;




سطر اول
گاه‌نگاری‌های مهدی ابراهیم‌پور در اینترنت


باز نشر / سيماي مرد هنرآفرين در كهنسالي

«استاد موسی هریسی نژاد، محقق و تاریخ پژوه معاصر آذربایجان امروز یکشنبه 23 خردادماه 95 دارفانی را وداع گفت.»

روحش شاد

******

باز نشر*

سيماي مرد هنرآفرين در كهنسالي

براي «موسي هريسي‌نژاد» به بهانه‌ي آيين نكوداشت نودمين سال زندگيش

 

سطر اول:«جيمز جويس» نويسنده‌ي شهير ايرلندي رماني دارد با عنوان «سيماي مرد هنرآفرين در جواني». مي‌خواهم براي اين نوشته اين عنوان را از «جويس» و مترجم رمانش وام بگيرم و درباره‌ي «سيماي مرد هنرآفرين در كهنسالي» بنويسم.

بعد از ظهر پانزدهم تيرماه مراسم نكوداشت نودمين سال زندگي استاد «موسي هريسي‌نژاد»؛ شاعر و محقق تاريخ آذربايجان توسط «يئني تبريز ادبي، مدني ده‌رنه‌يي» (انجمن ادبي يئني‌تبريز) برگزار شد. در اين مراسم كه همراه بود با ساز و آواز و اشعاري كه به استاد «هريسي‌نژاد» تقديم گشته بود، برخي از چهره‌هاي فرهنگي و ادبي آذربايجان خصوصاً كوشندگان ادبيات و فرهنگ ترك سخنراني كردند.

اولين بار نزديك به چهارده سال پيش «موسي هريسي‌نژاد» را در «انجمن ادبي تبريز» ديدم. پيرمردي موقر و آرام كه سيمايي قلندرانه داشت. بعد از آن به فراخور موقعيت هر از چند گاهي در محافل ادبي «تبريز» ديده بودم تا روز پنجشنبه كه براي مراسم نكوداشتش دعوت شدم.

در ضمن آن كه سخنرانان در مورد شأن و جايگاه اين پيرمرد نود ساله سخن مي‌راندند و شاعران مديحه‌هاي تركي برايش مي‌خواندند من به يك چيز فكر مي‌كردم. به سيماي قلندرانه‌ي «هريسي‌نژاد» و ظاهري كه دارد و باطني. ظاهرش همان است كه مي‌بينيد و مي‌بينند و باطنش مداومتي‌ست هفتاد ساله در فرهنگ و ادب آذربايجان.

همان طور كه خودش نيز طالب آن است من نيز «هريسي‌نژاد» را محقق و تاريخ‌پژوه مي‌دانم. هر چند اشعارش را آن قدر ساده و روان سروده كه لختي به خواندنشان بنشيني و لذت ببري. –اين در مورد اشعار تركي‌اش بيش‌تر صدق مي‌كند.

«هريسي‌نژاد» غير از سرودن شعر چند كار مهم ديگر هم كرده است. يكي در دوران سي و اندي سال معلمي در شهر «هريس» كه تا سال 1359 ادامه داشته و منشا خدمات بسياري به نهاد آموزش اين شهرستان محروم شده. بسياري از تحصيل‌كرده‌هاي كنوني «هريس» كه سري در توي سرها درآورده‌اند باواسطه و يا بي‌واسطه شاگرد اويند.

ديگر خدمت «هريسي‌نژاد»، پژوهش‌ها و تحقيقاتي‌ست كه در مورد دو شاعر بزرگ آذربايجان صورت داده است؛ «خاقاني» و «فضولي». تحقيقات «هريسي‌نژاد» و تحليل‌هاي مدقانه‌ي او درباره‌ي اين دو شاعر ژرف‌انديش آذربايجان يكي از دستاوردهاي بزرگ زندگي نود ساله‌ي اوست.

ولي بزرگ‌ترين و درخور توجه‌ترين خدمت او را مي‌توان تحقيقات تاريخي او دانست. انتشار كتاب‌هايي چون «تاريخ هريس»، «اوغوزلار» و كتاب «تاريخ آذربايجان» كه شايد به زودي به چاپ برسد. اين تحقيقات و تاليفات خصوصاً كتاب «تاريخ آذربايجان» از آن جهت داراي اهميت است كه «هريسي‌نژاد» به سابقه ثابت نموده است كه گرفتار تعصبات حاد قومي و مذهبي و حتا ايدئولوژيك نيست. منش او در طول ساليان ثابت نموده است كه به دور از هياهوي نابخردان يك‌سويه نگر، به ادبيات و تاريخ آذربايجان عشق ورزيده. چنين منشي است كه باعث شده، تحقيقات او براي بسياري چون من داراي ارزش و اعتبار والاتري نسبت به تحقيقات ديگر عزيزان در حوزه‌ي تاريخ آذربايجان باشد.

«سيماي مرد هنرآفرين در كهنسالي» مي‌تواند چنين پرصلابت و چنين تاثيرگذار باشد. حقيقت آن است كه ادبيات و فرهنگ آذربايجان همچنان زمينه‌ساز كمال انسان‌هاي سخت‌كوش و توانايي‌ست كه در ميانه‌ي تضيق‌ها همچنان در تلاشند تا آن ميراث رنگين و سنگين اجدادي را حفظ نمايند و اعتلا بخشند.

 

*این مطلب پیش از این در تاریخ شانزدهم تیر 91 به مناسبت نکوداشت استاد هریسی نژاد در همین وبلاگ منتشر شده بود.



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: ادبيات آذربايجان, موسي هريسي نژاد, هريس, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۵

.:: ::.





شماره 76 (نیمه دوم خردادماه 95) دوهفته نامه تدبیرفردا منتشر شد.

شماره 76 (نیمه دوم خردادماه 95) دوهفته نامه تدبیرفردا منتشر شد.



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تدبیر فردا, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۵

.:: ::.





انتشار هفتاد و پنجمین شماره دوهفته نامه تدبیرفردا
انتشار هفتادو پنجمین شماره دوهفته نامه تدبیرفردا

هفتادو پنجمین شماره دوهفته نامه تدبیرفردا، نیمه دوم اردیبهشت‌ماه 95 منتشر شد.

عناوین مهم و اصلی:

- برائت رییس شورا از همکاران!

- مقایسه شورای شهر با جمهوری اسلامی

- آیا رسانه ها به موضوع تخلفات شورای شهر و شهرداری تبریز دامن می زنند؟ / چرا دادگستری استان سخنگو ندارد؟

- معامله عضو شورا شهر در اتاق فرماندار و شهردار

- لوایح 100 میلیارد ریالی «هبه» در شورای شهر تبریز

- آغاز مراتن 4 ساله نمایندگان برای توسعه آذربایجان / مطالبات اصلی آذربایجان، مطالبات جناحی نیست

- 2 زن پدیده انتخابات استان آذربایجان شرقی شدند / زهرا ساعی از سد رقیبان بزرگ گذشت

- زمین و زمان در قره باغ به نفع کیست؟

- ضلع چهارم 3 وزیر! / تقدیر وزرای ارتباطات، صنعت و کار دولت یازدهم از زحمات رضا رحمانی در کمیسیون صنایع و معادن مجلس شورای اسلامی

- دولتمرد اصلاح گر! / نگاهی گذرا به زندگی و زمانه امیر نظام گروسی

- به بهانه نکوداشت شیخ محود شبستری / عارف جهانی آذربایجان!

- تخریب میدان تاریخی «حسن پادشاه» تبریز

 

تدبیر فردا



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تبریز, تدبیرفردا, تخلفات شورا شهر و شهرداری تبریز, انتخابات مجلس
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در سه شنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۵

.:: ::.





هفتاد و چهارمین شماره دوهفته نامه تدبیرفردا (نیمه دوم فروردین ماه 1395) منتشر شد.
هفتاد و چهارمین شماره دوهفته نامه تدبیرفردا (نیمه دوم فروردین ماه 1395) منتشر شد.

 

تدبیر فردا



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تدبیر فردا, تبریز, قره باغ
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در سه شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۵

.:: ::.





73مین شماره دوهفته نامه تدبیر فردا منتشر شد
73مین شماره دوهفته نامه تدبیر فردا (نیمه اول اسفندماه 94)منتشر شد

 تدبیر فردا



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تدبیر فردا, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه دوم اسفند ۱۳۹۴

.:: ::.





تدبيرفردا، پس از 9 سال!
 

tad1farda

تدبيرفردا، پس از 9 سال!

کوتاه درباره تغيير رويه تدبيرفردا پس از دوهفته نامه گي

مهدی ابراهیم پور*/ مهر 1386 نخستين شماره ماهنامه تدبيرفردا منتشر شد و اکنون نهمين سال انتشار آن را شاهديم. نمي دانم کدام نشريه رکوردار انتشار به شکل ماهنامه در استان است ولي اهل فن و کساني که دستي بر آتش رسانه و مطبوعه دارند، مي دانند که انتشار 9 ساله يک ماهنامه محلي در تبريز چقدر سخت است. در شهري که روزنامه هايش به سختي درمي آيند و با انواع مشکلات اقتصادي، فني و حتي سياسي دست به گريبانند، انتشار ماهنامه کاري صعب تر و سخت تر است. خصوصاً اگر به رسانه محلي بودن متعهد بمانيد و اين اصل حرفه اي را در تهيه و تنظيم مطالب خود هميشه رعايت نماييد.

اکنون تحولي جزيي در ترتيب انتشار تدبيرفردا رخ داده است. تدبيرفردا از اين به بعد به شکل دوهفته نامه و با گستره توزيع شمالغرب منتشر خواهد شد. البته زبان ترکي آذربايجاني هم در کنار زبان فارسي به مجوز آن اضافه شده است. اين تغييرات و همچنين تجارب 9 ساله ما در انتشار تدبيرفردا باعث گرديد که تحريريه، ضمن حفظ قطع مجله اي نشريه، اقدام به تغيير رويکرد محتوايي آن بنمايد. اين تصميم بر اساس ارزيابي اولويت هاي رسانه اي جامعه هدف و مخاطبان و همچنين تحليل وضعيت سياسي و اجتماعي حال حاضر ايران و مقتضيات آن صورت گرفته است.

تحولات چند سال اخير در کشور خصوصاً منطقه آذربايجان و همچنين تحولاتي که در کشورهاي همسايه آذربايجان ايران رخ داده است، باعث گرديد که تحريريه تدبيرفردا با توجه به تغييراتي که در ترتيب انتشارش رخ داده، اقدام به تغيير رويکرد نشريه از نشريه اي صرفاً تحليلي به سمت نشريه اي تحليلي- خبري نمايد. در اين راستا از اين شماره بر وزن خبر و همچنين تحليل هاي خبري در تدبيرفردا افزوده گرديده است. البته تحريريه تدبيرفردا از پرداختن به مطالب تحليلي تاريخي، فرهنگي و اجتماعي نيز به عنوان يکي از رويکردهاي اصلي نشريه غافل نبوده و توجه به آن را يکي از مهمترين ويژگي هاي انتشار 9 ساله تدبيرفردا مي داند.

