سطر اول / شعر
نيستي خاطرهها
برای مردمم؛ و رویاهایی که گذشت به زلزلهای
بهانهسرودهای برای زلزلهی آذربایجان
پريد و رفت
به هنگامهي لرزشي
و در زير آوار اين زندگي
تو بودي و من؛ زندگي
جراحت نبود، درد بود
عذابي شديد و جهنم نبود
و من اين چنين دست در دست تو
تقلاي باران و
خاك و
درو
و فصلي رسيده پر از سيب كال
ميان درختان بیبرگ، بیبهار
همين واژهها شاهدند
از كجا
رسيده پرستو به ويرانهها
نميشد شبي خواب من، خواب من
تو بودي نشسته به روياي من
تو رويا شدي،
عشق كابوسمان
و رقص زمين معركهگيرمان
به خرناسهاي خواب، من را ربود
تو ماندي و
يك خاطره
ديگر چه سود؟
:: موضوعات مرتبط:
شعر
:: برچسبها:
زلزله آذربایجان