نه از انجام و نه سرانجام او خبري نداريم. هر چه هست دركي است كه از حيات شخصي خود داريم كه خود جزيي از حيات است. حياتي كه به قول قدما در جماد، نبات و حيوان تجلي يافته است. آن سوي اين حيات را هيچ كس نميشنايد. هيچ كس نميداند وقتي پردهي جماد و نبات و حيوان دريده شد و ديگر اثري از آنها باقي نماند، وقتي نه حيواني زنده بود، نه گياهي روييد و نه سنگ و شهاب سنگ و ستاره و غيرهاي در كار بود، چه چيزي باقي خواهد ماند. ولي من معتقدم در آن لحظه حيات بدون ستر و عفاف متجلي خواهد بود. البته كه اين حرف، سخني است كه نه به تجربه درميآيد و نه قابل اثبات. چون با اين اوصاف در آن لحظه حيات براي تجلي بيپردهاش شاهدي جز خود ندارد و اين شهادت به چه دردش ميخورد؟ به هيچ دردش. پس ما هستيم، آسمان و زمين و كرات هستند و خواهند بود، انسانها و درختها و درياها و پلنگها و خرها و گوره خرها هستند و خواهند بود تا حيات شاهدي براي جلوه گري داشته باشد. شاهدي از درون خود. هر چند در اين حال هم باز خودش شاهد تجلي خودش خواهد بود ولي نه در كليت بيپردهاش بلكه در جزييات پيچيده و غامض و متكثرش.
ادبيات منظري است كه حيات در جزيي از خود به نام انسان نهاده. تا به تماشا و شهادت او بايستد و او را در ميان پردهها و سترها، بيپرده متجلي كند.
:: موضوعات مرتبط:
يادداشت