همچنين تغيير در گستره توزيع توجه بيشتر تدبيرفردا را به استان هاي ديگر آذربايجان مي طلبد. بر اين اساس تدبيرفردا از تمامي فعالان خبري و رسانه اي در استان هاي آذربايجان شرقي، غربي، اردبيل و زنجان دعوت مي کند تا با ارايه مطالب و تهيه اخبار ما را در امر اطلاع رساني در حوزه شمالغرب کشور ياري نمايند.

همچنين تدبيرفردا از شماره هاي آتي صفحاتي با موضوع کشورهاي همسايه منطقه آذربايجان ايران خصوصاً کشورهاي ترکيه، جمهوري آذربايجان و نخجوان، ارمنستان و عراق کار خواهد کرد. چرا که معتقديم با تحولات وسيع در مناطق قفقاز، آسياي ميانه و خاورميانه و تاثيراتي که منطقه آذربايجان ايران از اين تحولات مي پذيرد، نمي توان از کنار اتفاقات رخ داده در اين همسايگان بي اعتنا گذشت.

رويکرد تدبيرفردا به عنوان نشريه اي محلي و بنابه رسالت محلي بودنش، همچنان توجه به مسايل منطقه آذربايجان ايران است و به روال 9 ساله گذشته سعي دارد خارج از حيطه اين منطقه و مسايل مرتبط با آن مطلبي منتشر ننمايد. اگر به موضوعات ملي و بين المللي توجه شود، قطعاً در رابطه با تاثيري است که بر منطقه آذربايجان و شمالغرب کشور دارند. ما معتقديم که رسالت نشريات محلي انعکاس تحولات محلي و منطقه اي است و توجه به مقولات سراسري را کما في السابق به نشريات سراسري واگذار نموده ايم.

در انتها مفتخريم که اعلام کنيم؛ دوست داريم همچنان نشريه قشر فرهيخته تبريز باشيم.

* سردبیر دوهفته نامه تدبیر فردا



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تدبیرفردا, مهدی ابراهیم پور, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۴

.:: ::.





هفتادو یکمین شماره ماهنامه تدبیرفردا منتشر شد

هفتادو یکمین شماره ماهنامه تدبیرفردا منتشر شد

 

شماره هفتاد و یکم ماهنامه تدبیرفردا

 

شماره هفتاد و یکم ماهنامه تدبیرفردا به تاریخ نیمه اول آذرماه 1394 به مدیرمسئولی احمد حسن نژاد و سردبیری مهدی ابراهیم پور منتشر شد.

تیتر اول و سرمقاله این شماره به موضوع خواهدخوانده ­های شهر تبریز می­ پردازد. سرمقاله ماهنامه تدبیرفردا که با عنوان اصلی «خواهرخوانده ­های خاموش تبریز!» و تیتر فرعی: «پیشنهادی برای تبریز؛ تشکیل دبیرخانه دایمی مدیریت خواهرخواندگی تبریز» به قلم  دکتر اکرم حضرتی، عضو شورای اسلامی شهر تبریز نگاشته شده است، ضمن آسیب­ شناسی انتخاب خواهرخوانده ­های تبریز و همچنین وضعیت تعاملات تبریز با این خواهرخوانده­ ها، پیشنهاد می­ کند برای بهبود ارتباطات بین تبریز و خواهرخوانده­ های فعلی و همچنین انتخاب کارشناسی­ تر خواهرخوانده ­های آتی، شهرداری تبریز دست به تاسیس دبیرخانه­ ای مستقل برای این موضوع بزند. در بخشی از این مطلب می­ خوانیم:

«براي تسهيل امر ارتباطات شهرداري تبريز با شهرهاي خواهرخوانده ­اش و دوري از بي­ برنامگي­ هاي مبتلا به، تاسيس دبيرخانه دايمي خواهرخوانده­ هاي تبريز در مجموعه شهرداري تبريز و زير نظر شخص شهردار لازم مي­ نمايد. اين دبيرخانه که بايستي مجمعي از چهره ­هاي ملي، بين ­المللي و فرهنگي تبريز باشد، مي ­تواند ضمن مديريت روابط تبريز با خواهرخوانده ­هاي فعلي، با بررسي­هاي کارشناسانه و رايزني­ هاي مناسب راه را براي خواهرخواندگي تبريز با شهرهاي مهم و مطرح و تاثيرگذار دنيا باز کند.»

در این شماره، ماهنامه تدبیرفردا به بهانه 25 آبان؛ سالروز درگذشت «ستارخان سردارملی» به مرور زندگی این سردار بزرگ و مجاهد سرسخت آذربایجان پرداخته است. مطلب «سوگ سردار!» مروری است کوتاه ولی شیوا و دقیق بر مقاطع و مراحل حساس زندگی ستارخان. در بخشی از این مطلب آمده است:

«او بارها با مامورين محمدعلي شاه درافتاد و به ناچار از شهر گريخت و مدتي به عياري مشغول شد، از ثروتمندان مي‌گرفت و به فقرا مي‌داد. سپس با ميانجي‌گري برخي از بزرگان به شهر آمد. در همين دوران بود که به «نجف» رفت و پس از بازگشت به کار مباشرت املاک و سپس فروش اسب مشغول شد و چون در جواني به درستي و امانت‌داري در تبريز شهرت داشت مالکان زيادي حفاظت از املاک خود را به او مي‌سپردند. او هيچ‌گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آميخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگي و اعتقادات مذهبي و وطن دوستي‌اش، او را در ميان افراد مورد اعتماد و محبوب مردم قرار مي‌داد.»

در این شماره ماهنامه نیز طبق روال گذشته، جعفر پوررضوی در مطلبی با عنوان: «غزل خداحافظی برای اورمو» با همان قلم آشنا به بررسی برخی مسایل و اتفاقات فرهنگی و اجتماعی استان نشسته است. نقدهای کوتاه او برای موضوعات کم­ تر مورد توجه واقع شده ولی بااهمیت، دریچه ­ای نو جهت نگاه به این موضوعات پیش چشم خوانندگان باز می ­کند. وی در خصوص موضوع سبز شدن قارچ­ گونه و یک شبه دکان­ های فلافلی در تبریز چنین می ­نویسد:

«به ملاملي خوش آمده ­ايد

روزگاري نه چندان دور، تبريز مهد کتاب و چاپ و فرهنگ ناميده مي­ شد. روزگاري مهمان­ هايي که به تبريز آمده و چند روزي در اين شهر خوش آب و هوا سپري مي­ کردند، موقع بازگشت به شهرشان، دنبال پيدا کردن واژه ­هايي براي توصيف لذتي بودند که از خوردن غذاهاي خوش­رنگ و عطر و طعم تبريزي چشيده و برده بودند. تبريزي ­ها را با وسواسي که در انتخاب غذا دارند، مي­شناسند. اما امروز شايد بهتر است اين شهر را شهر فلافلي بناميم. فلافلي­ ها هر روز قارچ­وار در گوشه گوشه شهر سر برآورده و جاي غذاخوري­ ها و حتي کتابفروشي­ ها را مي­گيرند. فلافلي اهوازي و آباداني و لبناني و خرمشهري و… . اما به جز کيفيت پايين غذاي ارايه شده در اين فلافلي­ ها، مساله نگران­ کننده ديگر اشتغال جوانان تحصيلکرده تبريزي در آن­ها به عنوان نظافتچي و… است. راستي درآمدي که از فروش فلافل­ هاي بي­ کيفيت به جيب سودجويان فرصت­ طلب مي ­رود، در کجاي اين شهر هزينه مي­ شود؟

سلام آقاي مسئول! اگر جوياي احوال ما باشي، در حال تاسيس ملاملي مي ­باشم، با ملال­ هايي رنگارنگ و طعم­ هايي مختلف، با چاشني درد که شايد براي شما تازگي داشته باشد. اگر راه­تان به ملاملي بنده افتاد، حتماً در خدمت­تان خواهم بود.»

مطلب حقوقی این شماره ماهنامه تدبیرفردا به قلم کیوان عبادالهی و با عنوان: «شهر خوب با افکار خوب!» به بررسی موضوع مهم شهروندی و ارتقای فرهنگ شهروندی می­ پردازد و آن را ضامن ایجاد شهری خوب می ­داند. شهری که در آن رعایت حقوق شهروندان همیشه در اولویت است.

عناوین دیگر مطالب شماره هفتاد و یکم ماهنامه تدبیرفردا بدین شرح است: «روستای اورآسیایی در قزوین/زرگر رومانو؛ روستایی نیمه ایرانی، نیمه اروپایی»، «برگی از تاریخ مطبوعات معاصر آذربایجان؛ نامه ­ای که هیچ­ گاه چاپ نشد» به قلم مرتضی مجدفر، «از سیر تا پیاز بازداشت شهردار و اعضای شورای شهر مرند»، «فیروزه هفتم به سمت بین­ المللی شدن می­ رود»، «اصلاحات پشتوانه مردمی دارد»، «اصلان، هوای تازه در زبان محاوره/ نگاهی به زندگی و آثار محمد اصلان»، «مرند قطب تولید مبل و کابینت شمالغرب»، «راهبران فتنه اسماعیل سیمیتقو»، «واپسین روزهای پدر» و «قشون همایونی».

شماره هفتاد و یکم ماهنامه تدبیرفردا را می­ توانید با مبلغ 1000 تومان از دکه­ های روزنامه­ فروشی استان آذربایجان­ شرقی نهیه نمایید.

منبع: وب سایت تحلیلی خبری همنوا

(http://hamnava.ir/69955/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C/%D9%87%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%AF%D9%88-%DB%8C%DA%A9%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%85%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AA%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%81%D8%B1%D8%AF%D8%A7/)



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تدبیرفردا, تبریز, مهدی ابراهیم پور
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در پنجشنبه پنجم آذر ۱۳۹۴

.:: ::.





به بهانه ي برگزاري سيزدهمين نمايشگاه بين المللي کتاب تبريز در اوايل مهرماه /راهکارهايي براي بهبود نم
به بهانه ي برگزاري سيزدهمين نمايشگاه بين المللي کتاب تبريز در اوايل مهرماه

راهکارهايي براي بهبود نمايشگاه کتاب تبريز

يکي از مهم ترين مسايلي که در چند سال اخير موجب افت کيفيت نمايشگاه کتاب تبريز شده است، عدم حضور ناشران برتر و مهم کشوري است. با نبود علاقه در ناشران مطرح و حرفه اي کشور براي حضور در نمايشگاه کتاب تبريز، متاسفانه جاي آن ها را ناشراني مي گيرند که از سطح کيفي مناسبي برخوردار نيستند.

images (1)
 

مهدی ابراهیم پور

 

بنا به اعلام معاون فرهنگي اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان، سيزدهمين نمايشگاه بين‌المللي کتاب تبريز از نهم تا سيزدهم مهرماه برگزار خواهد شد.

