;




سطر اول
گاه‌نگاری‌های مهدی ابراهیم‌پور در اینترنت


یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / پنج: تنهایی و هزارتويي پر از كتاب
 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / پنج:

تنهایی و هزارتويي پر از كتاب

تنها بودم و اين تنهايي مزيتي مهم و برجسته بود. تنهايي اين امكان را به من داده بود كه فقط به خواست خودم در مقابل غرفه‌ها توقف كنم و به خواست خودم به كتاب‌ها نگاه كنم، بردارمشان و ورقشان بزنم. همراهي نبود تا علايق او را نيز در ايستادن و ديدن و ورق زدن‌ها لحاظ كنم. حسي داشتم مانند مالكيت. مالكيت همه‌ي كتاب‌ها و غرفه‌هاي شبستان و حق انتخابي كه هيچ كس و هيچ چيز محدودش نمي‌كرد. قصدم خريد نبود. هر چند مي‌دانستم ميان اين همه كتاب مجبورم نقش مشتري را نيز بازي كنم ولي بيش‌تر سياحي بودم كه به ديدن و آشنا شدن آمده.

ياد توريست‌هايي افتادم كه جا به جا در تبريز ديده مي‌شوند. گاهي فكر مي‌كنم آن تروريست‌ها خيابان‌ها و كوچه‌ها و ساختمان‌ها و مساجد و جاهايي كه براي من آشنا هستند را چگونه مي‌بينند؟ معناي اين چيزها براي يك سياح در كشوري بيگانه و شهري غريب با مردماني غريب چيست؟ مثلاً وقتي به بناي «ارك عليشاه» نگاه مي‌كنند چه حسي دارند؟ اين بناي خشتي بلند براي من كه جزو مهمي از تاريخم است مجمع دردها و حسرت‌ها و نام و ننگ‌هاست، خوشي‌ها و ناخوشي‌ها ولي براي آن سياح در اين ديار غربت با آن دوربين و طرز پوشش ناآشنايش چه چيزيست؟ آن بناي بزرگ در ديد او تبديل مي‌شود به توده‌اي تاريخي از خشت و سنگ و آجر؟ فقط همين؟ اگر اين گونه باشد چقدر حقير مي‌شود آن بناي عظيم و بناهاي عظيم ديگر. از اين ديد توريسم تنازل ارزش‌هاست و فروختن احساس ملتي به بهايي ناچيز كه سرازير مي‌شود توي جيب شركت‌هاي مسافرتي و هتلدارها و تورهاي سياحتي.

توريسم اگر فقط و فقط از جنس ديدن باشد همين است. خاطره‌ايست بي‌معنا و بدردنخور ولي اگر باب آشنايي باشد راهيست براي ديدن و شناختن. فهميدن اين كه بنايي كه در مقابلش ايستاده‌اي فقط خشت و سنگ و آجر نيست و معنايي دارد كه منتشر شده در روح و جان انسان‌هايي كه وقتي نگاه‌شان مي‌كني، انگار مي‌كني اصلا آن بنا را نمي‌بينند و نمي‌شناسند. يك سياح وظيفه دارد بشناسد و گرنه ديدن و گذشتن را به عكس‌ها و پوسترها نيز مي‌شود، ديد. هر چند سخت است اين آشنايي با شهوت سيري‌ناپذيري كه توريست‌ها براي ديدن و ديدن و ديدن دارند.

من نيز به ديدن و آشنا شدن آمده بودم. ديدن و آشنا شدني هر ساله. و اين بار از بخت خوش، تنها بودم.

از رديف غرفه‌هايي كه نام سالن شماره‌ي يك به خود گرفته بود، شروع كردم. ناشران را با حروف الفبا چيده بودند. از اين سر شبستان تا آن سرش. ورودي هر سالن ليست ناشران حاضر در هر سالن را آويزان كرده بودند و مي‌شد با نگاه كردن به آن ليست انتخاب كرد كه مي‌خواهي وارد اين سالن شوي يا نه.

به هر ناشري رسيدم فهرست كتاب خواستم. خوشبختانه اكثرشان داشتند. توي فرهنگسراي «الغدير» تبريز به غلامرضا قلي‌زاده يك اتاق داده‌انند و گفته‌اند اين جا را راه بيانداز. چهارشنبه كه بعد از جلسه من را رساند خانه، توي راه صحبت تجهيز فرهنگسرا شد. گفت فرهنگسرا يك كتابخانه هم دارد كه بايد تجهيزش كنيم. من هم گفتم تا مي‌توانم از نمايشگاه و ناشرهاي ادبي و هنري برايش فهرست كتاب مي‌گيرم، بلكه فرجي شد و يك كتابخانه‌ي درست و حسابي براي هنر و ادبيات توي تبريز علم كردند. تا عصر كوله‌ام پر شده بود از فهرست كتاب. توي تبريز كه ريختمشان توي نايلون تا ببرم فرهنگسراي الغدير تحويل قلي‌زاده بدهم، عيار دستم آمد كه چه قدر زياد شده.

بيش‌تر سالن‌ها را بي‌خيالي طي مي‌كردم. هر جا مي‌خواستم و سر راه خلق ا... نبود مي‌نشستم و يا مي‌زدم بيرون تا بساط سيگار و چايم را فراهم كنم. من عاشق كچ‌بري‌هاي سقف شبستان عمومي مصلي هستم. آن طرح‌هاي اسليمي و شاخه‌هاي گل ظريف واقعاً مسحوركننده است. دوست دارم سرانجام اين مصلي را ببينم و خيلي دلم مي‌خواهد با يك اثر معماري خلاق مواجه شوم. نه از آن كارهاي تكراري كه از روي مساجد دوره‌ي ايلخاني و صفوي و حتا قاجاري برمي‌دارند و كارهايي باسمه‌اي مي‌شود كه به جاي اين كه روح معنويت در اجزايش ساري باشد، خودستايي نابخردانه‌ي عده‌اي ظاهرمذهب است.

مي‌گويند ساختن مساجد خودش سلوكي بوده براي هنرمند معمار. گاهي مي‌شده كه معماري در كار ساختن بنايي هم شاگردي مي‌كرده و هم استاد مي‌شده و حتا به پيري مي‌رسيده. زندگي مي‌كرده با مسجدي كه مي‌ساخته.

هنوز چيزي نگذشته بود كه داخل شبستان دم كرد و بيرون گرما تنوره كشيد. كاري نمي‌شد كرد. بايستي مي‌ساختم. آب معدني گرفتم و خودم را آماده كردم براي پيمودن مسيري دور و دراز و مارپيچ از اين سر شبستان تا آن سرش. لايبرنتي بود پر از كتاب. ولي جستن گوهر از ميان اين همه صدف توي درياي متلاطم انسان‌هايي كه دم به دم زياد مي‌شدند - و لابد همه‌شان مشتاق كتاب بودند -، كار سختي بود.

 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / يك: تنها راه افتادم!

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / دو: نم‌نم باران بدرقه ام کرد!

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / سه: رسیدن به تهران و «مدیریت پیکانی» 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / چهار: تهران و داستان و ... 



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: یادداشت سفر, تهران, نمایشگاه کتاب, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۱

.:: ::.





Powered By سطر اول Copyright © 2009 by mehdieb
This Template By سطر اول

منوی اصلی (Menu)
درباره (About)

مطالب خواندنی و مواد خام ادبی

همسایه های پیوندی (Links)

آرشیو زمانی (Archive)

آرشیو متنی (Previous)

موضوعات (Categories)

و چیزهای دیگر (Others)