;




سطر اول
گاه‌نگاری‌های مهدی ابراهیم‌پور در اینترنت


سوزش انگشتي كه به بخار كتري مي‌سوزد / براي «جلال آل‌احمد» و دمي كه در عيد با او بودم
 

سوزش انگشتي كه به بخار كتري مي‌سوزد

براي «جلال آل‌احمد» و دمي كه در عيد با او بودم

 

سطر اول: عيد فرصتي دست داد تا كار واجبي را كه مدت‌ها بود پشت گوش مي‌انداختم به سرانجام برسانم. و اين كار واجبِ برجامانده مرور دوباره‌ي داستان‌هاي «آل‌احمد» بود.

خيلي وقت پيش‌ترها زماني كه هنوز دست راستم را از دست چپم تشخيص نمي‌دادم و شخصيت‌هاي داستانم را با چرتكه‌اندازي و حساب و كتاب‌هاي دو، دو تا چهارتايي وصله، پينه مي‌كردم ميان ماجراهاي من‌دراري دوزاري، يك بار خوانده بودم آن چه را نوشته بود و همان موقع‌ها حلاوتي خاص ته حلق غريزه‌ي دست نخورده و باكره‌ي داستاني‌ام مانده بود از اين نوشته‌ها. حلاوتي كه در باقي نويسنده‌هاي اين كشور سراغي از آن نيافتم. نمي‌دانم چه جور بگويم. بگذريم.

راستش آن زمان عقلم اين قدر قد نمي‌داد تا بفهمم كجاي كار «آل‌احمد» اين قدر درست و كجاي كار بقيه نادرست كه اين گونه دلم گرفتارش شده. آن زمان وقتش نبود. بايد مي‌گذشت تا بدانم دارد چه اتفاقي مي‌افتد و داستان نوشتن چيست و هي زور بزنم براي نوشتن دو خط حرفي كه از جنس نوشتن باشد و نباشد. انگار كن طلبه‌اي تازه پشت لب سبز شده، «من لايحضره الفقيه» را بخواند. او چه مي‌داند «شيخ صدوق» چه در سر داشته در گردآوردن آن كتاب و چه نفعي در آن براي اهل علم دين و آخوند جماعت نهفته است. عمري كه بگذرد و خطابه و منبر كه  ببيند تازه مي‌فهمد باز بايد سري به آن يادگار «شيخ صدوق» بزند و بفهمد راست و درست ملا بودنش چگونه است. با همين احوال بود كه عيد نشستم به خواندن آثار «جلال آل‌احمد»، از «ديد و بازديد» بگير تا «نفرين زمين».

آن چه دستگيرم شد اين بود كه «آل‌احمد» سوال داشت. پرسشي داشت و به دنبال همين پرسش به جست‌وجو برخاسته بود. مي‌ديد كار زندگي مردمش بدجور نه از يك جا بلكه از صد جا مي‌لنگد و پشت‌بند همه‌ي اين لنگيدن‌ها كار انسانيت و اخلاق و دين و دنياي‌شان هم لنگ است. مي‌ديد و قبولش نبود كه بنشيند و آن را چون واقعيتي محتوم روايت كند و بگويد همين است كه هست. درست مثل ديگراني كه روايت كرده‌اند.

«آل‌احمد» اين گونه نبود و به همين دليل‌هاست كه شخصيت‌هاي داستانش آرام و قرار ندارد. هر چند سرشان هميشه به سنگ مي‌خورد و دست از پا درازتر استعفا مي‌دهند و جل و پلاس‌شان را جمع مي‌كنند و مي‌روند ولي هنوز مي‌ترسي بگويي همه چيز تمام شده.

آن چه «آل‌احمد» را چنين دلنشين مي‌كند –سواي توان بالايي كه در روايت داستان دارد.- نايستادن و حركت است. روح دارد نوشته‌هايش. روايت خسته و سرخورده‌ي زندگي آفت‌زده‌ي ما نيست. هر چند ابايي از نشان دادن اين آفت‌ها ندارد ولي ميلي به ايستادن ندارد و داستان‌هايش غمباد نيست. سر تسليم فرود آوردن نيست. جست‌وجوست، پرسش است و لاجرم در اين بين به دنبال جوابي گشتن و نشاني دادن و چاره‌اي جستن است.

اين روزها پر است از داستان. عجيب كه بازار داستان و داستان‌نويسي بدجور داغ است و من هم چون ديگران يكي از تنورگردانان. ولي آن چه اين وسط يافت نمي‌شود آن خميرمايه‌ايست كه تكنيك داستان را بدل به خود داستان مي‌كند. هر كتابي به رنگي و لعابي با هزار ادا و اطوار روشنفكرانه و آن طور كه مد شده، پست‌مدرن و پر از معلق‌زدن‌هاي زباني و فرمالیستی ولي دريغ از يك سوال، يك زخمْ زخمي نه خيلي عميق كه در حد و اندازه‌اي كه براي ساعتي مشغولت كند. سوزش انگشتي كه به بخار كتري مي‌سوزد، شرف دارد به اين همه نوشته‌اي كه تو نمي‌داني از سر سير كتاب شده‌اند يا بيكاري.

 

 مطالب مرتبط:

        (نامه‌ي «جلال آل‌احمد» به «محمدعلي جمال‌زاده»)
 


:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: جلال آل احمد, دید و بازدید, نفرین زمین
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه ششم فروردین ۱۳۹۱

.:: ::.





Powered By سطر اول Copyright © 2009 by mehdieb
This Template By سطر اول

منوی اصلی (Menu)
درباره (About)

مطالب خواندنی و مواد خام ادبی

همسایه های پیوندی (Links)

آرشیو زمانی (Archive)

آرشیو متنی (Previous)

موضوعات (Categories)

و چیزهای دیگر (Others)