وقتي عدد سيزده در ابتداي عنوان نمايشگاه کتاب تبريز مي نشيند، يعني اين نمايشگاه مداوم ترين برنامه ي فرهنگي استان طي دو دهه است. در شهري که هيچ برنامه ي فرهنگي آن قدر دوام ندارد که تعداد دفعات برگزاري اش به دو رقم برسد، برگزاري مداوم اين نمايشگاه با حجم عظيم کاري و تدارکاتي که لازم دارد، جاي خوشوقتي و خرسندي است. اين که علي رغم تفاوت منش و ديدگاه فرهنگي و ادبي دولت هاي مختلفي که در طول سيزده بار برگزاري نمايشگاه کتاب تبريز روی کار آمده اند، همچنان اين نمايشگاه برگزار مي شود نشان از مهم و اثرگذار بودن اين رخداد فرهنگي است.

اکنون که براي سيزدهمين بار اين نمايشگاه قرار است در تبريز برگزار شود، مروري بر آن چه از چنين نمايشگاهي انتظار مي رود و آن چه بايد باشد و فاصله اي که این باید با آن چه الان هست، دارد، خالي از لطف نخواهد بود.

بنابه روايات تاريخي نزديک به 200 سال قبل نخستين چاپخانه در شهر تبريز با حمايت «عباس ميرزا»، وليعهد و نائب السلطنه ي روشنفکر قاجار و به همت «زين العابدين تبريزي» برپا گرديد. اگر از شعار نخ نماي شهر اولين ها بگذريم، از حضور دويست ساله ي کتاب در اين شهر نمي توان به سادگي گذشت. همچنين تاسيس نخستين کتابخانه ي ملي ايران در تبريز به همت روشنفکر پيشرو، «محمدعلي تربيت» و جمعي از ياران همفکرش مزيد بر علت است تا بر اهميت کتاب در ميان قشر آگاه تبريز وقوف يابيم. بازار «شيشه گرخانه» زماني نه چندان دور و در دهه هاي 40 و 50 يکي از مراکز مهم و عمده ي چاپ و نشر کتاب در ايران محسوب مي شد. در آن دوران تبريز شهري براي معرفي چهره ها و نويسندگان جوان به فرهنگ و ادبيات ايران تبديل شده بود.

با تمام اين پيشينه گويي ها همه مي دانيم که ديگر اثري از آن همه در ميان نيست و حال و روز کتاب در تبريز رو به وخامت است و هر سال نيز از کيفيت برگزاري نمايشگاه کتاب تبريز کاسته مي شود. به همين دليل توجه به برخي مسايل لازم مي آيد.

هر چند اداره کل ارشاد استان در برگزاري نمايشگاه کتاب تنها نقش اجرايي دارد و سياستگذار و برگزار کننده ي اصلي اين نمايشگاه، موسسه نمايشگاه هاي فرهنگي ايران و وزارت ارشاد هستند ولي در حد مديريت اجرايي نيز تمهيداتي را مي توان به کار بست تا رونق بيش تری به اين نمايشگاه مهم داده شود. البته بنابه همان سياستگذاري مرکزمحورانه، اکثر نمايشگاه هاي استاني کتاب در سراسر کشور با همان مشکلاتي دست به گريبانند که نمايشگاه کتاب تبريز. تا وقتي که تمرکززدايي از فعاليت هاي مختلف دولتي خصوصاً در بخش فرهنگ صورت نگيرد، همچنان شاهد اين مشکلات خواهيم بود.

يکي از مهم ترين مسايلي که در چند سال اخير موجب افت کيفيت نمايشگاه کتاب تبريز شده است، عدم حضور ناشران برتر و مهم کشوري است. با نبود علاقه در ناشران مطرح و حرفه اي کشور براي حضور در نمايشگاه کتاب تبريز، متاسفانه جاي آن ها را ناشراني مي گيرند که از سطح کيفي مناسبي برخوردار نيستند. از طرف ديگر چون براي برگزارکنندگان نمايشگاه آمار مهم است و نمي توانند از تعداد ناشران حاضر در نمايشگاه بکاهند و برعکس هر سال تلاش دارند بر تعداد ناشران حاضر بيافزايند، هيچ گونه تدبيري براي عدم حضور ناشران با سطح کیفی پايين انديشيده نمي شود. اين مشکل خصوصاً در بخش کتاب هاي مذهبي مشهودتر است. تا حدي که در نمايشگاه کتاب برخي غرفه ها به عرضه ي انواع حرزها و دعاها در قاب هاي مختلف به عنوان گردن آویز مي کنند.

يکي از راهکارهاي ارتقاي سطح کيفي نمايشگاه کتاب تبريز شناسايي ناشران برتر کشور در زمينه هاي مختلف فرهنگي، ادبي و هنري، علمي و دانشگاهي و ارايه تسهيلات براي حضورشان در نمايشگاه تبريز است. مي توان به اين ناشران، غرفه هاي رايگان، اسکان رايگان، هزينه ي جابه جايي و اياب و ذهاب، برخورداري بيش تر از بن کتاب و امکان تبليغاتي بيش تر در سطح تبريز و محوطه ي نمايشگاه را داد تا آن ها نيز براي حضور در اين نمايشگاه راغب تر گردند.

همچنين مي توان با رتبه بندي بن کتاب، به آثار فاخر و ناشران برتر درصد بيش تري از تخفيف بن کتاب تخصيص داد و براي ناشران تجاري، کمک آموزشي و با کيفيت پايين درصد کم تري از تخفيف بن کتاب قايل شد.

ساماندهي اعطاي بن کتاب به درخواست کنندگان نيز از مهم ترين بحث هاي ارتقاي سطح کيفي نمايشگاه است. چون اين نمايشگاه هر ساله برگزار مي شود مي توان با تهيه بانک اطلاعاتي از قشر فرهيخته، دانشگاهي و فرهنگي استان که معمولاً خريداران آثار برتر و فاخر هستند و تخصيص بن کتاب بيش تر به آن ها به شکل غيرمستقيم بازار هدف ناشران برتر را تقويت نمود.

يکي از مهم ترين راهکارها براي افزايش کيفيت تمامي نمايشگاه هاي کتاب خصوصاً نمايشگاه کتاب تبريز، اجراي برنامه هاي جنبي فرهنگي و هنري است. برگزاري اين برنامه ها روح تازه اي به نمايشگاه مي دهد و باعث مي شود اين نمايشگاه صرفاً تبديل به بازار بزرگي براي عرضه ي کتاب نشود. داشتن مکاني مجزا براي اين برنامه هاي جنبي به شکلي که متفاوت از فضاي نمايشگاه باشد و محيط نمايشگاهي را تداعي نکند يکي از شاخصه هاي برگزاري مناسبنمایشگاه کتاب است. برگزاري نشست هاي نقد و رونمايي کتاب، مباحث جدي در حوزه کتاب، دعوت از نويسندگان و شخصيت هاي فرهنگي برجسته ي کشور و استان جهت سخنراني، برگزاري مسابقات کتابخواني، نمايش ها و کنسرت هاي موسيقي و حتي اکران فيلم کوتاه از برنامه هاي موثر جنبي جهت ارتقاي سطح کيفي نمايشگاه کتاب استان مي تواند باشد.

توجه به بخش بين الملل نمايشگاه کتاب تبريز نيز يکي از مواردي است که در اين نمايشگاه مغفول مانده است. آذربايجان شرقي به دليل همسايگي با کشورهاي مختلفي چون جمهوري آذربايجان، ترکيه، ارمنستان، عراق و حتي روسيه مي تواند با استفاده از پتانسيل نمايشگاه کتاب تبريز، مراودات فرهنگي و ادبي خوبي با اين کشورها برقرار نمايد. همچنين با ترغيب ناشران اين کشورها براي حضور در نمايشگاه کتاب تبريز مي توان به ارتقاي سطح کيفي اين بخش از نمايشگاه کمک نمود.

مي توان با برنامه ريزي صحيح و اجتناب از بخشنامه زدگي در برگزاري نمايشگاه کتاب تبريز، اين نمايشگاه را همچنان اتفاق فرهنگي درخوري براي استان و کشور نمود.

 

 

منبع: ماهنامه تدبیرفردا، شماره 69

منبع: همنوا



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: تبریز, نمایشگاه کتاب, فرهنگ, نشر
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در دوشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۴

.:: ::.





شصت و نهمین شماره ماهنامه تدبیر فردا (نیمه دوم شهریورماه) منتشر شد
شصت و نهمین شماره ماهنامه تدبیر فردا (نیمه دوم شهریورماه) منتشر شد

 

«تدبیرفردا» با «هابیل علی یف» نه ساله شد

 

شصت و نهمین شماره ماهنامه تدبیرفردا ( نیمه دوم شهریور 94) منتشر شد.

 

 

تیتر اول و روی جلد این شماره از ماه نامه به زنده ­یاد هابیل علی یف اختصاص داشت. تیتر اول با عنوان؛ «دیگر در این دنیا کاری ندارم» ترجمه تلفیقی دو گفت­­وگوی این استاد فقید موسیقی آذربایجان و کمانچه­ نواز شهیر جهان با خبرگزاري «آخار» و شبکه ي تلويزيوني «لئنت» در سال هاي 2010 و 2014 مي باشد که توسط احمد حسن نژاد ترجمه، تلخیص و گزینش شده است. در بخشی از این مصاحبه از زبان هابیل علی یف می­خوانیم؛ «هر انساني احساس و جهان بيني خاص خودش را دارد. گاهي من در اين هنر چيزهايي را مي بينم که ديگران نمي بينند. من اصل و ذات هر چيز، و هر آن چه در دنيا و زندگي روي مي دهد را مي بينم. بعضاً با خود مي  انديشم که کارم با زمين تمام شده است. الان دنبال ياد گرفتن از سما ها هستم. پرواز به آسمان ها و ديدن و ياد گرفتن آن چه که در آن ها روي مي دهد را آرزو دارم. آرزوي يافتن و ديدن چيزهاي بکر و تازه را دارم.» خواندان این مصاحبه را به همه دوستداران این هنرمند بزرگ توصیه می کنیم.

همچنین بخش ویژه کتاب و نشر نیز در این شماره از ماهنامه تدبیر فردا کار شده است. سرمقاله این شماره به پرداختن به موضوع نمایشگاه بین المللی کتاب تبریز که طی روزهای آتی شاهد برگزاری اش خواهیم بود، با عنوان «راهکارهایی برای بهبود نمایشگاه کتاب تبریز»، به بررسی کم و کیف برگزاری هر چه بهتر این نمایشگاه پرداخته است. مهدی ابراهیم پور در بخشی از مطلب خود می­نویسد: «يکي از مهم ترين مسايلي که در چند سال اخير موجب افت کيفيت نمايشگاه کتاب تبريز شده است، عدم حضور ناشران برتر و مهم کشوري است. با نبود علاقه در ناشران مطرح و حرفه اي کشور براي حضور در نمايشگاه کتاب تبريز، متاسفانه جاي آن ها را ناشراني مي گيرند که از سطح کيفي مناسبي برخوردار نيستند. از طرف ديگر چون براي برگزارکنندگان نمايشگاه آمار مهم است و نمي توانند از تعداد ناشران حاضر در نمايشگاه بکاهند و برعکس هر سال تلاش دارند بر تعداد ناشران حاضر بيافزايند، هيچ گونه تدبيري براي عدم حضور ناشران با سطح پايين انديشيده نمي شود.» وی در ادامه چند راهکار جهت بهبود نمایشگاه کتاب تبریز ارایه می­دهد. امید است هر ساله شاهد برگزاری هر چه بهتر نمایشگاه کتاب تبریز باشیم. از دیگر مطالب پرونده کتاب و نشر تدبیرفردا می­توان به مطلب «کتابفروشی­ های تبریز» به قلم استاد غلامرضا طباطایی مجد و همچنین مصاحبه­ی حسین خشکبار با زنده یاد زنده ياد حاجي آقا مطلع مشمعچي، مدير کتابفروشي و انتشاراتي تهران در تبريز با عنوان «حکایت آن روزهای شیشه­ گرخانه» و گزارشی از خانم زهرا ناصران با عنوان «کتابفروشی­ های تبریز در آستانه­ تعطیلی» اشاره کرد.

از دیگر مطالب شماره شصت و نهم ماهنامه تدبیرفردا می ­توان به مطلبی با عنوان «ویلاهایی که یک­شبه سربرمی­آورند» به قلم جعفر پورضوی اشاره کرد که به موضوعی مهم و بروز اشاره دارد؛ تغییر کاربری اراضی کشاورزی برای ویلاسازی.

در این شماره از ماهنامه همچنین مطلبی در زندگی و مبارزات میرزا نوراله خان یکانی به قلم میرحسینقلی ریاحی فر و مطلبی علمی و آموزشی با عوان توصیه هایی برای مبتلایان به کمردد به قلم دکتر یونس قوام لاله منتشر شده است.

لازم به توضیح است که ماهنامه تدبیرفردا با انتشار شماره شصت و نهم خود، هشتمین سال فعالیت خود را پشت سر گذاشت و با انتشار شماره هفتاد وارد سال نهم فعالیت خود خواهد شد.

 

شصت و نهمین شماره ماهنامه تدبیر فردا (نیمه دوم شهریور 94)



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تدبیرفردا, تبریز, هابیل علی یف
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در دوشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۴

.:: ::.





روی جلد دو شماره اخیر (66 خرداد و 67 تیر 94) ماهنامه تدبیر فردا
روی جلد دو شماره اخیر (66 خرداد و 67 تیر 94) ماهنامه تدبیر فردا

 

شماره 66 (خرداد 94) ماهنامه تدبیر فردا

 

شماره 67 (تیرماه 94) ماهنامه تدبیر فردا



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تدبیر فردا, ماهنامه, تبریز, استان آذربایجان شرقی
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در دوشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۴

.:: ::.





همه‌ي افق‌هاي زنانه! / گزارشي از نخستين نشست نقد و بررسي «كتاب تبريز» و نقد مجموعه داستان «همه‌ي افق

همه‌ي افق‌هاي زنانه!

گزارشي از نخستين نشست نقد و بررسي «كتاب تبريز» و نقد مجموعه داستان «همه‌ي افق» نوشته «فريبا وفي»

يكشنبه بيستم بهمن ماه، سالن اجتماعات سازمان فرهنگي، هنري شهرداري تبريز شاهد بر پايي نخستين جلسه نقد و بررسي «كتاب تبريز» با محوريت آثار برگزيده‌ي جشنواره‌ي «كتاب سال تبريز» بود.

 جشنواره‌ي «كتاب سال تبريز» كه به تازگي چهارمين فراخوان خود را داده است در طي سه دوره‌ي گذشته به داوري آثار نويسندگان آذربايجاني در حوزه‌هاي مختلف علمي، فرهنگي، هنري و ادبي پرداخته است.

 مجموعه داستان «همه‌ي افق» اثر نويسنده‌ي مطرح تبريزي، «فريبا وفي» كه برگزيده‌ي سومين دوره‌ي جشنواره كتاب سال تبريز در بخش ادبيات بود، بهانه‌اي شد تا اهالي ادب و دوستداران ادبيات داستاني تبريز گرد هم آيند.

اين نشست با حضور نويسنده‌ي «همه‌ي افق»، «فريبا وفي» به عنوان ميهمان و كارشناسي «مهدي ابراهيم‌پور«، نويسنده، منتقد و مدرس داستان‌نويسي و داود خدايي، نويسنده و مدرس داستان‌نويسي در حالي برگزار شد كه سالن اجتماعات سازمان فرهنگي هنري شهرداري تبريز مملو از جمعيتي مشتاق بود كه براي شنيدن مباحث ادبي و همچنين ديدار با نويسنده‌ي محبوب و مطرح تبريزي گرد هم آمده بودند.

 در ابتداي جلسه «وفي»، داستان «بعد از پايان» را كه يكي از داستان‌هاي هشتگانه‌ي مجموعه‌ي «همه‌ي افق» بود، خوانش نمود.

 

اين روابط نداي دروني شخصيت‌ها را آشكار مي‌كنند

 «داود خدايي» در اين نشست با اشاره به روابط انساني در هم تنيده‌اي كه در داستان‌هاي مجموعه‌ي «همه‌ي افق» وجود دارد، اظهار داشت: «اين روابط، نداي دروني شخصيت‌ها را براي ما آشكار مي‌كنند.»

 وي با تاكيد بر اين كه اتفاقات و روابط حاكم بر شخصيت‌هاي اين مجموعه در بدات امر اتفاقات و روابطي ساده و دمِ‌دستي به نظر مي‌آيند، افزود: «اما وقتي عميق‌تر نگاه مي‌كنيم، درمي‌يابيم كه اين روابط از پيچيدگي خاصي برخوردارند. اين پيچيدگي‌ها انسان را وادار به تجديد نظر در نگاه خود به روال عادي زندگاني مي‌كند.»

 وي در بخش ديگري از صحبت‌هايش نقبي به پيشينه‌ي ادبي «فريبا وفي» مي‌زند و مي‌گويد: «نگاه وفي در تمام آثارش به مقوله‌ي زندگي اين چنين است. اين نگاه هيچ پرسشي و يا ايرادي از شما و زندگيتان نمي‌گيرد بلكه بي‌واسطه آن چه را كه هست در برابر ديدگان‌تان قرار مي‌دهد. اين اتفاق وقتي از زاويه‌ي ديد ريزنگر و جزيي‌پرداز وفي رد مي‌شود، وضعيتي ديگرگونه مي‌بايد. در اثناي همين وضعيت ديگرگونه است كه ديوار عادات فرومي‌ريزد و ديگر روزمرگي، معناي روزمرگي نمي‌دهد.»

 

صداي متفاوت فريبا وفي

 در ادامه‌ي جلسه «مهدي ابراهيم‌پور» با بيان اين كه ظهور فريبا وفي در اواخر دهه‌ي هفتاد اتفاقي نو در فضاي ادبي ايران خصوصاً در فضاي ادبي نويسندگان زن بود، افزود: «من معتقدم در آن زمان و در اوج دوران اصلاحات و حتي قبل از اين دوران، در دوره‌ي سازندگي، طيفي از زنان دست به قلم به وجود آمدند كه داعيه‌ي دفاع از حقوق زن داشتند و آثارشان بيش‌تر از آن كه داستان باشد، رنجنامه‌اي شعارگونه بود. من اين افراد را در طيف «زن-نويسنده» طبقه‌بندي مي‌كنم. طيفي كه به جاي پرداختن به دغدغه‌هاي بشري در قالب شخصيت‌هاي زنانه و بيان حقيقت انساني زن به دنبال شماره كردن رنج‌هاي زنانه بودند. در اين ميان ظهور فريبا وفي كه داستان‌هايي زنانه مي‌نوشت و شخصيت‌هاي داستاني‌اش همه زن بودند و از زنانگي خود حرف مي‌زدند ولي درون‌مايه‌اي انساني سواي جنسيت را به ما ارايه مي‌كردند، اتفاق نو و تازه‌اي بود. به همين دليل در آن دوران آثار فريبا وفي جريان‌ساز شد و حتي مورد تقليد بسيار قرار گفت.

 وي با اشاره به اين كه وفي همچنان در آثار متاخر خود به اين شيوه و سبك پايبند بوده است، تاكيد كرد: «همه‌ي افق» تمامي شاخصه‌هاي داستان‌نويسي فريبا وفي را داراست.

 

مواجه‌ي زنانه با مفاهيم كلي هستي

 «ابراهيم‌پور» اين مجموعه را مواجه‌ي زن با مفاهيم كلي هستي دانست و گفت: «در اين مواجهات موقعيت زن نسبت به مفاهيمي چون تقدير، تغيير، آزادي، مرگ، طلاق، خيانت و تحمل رنج سنجش شده و در اختيار خواننده قرار مي‌گيرد.»

 وي همچنين گفت: «قرار دادن يك يا چند زن در مقابل اين مفاهيم، ما را وارد دنيايي نو از حس‌هاي زنانه مي‌كند. اين حس‌ها گاهي در چند داستان چنان به همديگر نزديك مي‌شوند كه مي‌توان با كمي اغماض «همه‌ي افق» را مجموعه داستاني بهم پيوسته قلمداد كرد.»

 

ايجاد حس داستاني اولويت من است

 بخش بعدي نشست به نظرات و همچنين سوالات شركت‌كنندگان اختصاص داشت. در اين بخش چند تن از شركت‌كنندگان به اظهار نظر در مورد شيوه‌ي نويسندگي «فريبا وفي» و همچنين مجموعه داستان «همه‌ي افق» پرداختند.

 «فريبا وفي» در پاسخ يكي از حضار كه در مورد استفاده از فرم‌ها و تكنيك‌هاي نو در آثارش پرسيده بود، گفت: «من فكر مي‌كنم مهم‌تر از اين فرم‌ها و تكنيك‌ها، توانايي خلق حس داستاني است. پيچيده كردن روايت كمكي به زلالي حس داستاني نمي‌كند. براي من مهم آفريدن همين حس‌هاست و اين كه خواننده بتواند، با آن همراهي كند.»

وي همچنين در پاسخ انتقادي كه شخصيت‌هاي داستاني او را منفعل دانسته بود، گفت: «اين شخصيت‌ها منفعل نيستند. راويان اين داستان‌ها واكنش منفعلانه به ماجرا ندارند. مطمئناً اين شخصيت‌ها به دنبال شورش و بهم ريختن قاعده‌ي بازي نيستند ولي اين به معناي انفعال آنان نيست. كنش و واكنش اين شخصيت‌ها بر جريان داستان موثر است و اصلاً آن را هدايت مي‌كند.»

 

لازم به ذكر است كه در اين نشست، «سيدرضا علوي»، مديرعامل سازمان فرهنگي، هنري شهرداري تبريز و دكتر «مينو اميرقاسمي»، دبير علمي چهارمين جشنواره كتاب سال تبريز نيز حضور داشتند.



:: موضوعات مرتبط: گزارش
:: برچسب‌ها: تبریز, فریبا وفی, همه ی افق, مهدی ابراهیم پور
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در سه شنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۲

.:: ::.





از «باغ‌شهر» تبريز تا «بتن‌شهر» امروز!/آلودگي هواي تبريز بهاييست که براي کلانشهر خوانده شدنش مي‌دهيم
 

از «باغ‌شهر» تبريز تا «بتن‌شهر» امروز!

آلودگي هواي تبريز بهاييست که براي کلانشهر خوانده شدنش مي‌دهيم.

مهدی ابراهیم پور

 

زماني نه چندان دور، حوالي نوجواني من، درست وقتي که تازه 15 سال را تمام کرده بودم، موقعيتي فراهم شد تا خانواده از تبريز رخت بر داشته و در پايتخت رحل اقامت برافکند. تقريباً همه چيز فراهم بود.

 

حتي جا و مکان براي زندگي در تهران نيز مشخص شده بود که قضاي الهي حکمي ديگر داد و خانواده همچنان ساکن تبريز ماندند. در آن زمان‌ها ورد زبان مادرم بود که: «خوب شد تهران نرفتيم. با آن دود و دم مگر مي‌شود در چنين جايي زندگي کرد؟» و شکرگويان از اين قضاي الهي اظهار رضايت مي‌کرد از زيستن در شهري که آلوده نبود و نفس انسان در آن به شماره نمي‌افتاد. پدر نيز استدلال مادر را با سکوتي معنادار تاييد مي‌کرد و من و خواهر، بردارهايم باور مي‌کرديم که چنين است. و دقيقاً نيز چنين بود.

 

روز گار سپري شد و پدر و مادر من پاي در سن پيري گذاشته‌اند و اکنون در آغازين سال‌هاي دهه‌ي 90 نفس تبريز به شماره افتاده. هر روز زنگ مي‌زنم تا مطمئن شوم پدرم از خانه بيرون نرفته و توصيه و تاکيد مي‌کنم که به هيچ عنوان اين روزها در کوچه و خيابان آفتابي نشود. اين هوا براي آدم سالم منشا هزاران درد و بيماريست چه رسد به پدر من که قلبش مدتي است بناي ناسازگاري گذاشته.

 

از هر کسي سوال بکنيد از «باغ‌شهر» تبريز سخن خواهد گفت. اين «باغ‌شهر»، آرمان‌شهري است که در گذشته‌هاي دور و نزديک تبريز قابل دسترسي بود. تبريز شهري بزرگ بود ولي به راحتي مي‌توانست ميوه‌ي خود را هم تامين کند. اطراف و حتا داخل تبريز پر بود از باغات آباد و سرسبزي که نفس تازه‌ي خود را در ريه‌هاي اين شهر مي‌دميدند و طراواتش را صد چندان مي‌کردند. زندگي در چنين شهري خرسندي‌ها و خشنودي‌هاي خود را داشت.

 

تبريز از هويت زيستي و گياهي برخوردار بود. مثل حالا نبود که بخواهند با کاشتن کاج‌هاي مصنوعي و کوتوله برايش فضاي سبز درست کنند. تبريز شهر توت و چنار و درختان تبريزي بود، شهر بيدها.

 

من با سي و اندي سال سن اين شهر را ديده‌ام. و اين يعني اين شهر در همين سال‌ها چنين از آبادي و درخت و باغ تهي شده و «باغ‌شهر» بودنش به «بتن‌شهر» مبدل گشته. سوداي تبديل شدن به «کلانشهر»، جانماندن از قطار توسعه‌ي دوران سازندگي و درآمدزايي بي‌حد و حصر ساخت و ساز راه را براي تغيير تبريز باز کرد.

 

سياست‌هاي همچنان غلط اجتماعي و رفاهي دولت‌ها در طي بيش از چهل سال اخير، پاي مهاجرين بسياري را به تبريز باز کرد. اين مهاجرين که بر حاشيه‌ها مسلط شدند، درختان باغات اطراف تبريز نيز با حضورشان سرنگون شدند. محروميت‌زدايي از روستاها منجر به انتقال محروميت به حاشيه‌ي تبريز شد. اين حاشيه‌نشيني رشد کرد و رشد کرد و رشد کرد تا در سايه‌ي بي‌برنامه‌گي مسئولين به يک‌باره نزديک به 40 درصد مساحت تبريز را حاشيه‌نشينان تشکيل دهند. 40 درصدي که بر روي آبادي تبريز محلات فقيرنشين و نابرخوردار اين شهر را بنا کردند.

 

در طي اين سال‌ها هيچ کس از خودش نپرسيد چطور ممکن است با اين وسعت رشد شهري، بتوان اين شهر را مديريت کرد.

 

در ميان اين مهاجرت‌ها?، شهرک‌ها نيز در حال احداث بودند. در ظرف نزديک به بيست و پنج سال اخير چندين شهر بزرگ در اطراف تبريز احداث شد. ادارات در حال خانه دار کردن کارمندان خود بودند و براي اين کار نياز به زمين داشتند. تعاوني‌هاي مسکن هر جا زميني آماده ديدند، بر سرش خراب شدند و کميسيون ماده 5 دست‌اندکار تغيير کاربري زمين‌هاي اطراف تبريز که از حاشيه‌نشيني مصون مانده بودند، گرديد. شهرک‌هاي باغميشه، ياغچيان، زعفرانيه، ميرداماد، کوي پرواز، گلشهر، رجايي شهر، ويلاشهر، جماران، ولي امر، مرزداران، انديشه، و اخيراً خاوران و خيلي جاهاي ديگر.

 

تبريز از زور مردمي که در آن چپانده‌ايم متورم شده است. جاي باغات و درختان را بتن و سيمان و ساختمان گرفته. «بتن‌شهر» تبريز با سوداي «کلانشهر» شدن محقق شد تا مسئولين شهري ما با افتخار عنوان «کلانشهر» را پيش از نام تبريز بياورند و بدان مباهات کنند.

 

فرايند نابودي فضاي سبز تبريز به همين دو مورد منتهي نمي‌شود ولي مطمئناً اساسي‌ترين و اصلي‌ترين دلايل آن همين‌هاست. افزايش جمعيت به دنبال خود افزايش تعداد اتومبيل‌ها، بالا رفتن ميزان مصارف خانگي و تجاري، و حتي صنعتي مي‌شود.

 

از اين موارد که بگذريم آن چه مي‌ماند خلائيست که سال‌هاست تبريز از آن رنجور است. اين خلاء نبود مديريتي جامع و قابل اتکاست. از چندين سال قبل زنگ هشدار براي هواي تبريز به صدا درآمده. در مراحل نخستين مطمئناً مي‌شد با تدبير و درايت چاره‌اي راحت‌تر و موثرتر براي اين معضل پيدا کرد ولي مرور زمان و بي‌توجهي مسئولان دامنگير تبريز شد تا در اين روزها شاهد وارونگي هوا و سياه‌اندود شدن هواي تبريز باشيم.

 

همه مي‌دانستند با اين روند، تبريز به سرنوشتي چون تهران مبتلا خواهد شد. همه اين سرنوشت را در آلودگي تهران مي‌ديدند و مطمئناً مي‌توانستند جلوي آن را بگيرند ولي تنها به نظاره‌گري ساده بودن بسنده کردند و کاري سامان ندادند.

 

در هيچ يک از برنامه ريزي‌هاي شهري و اجرايي تبريز براي جلوگيري از وقوع چنين اتفاقي تلاش نشد. برنامه‌ها نوشته شد ولي همه‌ي آن‌ها بر محور توسعه‌ي نامتوازن چرخيد. بر محوري که محيط زيست و هواي تبريز را تهديد مي‌کرد. براي کاستن از آلايندگي کارخانه‌ها و اتومبيل‌ها هيچ کاري صورت نداديم، در ساخت و سازها مراقب فضاي سبز تبريز و باغات گرانقيمت آن نبوديم، نتوانستيم به شکلي برنامه ريزي کنيم که هويت زيستي و گياهي تبريز از غارت برج‌سازان و شهرک‌سازان مصون بماند هيچ گاهي ادارات و نهادهاي دولتي و عمومي به بهانه‌هاي توسعه‌اي تبريز را از اين هويت تهي کردند.

 

هماکنون يک برنامه ي جامع که سهل است حتي يك برنامه‌ي مقطعي براي کنترل هواي تبريز وجود ندارد. متوليان امر دست روي دست مي‌گذارند و منتظر مي‌مانند تا بحراني رخ دهد. پس از بروز بحران، بيانيه صادر مي‌کنند و مدارس را تعطيل مي‌نمايند بدان اميد که به زودي باراني و برفي بزند و ابري بيايد و بادي بوزد تا مقداري از غلظت آلاينده‌ها کاسته شود.

 

پس از اتفاقات روزهاي اخير تبريز و برافراشته شدن چتر مه‌دود بر سر اين شهر، لازم است مسئولين شهري و اجرايي درهم بيايند و براي اين معضل چاره‌اي بيانديشند. هواي تبريز مرز هشدار را رد کرده و سرحدات خطر را پيموده است. افزايش مبتلايان به عوارض قلبي در چند روزه‌ي سياهي هواي تبريز، نشانه‌ايست از به خطر افتادن جان شهروندان تبريزي.

 

تدوين راهکارهاي عملي براي مواجهه با اين امر بسيار ضروري است. شهر تبريز در آستانه‌ي عبور از همه‌ي مرزهاي آلودگي قرار دارد. بازگرداندن اين شهربه وضعيت مطلوب از همين نقطه نيز امکان‌پذير است. پس از گذشتن از اين مرز ديگر نمي‌توان چاره‌اي انديشيد و به مانند تهران‌نشينان که به دنبال انتقال پايتخت از تهرانند ما نيز بايستي به دنبال انتقال کلانشهر از تبريز باشيم. کلانشهري که لااقل مسئولان شهري ما بدان بسيار مباهات مي‌کنند و از شنيدن اين عنوان قند در دل‌شان آب مي‌شود.

 

پدر سخت بدحوصله شده از اين خانه‌نشيني اجباري و من هنوز اين پرسش را از او نکرده‌ام که يادش مي‌آيد در مقابل محروم ماندن از اقامت در تهران، هواي پاک و تميز تبريز را مثال مي‌آورده‌اند و بدان مي‌باليده‌اند؟

 

منبع:

تدبیر فردا

تبریز بیدار



:: برچسب‌ها: تبریز, باغ شهر, توسعه شهری
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۲

.:: ::.





نگاهی به کارنامه فرهنگی نوین در شهرداری

 

نگاهی به کارنامه فرهنگی نوین در شهرداری

مهدی ابراهیم پور

نزديك به هشت سال از روزي كه شوراي خبرساز و پرتنش دوم، «عليرضا نوين» را به عنوان شهردار تبريز برگزيد، مي‌گذرد. از آن زمان تاكنون عمري بر ما گذشته است. عمري دراز. جوان‌هايمان به ميانسالي رسيده‌اند و ميانسالان رخت پيري بر تن نموده‌اند.

در ميانه‌ي اين همه روزی كه از آن زمان گذشته، مرور وقايع و قضاوت در مورد آن سخت است. با حافظه‌ي اندكي كه من دارم و معمولاً جايي در ذهنم برای بايگاني مسايل و اتفاقات اختصاص نمي‌دهم، قلمي كردن مقوله‌اي چون عملكرد «عليرضا نوين» در كسوت شهردار در حوزه‌ي فرهنگ و هنر كاري سخت و صعب مي‌نمايد.
به مدد همين حافظه، تبريزي را به ياد مي‌آورم كه شهرداري آن خلاصه مي‌شد در رفت و روب خيابان‌ها و جمع‌آوري زباله. مجموعه‌اي كه بيش‌تر از آن كه متولي امورات شهر باشد، نظافتچي فضاي عمومي تبريز بود. اصلاً وقتي مي‌گفتي طرف در شهرداري كار مي‌كند، تنها شغلي كه به ذهن مي‌رسيد، رفتگري بود. كل فعاليت فرهنگي شهرداري هم خلاصه مي‌شد در آذين‌بندي خيابان‌ها در مناسبت‌ها و اعياد.
بعدها در دوران شهرداري «فریدون درويش‌زاده»، زيرگذرها ساخته و چند فعاليت عمراني صورت گرفت. تبريز در ميانه‌ي غوغاي توسعه‌ي دولت كارگزاران، عقب افتاده بود و حالا با رونق اقتصادي حاصل از دوران سازندگي چرخ شهرداري هم روغن‌كاري شده بود و داشت غير از نظافت شهر، كارهاي عمراني هم مي‌كرد. دانش‌آموز دوره‌ي راهنمايي بودم و چه لذتي داشت وقتي زيرگذر «حكيم نظامي» را زدند. ديگر خبري از ترافيك سنگين «انتهای شریعتی» (آخر شهناز) نبود و رانندگان از حجم فحش‌ها و بوق‌هايشان كاسته بودند. آن زيرگذر محل عبور من با اتوبوس 104 اماميه بود. تا مدت‌ها از روي پل آن گذشتم و شايد سال‌ها گذشت تا از داخل اين زيرگذر عبور كنم. مسير زندگيم مشخص بود. مدرسه‌ی راهنمايي «مصطفي خميني» در ارتش جنوبي و خانه در اماميه. هنوز هم وقتي اتوبوس خط 104 اماميه را مي‌بينم، ياد اتوبوس‌هاي درب و داغان بنزي مي‌افتم كه زماني تنها داشته‌ي شركت واحد تبريز بودند. هميشه‌ي خدا هم كثيف بودند، پر از آدم و احتمال اين كه خراب شوند بيش‌تر از رسيدن‌شان به مقصد بود. 
دوران سازندگي خورد به دوران اصلاحات و سال 78 شورايي انتخاب شد و اين شورا، شهرداري انتخاب كرد و بر اريكه‌ي مديريت شهر نشاند. 
شورای اول، «عباداله فتح‌اللهي» را به عنوان نخستين شهردار منتخب خود برگزيد و دامنه‌ي فعاليت‌هاي عمراني بيش‌تر شد. ديگر زيرگذر و روگذر پديده‌اي عجيب و غريب نبود. حالا شوراي شهر، كميسيون‌هاي مختلفي داشت كه از قضا يكي از آن‌ها، «كميسيون فرهنگي» بود. يعني دو زاري مديريت شهري افتاده بود كه شهرداري غير از رفت و روب و كارهاي عمراني، مي‌تواند فكري هم به حال فرهنگ كند. دوره‌ي اصلاحات بود و توسعه‌ي فرهنگي به موازات توسعه‌ي سياسي مورد توجه. پس به تاسي از تهران، فرهنگسراها شكل گرفتند و شروع به كار نمودند. هر منطقه‌ي شهرداري يك يا چند فرهنگسرا ساخت و روبان‌هايش بريده شد. ولي هنوز فرهنگ چيز مهمي در ميانه‌ي تب توسعه‌ي سياسي و فعاليت‌هاي عمراني نبود. 
چهار سال مثل برق و باد گذشت و نوبت به شوراي دوم رسيد. جدال‌هاي بي‌پايان اين شورا براي انتخاب شهردار، «احتشام حاجي‌پور» را بر مسند شهرداري تبريز نشاند. دوره‌ي يك ساله‌ي شهرداري او آن قدر دعوا و جنجال داشت كه مجالي براي هيچ فعاليتي باقي نگذارد. همه چيز معطل آن بود كه اعضاي شورا دست از دعوا و قندان‌پراكني و فحاشي بردارند و به وظيفه‌ي اصلي خود بپردازند. نشد و «حاجي‌پور» رفت و شهر به دست سرپرستان افتاد. دو سرپرست پشت سر هم براي شهرداري انتخاب شدند تا اين كه در انتهاي سال دوم فعاليت شورا، «عليرضا نوين»، شهردار تبريز شد. 
تا به آن روز ركورددار باقي ماندن بر اريكه‌ي شهرداري تبريز پس از انقلاب، «ميرطاهر موسوي بود» با شش سال. «عليرضا نوين»، منتخب شوراي دوم بود. شورايي كه هر لحظه امكان داشت به دليل تشكيل نشدن جلسات منحل شود. پس حداكثر دو سال را به عنوان شهردار در جيب بغل خود داشت. دو سالي كه چندان باري و چندان ثمري از آن نمي‌توان انتظار داشت. شوراي دوم همان قدر كه محبوب اهل رسانه بود و دعواهاي آن خبرساز مي‌شد، تبريز را به كمايي اساسي برد.
ولي برخلاف پيش‌بيني‌ها «عليرضا نوين»، شهردار شوراي سوم نيز شد. چهره‌هاي تازه‌اي كه به شوراي سوم پاگذاشته بودند، ترجيح دادند، او را همچنان شهردار تبريز نگاه دارند تا او ركوردي تازه به عنوان شهردار در تبريز برجاي بگذارد. زعمات نزديك به هشت سال كه تمديد دو سال و نيمه‌ي زمان فعاليت شوراي سوم نيز يكي از عوامل آن بود.
چرخ فعاليت‌هاي شهرداري دوباره به راه افتاد. كارهاي عمراني سرعت گرفتند و در نبود شوق براي توسعه‌ي سياسي، نگاه‌ها به سمت فرهنگ برگشت.
سازمان فرهنگي، هنري شهرداري تبريز كه اساسنامه‌ي آن در زمان شهرداري «فتح‌اللهي» نوشته شده بود، تاسيس شد و شهردار در كنار معاونت‌هاي مالي و اداري و عمراني، صاحب معاونت فرهنگي و اجتماعي نيز شد.
اتفاق تازه‌اي افتاده بود. اهالي فرهنگ و هنر تبريز الان جاي ديگري نيز براي فعاليت داشتند. شهرداري مجموعه‌اي داشت كه جشنواره برگزار مي‌نمود و تئاتر روي سن مي‌برد و در تمامي حيطه‌هاي فرهنگي و هنري فعال بود. مطالبات فرهنگي و هنري را مي‌شد از شهردار و مجموعه‌ي شهرداري و شوراي شهر نمود. كم‌كم زمزمه‌ي مديريت يكپارچه‌ي شهري برخاسته بود و شهرداري از مجموعه‌اي خدماتي به مجموعه‌اي اجتماعي ارتقا ياقته بود.
«عليرضا نوين» توانسته بود، جايگاه فرهنگي تبريز را ارتقا دهد. چيزي نگذشت كه عملاً مديريت فرهنگي شهر تبريز كه اسماً و رسماً در اختيار اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي بود، به شهرداري تبريز منتقل شد و شهرداري به شكل كاملاً غيررسمي، اصلي‌ترين متولي فرهنگ تبريز شد. 
مهم‌ترين و بزرگ‌ترين جشنواره‌هاي فرهنگي و هنري توسط شهرداري اجرا شد. جشنواره‌ي شعر خط سوم، جشنواره‌ي عكس فيروزه، جشنواره‌ي تابستاني، هفته‌ي فرهنگي تبريز در طرابوزان، تهران و تاجيكستان، جايزه ادبي تبريز، جشنواره كتاب سال تبريز، جشنواره موسيقي موغام، جشنواره عاشيقلار، يادواره‌ي شهدا، مسابقات قرآن دانشجويان مسلمان، جشنواره تئاتر خياباني تبريزيم و ...
فرهنگسراها كه قفل بزرگي بر درشان زده شده بود و يك نگهبان از آن محافظت مي‌كرد، كم‌كم رونق پيدا كردند. ديگر از تاسيس و اداره‌ي كتابخانه و فرهنگسرا تا انتشار نشريات و برگزاري جشنواره همه در مجموعه‌ي شهرداري قابل اجرا بود. 
كارنامه‌ي «عليرضا نوين» در حوزه‌ی فرهنگ و هنر در دوره‌اي كه شوراي سوم بر سر كار بود، كارنامه‌اي درخشان است. براي اولين بار در تبريز اين حس در ميان اهالي فرهنگ و هنر شكل گرفت كه مي‌شود در تصميم‌سازي‌هاي فرهنگي دخالت داشت. تصميم‌هاي فرهنگي كه معمولاً از پايتخت ديكته مي‌شدند، رنگ باختند و به مدد مجموعه‌ي شهرداري، اهالي فرهنگ و هنر خود متولي امور شدند. در اين بين شايد اولين و مهم‌ترين قدم را «عليرضا نوين» با انتخاب نخستين مديرعامل سازمان فرهنگي، هنري شهرداري تبريز برداشت.
«سيدقاسم ناظمي» فردي از ميان اهالي فرهنگ بود، كه قدم‌هاي نخستين شهرداري در عرصه‌ي فرهنگ را به خوبي برداشت. و شالوده و شاكله‌اي كه پس از خود بر جاي گذاشت، متضمن باقي فعاليت‌ها در حوزه‌هاي مختلف هنري و فرهنگي شهرداري شد.
هر چند مي‌توان خرده‌هاي بسياري بر باقي انتخاب‌هاي شهردار براي پست‌هاي فرهنگي اين مجموعه –مديريت سازمان فرهنگي و معاونت فرهنگي- گرفت ولي نفس متولد شدن ديدگاه فرهنگي در مجموعه‌ي شهرداري اتفاقيست مبارك كه در زمان تصدي او بر مديريت تبريز رخ داده است. 
زماني مجموعه‌ي شهرداري چنان بُعد سازماني و غرابت كاركردي با عرصه‌هاي فرهنگي و هنري داشت كه گاهي انگ ضد فرهنگ بودن را يدك مي‌كشيد. رساندن چنين مجموعه‌ای با چنان نگرشي به جايگاهي كه متولي امورات فرهنگي شهري چون تبريز باشد، كار بزرگي بود كه «عليرضا نوين» و تيم فرهنگي او به خوبي توانستند از عهده‌اش بربيايند.
ولي به زعم من اين تازه اول راه است. خلاءهاي عمده‌اي در مديريت فرهنگي تبريز وجود دارد. فرهنگسراها هنوز نتوانسته‌اند امكانات خود را به طور كامل براي توسعه‌ي فرهنگي تبريز به كار بندند و قطعاً ايجاد سازوكاري براي مديريت متمركز فرهنگسرا مانع از اعمال سليقه‌ي شهرداري‌هاي مناطق خواهد شد. 
كيفيت‌بخشي به برنامه‌هاي فرهنگي موضوع مهم ديگريست كه بايستي من‌بعد مورد توجه جدي باشد. هر قدر بر تعداد برنامه‌ها و اقدامات فرهنگي افزوده مي‌شود، بيم آن مي‌رود كه از اثربخشي آن‌ها كاسته گردد. به همين منظور بايستي در كنار رشد كمّي برنامه‌هاي فرهنگي، به افزايش كيفيت و اثربخشي آن‌ها نيز توجه شود و صرفاً به درج آمار در كتابچه‌هاي گزارش عملكرد اكتفا نشود.
توجه و دقت بيش‌تر در انتخاب مديران و تصميم‌گيران فرهنگي مجموعه‌ی شهرداري مقوله‌ي مهم بعديست. رفتن به سراغ افراد آگاه و همچنين شجاع كه سابقه و نام خوشي در ميان اهالي فرهنگ و هنر دارند، بايستي اولويت اصلي براي انتخاب مديران فرهنگي شهرداري باشد.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی تبریزبیدار



:: موضوعات مرتبط: نقد و نظر
:: برچسب‌ها: تبریز, فرهنگ تبریز, سازمان فرهنگی هنری شهرداری تبریز, علیرضا نوین
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه یازدهم مرداد ۱۳۹۲

.:: ::.





معرفی مدیرکل آتی فرهنگ و ارشاد اسلامی آذربایجان‌شرقی
 

معرفی مدیرکل آتی فرهنگ و ارشاد اسلامی آذربایجان‌شرقی

سطر اول: خیلی با خودم کلنجار رفتم تا این مطلب را بنویسم. راستش دوست ندارم سرک بکشم در بازی‌های سیاسی. انتخاب مدیرکل حتی اگر مدیرکل فرهنگ و ارشاد باشد، باز هم مقوله‌ایست سیاسی.

نشستم و دو دو تا چهار تا کردم و دیدم چه کسی به حرف من گوش می‌دهد؟ بالاخره کلی مشاور و نظرده و الخ هستند که به آنانی که در انتخاب مدیران دخیلند، بگویند چه کسی باید قبای مدیرکلی ارشاد استان را به تن کند.
پس صرفاً جهت اطلاع دوستان آن مدیرکلی را که می‌پسندم، همین جا معرفی می‌کنم و تمام. وقتی انتخاب دست من و امثال من نیست کار راحت‌تر هم هست.

من مدیرکلی را می‌پسندم که جوان باشد. دوست ندارم بر اریکه‌ی اداره‌ی کل ارشاد استان کسی بنشیند که بدون احتساب شب‌های عمرش شیرین پنجاه، شصت سال را بزند. چهل و حوالی آن خوب است.

من مدیرکلی را می‌پسندم که از بدنه‌ی فرهنگ باشد. حتا از جمع کسانی که چسبیده‌اند به فرهنگ و اصطلاحاً از اهالی و اذناب شبه‌فرهنگ هستند نباشد. (شبه‌فرهنگی به کسانی گفته می‌شود که همیشه در عرصات فرهنگ و هنر حضور دارند ولی دریغ از سر سوزنی فرهنگ و هنر در وجودشان. البته این عزیزان ید طولایی در زیرآبی رفتن و خودشیرینی دارند و می‌توانند به راحتی نامزد احراز پست‌های فرهنگی شوند. استعدادش را دارند دیگر.) خودش تولید فرهنگی بکند و بداند هنرمند با بقال سر کوچه‌شان کلی فرق دارد.

من مدیرکلی را می‌پسندم که لااقل بداند زبان من آذری نیست، ترکی آذربایجانی است. (البته جهت رفاه حال اهالی حرف‌درآور تبریز متذکر می‌شوم که بنده هیچ نسبتی با جریانات پان‌ترکیستی ندارم ولی معتقدم باید برای مردم احترام قائل شد و چه چیزی بالاتر از احترام به هویت و زبان‌شان.)

من مدیرکلی را می‌پسندم که وقتی هنرمند گفت حوصله ندارم، به تریش قبایش برنخورد و بداند هنرمند جماعت گاهی که نه، خیلی وقت‌ها حوصله‌ی خودش را ندارد چه برسد به آن جناب مستطاب.

من مدیرکلی را می‌پسندم که حرف نزند، سیاستگذاری نکند، راهکار ارائه ندهد. بگیرد و بنشیند سر جایش و بگذارد اهل فرهنگ خودشان «چیرمالانماق» کنند و کارها را پیش ببرند.

و خیلی چیزهای دیگر.

تا یادم نرفته؛ خودم می‌دانم آرزو بر جوانان عیب نیست و لزومی به یادآوری دوستان عزیزتر از جانم نیست.



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: تبریز, مدیرکل ارشاد, فرهنگ و هنر تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در سه شنبه یکم مرداد ۱۳۹۲

.:: ::.





کارگاه داستان‌نویسی
 

کارگاه داستان‌نویسی

از هفته‌ی گذشته کارگاه داستان‌نویسی من در «حوزه هنری تبریز» شروع به کار کرده است.

هر شنبه از ساعت ۴ عصر تا ۶ عصر به بررسی اصول داستان‌نویسی خواهیم پرداخت.

علاقه‌مندان می‌توانند به واحد آفرینش‌های ادبی حوزه هنری تبریز و مسئول این واحد، جناب آقای وحید آقاکرمی مراجعه کنند.

جلسات در اتاق جلسه‌ی حوزه هنری تبریز واقع در چهارراه شریعتی، طبقه‌ی فوقانی مجتمع سینمایی قدس برگزار می‌گردد.

شماره‌های تماس برای هماهنگی:

۵۵۵۱۶۱۹

۵۵۵۲۵۵۷

۵۵۵۲۳۹۲

در ضمن شرکت در این کارگاه‌ها هیچ هزینه‌ای ندارد و تنها شرط حضور نوشتن داستان می‌باشد.



:: برچسب‌ها: تبریز, داستان‌نویسی
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در پنجشنبه بیستم تیر ۱۳۹۲

.:: ::.





برای این روزهایم!
 

برای این روزهایم!

حالم این روزها چندان مساعد نیست. نوشتن تعطیل است و خوندن ول معطل! چرخه‌ی زمان متوقف شده است. موشی را می‌مانم که بر حلقه‌ای دوّار سوارش کرده‌اند بر دوری باطل جان و روح و تن می‌فرساید.

عجیب هوای تبریز دلگیر است این روزها. هر چه می‌گردم در این شهر میلیونی معنایی برای خود نمی‌یابم. برای انسانی چون که در پس هر چیزی از واژه و حرف گرفته تا کوه و دشت، به دنبال معانی بوده، بی‌معنی شدن در شهر زادگاهش، عذابیست الیم.

یک زمانی زنده‌یاد استاد انزابی گفته بود: «تبریز داشا چیخیب!»

یعنی دیگر آخرش است. از این بیش‌تر جلوتر نمی‌رود کار آدمی در این شهر. شاید، باید به فکر چاره‌ای دیگر باشم. شاید!

«شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد»

+پ.ن:

این گفته ی «کافکا» به شکلی واضح بیانگر حال این روزهای من است:

«موقعیت من برایم تحمل ناپذیر است زیرا تنها آرزویم و تنها رسالتم را که ادبیات است نفی می کند.»



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: تبریز, من
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در پنجشنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۲

.:: ::.





درباره‌ی این عکس
 

درباره‌ی این عکس

پنجشنبه رفته بودم گورستان «امامیه تبریز». پنجشنبه عموی تازه درگذشته ام بود. «گورستان امامیه» خیلی وقت است که دیگر مرده قبول نمی‌کند تا بنشاندشان روی دلش.
«وادی رحمت» جایی است که «عمو سلمان» را بغل کرد در شنبه‌ای که سه بار با امروز تکرار شده.
از سر قبر عمو در «وادی رحمت» با هر زحمتی بود جاکن شدیم و آمدیم «گورستان امامیه». چند تا از عزیزانم همین جا جاخوش کرده‌اند. یکی‌شان پدربزرگم. پیرمرد دوست داشتنی که نوه‌هایش را دوست داشت ولی بلد نبود این دوست داشتن را ابراز کند. همان فروخوردن عواطف در سایه‌ی تربیت سنتی. بگذریم.
زمانی که ساکن محله‌ی «امامیه» بودم زیاد به این گورستان سر می‌زدم. حتا قبل‌تر از مقیم شدن پدربزرگ. بچه‌گی‌هایم را روی قبرهای امامیه سر کردم. و وقتی بزرگ شدم «صمد بهرنگی» بود که می‌خواندم به آن جا.
این پنجشنبه بعد از زیارت اهل قبور نسبی از خانواده جدا شدم و راهم را کشیدم سمت قبر «صمد عمی». رسید سر قبر و دیدم یکی تبریک «روز معلم» آورده و گذاشته روی قبرش. خیلی ذوق زده شدم. برادرم، صمد هم از پی من آمده بود. گفت عکسش را بگیر. گرفتم. همین است دیگر.
نگهبان گورستان می‌گفت: «بهم گیر داده‌اند که چرا مراقب نبودی و دور از چشمت تبریک روز معلم را گذاشته‌اند روی قبر بهرنگی.» اگر روز معلم را به «صمد عمی» تبریک نگفت پس باید به چه کسی باید تبریک گفت؟
از پنجشنبه به «صمد عمی» فکر می‌کنم و تبریک روز معلم و این که در این دنیا «صمد بهرنگی» هم معلم بود و من هم معلم. چه طنز تلخی.

+ دوشنبه‌ی هفته‌ی قبل «جعفر بهرنگی»، برادر «صمد بهرنگی» تصادف کرد و رفت. برای شادی روحش فاتحه‌ای بخوانید.
+ «عمو سلمان» من هم زود رفت. خیلی زود. «سلمان» با خودش خاطرات کودکی‌هایم برد. خاطرات دوندگی‌هایمان روی قبرهای گورستان امامیه را با خیلی چیزهای دیگر. او را هم از دعا و فاتحه‌تان بی‌نصیب نگذارید.



:: برچسب‌ها: تبریز, صمد بهرنگی, گورستان امامیه
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۲

.:: ::.





یک روز تعطیل غیر رسمی برای تبریز

 

یک روز تعطیل غیر رسمی برای تبریز

سطر اول: امروز تبریز یک روز تعطیل غیر رسمی را تجربه کرد. توی تقویم ها باید بنویسیم: «اولین حضور آسیایی تراکتورسازی» / تعطیل غیررسمی در تبریز و آذربایجان.

خیابان ها خلوت، دکان ها تعطیل یا نیمه تعطیل، همه در استادیوم یا توی خونه جلوی تلویزیون. چنین روزی را در تبریز به یاد ندارم.

تراکتورسازی یک پدیده است. پدیده ای که شاید به مذاق خیلی ها خوش نیاید ولی ما که داریم حسابی باهاش حال می کنیم.

تبریز را این گونه یک رنگ و یک دل ندیده بودم. تراکتورسازی کاری کرده که این شهر هزار شعبه و هزار رنگ، مدتی کوتاه، اندازه ی یک مسابقه ی فوتبال یک رنگ باشد و چشم ها، گوش ها و دل ها فقط یک چیز بخواهد. هر چند این یک چیز یک تیم فوتبال باشد.

یک روز تعطیل غیر رسمی برای تبریز و آذربایجان با طعم اولین پیروزی تراکتورسازی در جام باشگاه های آسیا!

پس:

«داغلاری سوکر تیراختور!»
 



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: تبریز, تراکتورسازی
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در سه شنبه هشتم اسفند ۱۳۹۱

.:: ::.





اوخو تار! سنی کیم اونوتار؟* / حاشیه نگاری بر نخستین جشنواره‌ی موسیقی موغام

 

اوخو تار! سنی کیم اونوتار؟*

حاشیه نگاری بر نخستین جشنواره‌ی موسیقی موغام

سطر اول: سه سال پیش بود که در مسابقه‌ی «موغام جمهوری آذربایجان» که توسط تلویزیون ملی این کشور هر ساله در میان دانشجویان (به قول آذربایجانی‌ها طلبه‌لر) موسیقی این کشور برگزار می‌شد، چهره‌ای گل کرد و افراد بسیاری را در این سوی «آراز» و آذربایجان ایران به این برنامه مشتاق نمود.

سه سال پیش «ناصر عطاپور»؛ خواننده‌ی موغام تبریزی که در «باکو» به تحصیل موسیقی و آواز مشغول بود، در مسابقات موغام شرکت جسته بود. عطاپور در آن مسابقه پا به پای همه و در مقابل چشمان مشتاق بسیاری از مردم آذربایجان تا آخر کار آمد و در میان خیل زیاد خوانندگان موغام که همه جویای نام بودند و در میهن و شهر خود به آوازخوانی می‌پرداختند، نفر سوم شد.

شوق و اشتیاق وصف‌ناپذیری در «تبریز» و در دیگر شهرهای آذربایجان برای «ناصر عطاپور» و موفقیتش که پس از سال‌ها نماینده‌ی نوای موسیقی موغام «آذربایجان ایران» شده بود، در جریان بود. در آن موقع مطمئناً هیچ کس حتی خود او هم نمی‌دانست که در جنوب «آراز» دارد نوایی را دوباره در اذهان و دل و روح مردم آذربایجان زنده می‌کند. نوایی که سال‌ها دور از چشم و نادسترس بود.

موسیقی «موغام آذربایجان» (مقامی) شاخه‌ای از موسیقی ملل است که از آناتولی و فلات ایران تا هندوستان و چین گسترده است. این گنجینه در آن سوی «آراز» به مدد آکادمی‌ها، دانشگاه‌ها، کنسرت‌ها، جشنواره و مسابقات رشد یافته و الحان و نغمات آن پیشرفت کرده و دستگاه و ردیف آن متحول شده.

در حالی که در طی سالیان موسیقی «موغام آذربایجان» در جمهوری شمالی آذربایجان مرزهای این کشور را پشت سر گذاشته و به عنوان ژانری اثرگذار در موسیقی جهان مطرح است، در این سوی «آراز» از این نغمه‌ی دل‌انگیز اثر چندانی وجود ندارد.

هر چند اوضاع و احوال موسیقی مقامی فارسی –همان موسیقی که اکثراً با نام سنتی می‌شناسند- هم چندان خوش نیست و دیگر طراوت و گیرایی سابق را ندارد ولی این موسیقی باز از امکانات بیش‌تر و بهتری نسبت به موسیقی «موغام آذربایجان» برخوردار است. در تبریز خودمان هنرستان «اقبال آذر» در رشته‌ی موسیقی سنتی هنرجو می‌پذیرد ولی رشته‌ای برای موسیقی «موغام» وجود ندارد. این در حالی است که بسیاری از ماهنی‌های تاثیرگذار و نوستالوژیک «موغام» در این شهر و از میان مردم آن برآمده و به اصطلاح «خالق ماهنی سی» نامیده می شود.

امروز و پس از سه سال که «ناصر عطاپور» آن شور و شوق را در میان مردم ما برانگیخت، اتفاقی تازه افتاده است. اتفاقی که از قضای روزگار خود او یکی از داوران آن است. این اتفاق که امروز افتتاحیه‌ی آن برگزار شد، نخستین جشنواره‌ی «موسیقی موغام آذربایجان» است. اولین حضور نوازندگان و خوانندگان موسیقی «موغام آذربایجان» در مقابل دیدگان مشتاقان بسیار. امروز صدای «موسیقی موغام» در تالار همایش «فرهنگسرای الغدیر» تبریز جاری بود. اهالی موسیقی موغام تبریز برای نخستین بار فرصت یافته بودند تا آن چه را به ذوق و با همراهی اساتید اندک این موسیقی و با گوش دادن به نوای اساتید موغام آن سوی «آراز» اندوخته‌اند به محک و میزان داوران و اهل ذوق بگذارند.

در این سوی «آراز» خبری از دبیرستان و آکادمی موسیقی «موغام» نیست. عده‌ی اندکی چون «ودود موذن»، «جلال ستاری» و «ناصر عطاپور»–هر سه از داوران این جشنواره- رنج سفر و زندگی در «جمهوری آذربایجان» را بر خود هموار کرده‌اند و اندوخته‌هایی با خود آورده‌اند، این اندوخته اولین پایه‌های زایش دوباره‌ی موسیقی «موغام آذربایجان ایران» را پس از فترتی دراز خواهد گذارد.

این جشنواره آغاز راهی است که اگر قطع نشود، صداها و ذوق‌های آذربایجان را از محاق بی‌توجهی‌ها بیرون خواهد آورد. هر چند اجراهایی که شاهدش بودیم ناپخته بودند و صلابت اجراهای آن سوی «آراز» را نداشتند ولی به قول «خسروسرتیپی»؛ دبیر جشنواره: «نباید زیاد تا ته قضیه را بگیریم و انتظار جزییات از شرکت‌کنندگان‌مان داشته باشیم. با همین بضاعت اندکْ خواندن و در عین حال رعایت کلیات، کار بزرگی است.» 

* بخوان ای تار! چه کسی تو را فراموش می‌کند؟ 



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: تبریز, موسیقی آذربایجان, موغام
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در دوشنبه هفتم اسفند ۱۳۹۱

.:: ::.





آفریننده موسیقی ماندگار جهانی «آیریلیق» در  تبریز آرام گرفت

 

آفریننده موسیقی ماندگار جهانی «آیریلیق» در  تبریز آرام گرفت

 

آیریلیق دردینی چکمه ین بیلمز

ائلدن آیری دوشن گؤزیاشین سیلمز

دئیرلر اینتظار خسته سی اؤلمز

آیریلیق آیریلیق آمان آیریلیق

هر بیر درد دن اولار یامان آیریلیق

... درمان سیز بیر درد دیر اینان آیریلیق

 علی سلیمی و فاطمه قنادی

آفرینندگان موسیقی ماندگار جهانی 'آیریلیق' در خاک پاک تبریز آرام گرفتند

«فاطمه قنادی» با نام هنری «وارتوش» همسر هنرمند و آهنگساز نامی مشرق زمین استاد «علی سلیمی» برای پیوند ابدی با شریك آثار ماندگار موسیقی آذری به دیار باقی شتافت.

پس از سروده شدن شعر موسیقیایی 'آیریلیق' توسط شاعر ترانه سرای نامی آذربایجان رجب ابراهیمی 'فرهاد' در سال 1335 در تهران، استاد سلیمی و همسرش با خلق اثر هنری ماندگار خود در اركستر آذربایجانی رادیو ایران با تاكید بر وحدت محبت آمیز تمام انسان های الهی در این سرای فانی نخستین اثر ماندگار موسیقی اصیل این سرزمین را از طریق امواج رادیو ایران در سال 1337 به جهان هنر عرضه كردند. 

این اثر پس از گذشت بیش از نیم قرن همچنان در میان آثار ماندگار جهانی به عنوان نگین فرهنگ بشری خودنمایی می كند.

در آذر سال 1355 نیز این زوج هنرمند نامی با آهنگ معروف 'سیزه سالام گتیرمیشم' پیام صلح و دوستی را بار دیگر از تالار رودكی تهران بر فراز امواج تلویزیون ایران به گوش تمام ملل جهان رساندند. 

این دو آهنگ ماندگار در فرهنگ جهانی در سطح گسترده ای نظر هنردوستان شرق و غرب را به فرهنگ اصیل این مرز و بوم جلب كرد. 

به دنبال راه اندازی رادیو پرقدرت برون مرزی 'آذرآبادگان' در تبریز در سال 1356 برای پوشش منطقه قفقاز استاد سلیمی و همسرش با تشكیل اركستر بزرگ دیگری به تداوم خلق آثار ماندگار همت گماشتند. 

در دوران اوج انقلاب و پیروزی آن و همچنین در دوران دفاع مقدس با خلق آثار هنری ماندگار گوناگونی دین خود را به میهن، فرهنگ و اعتقادهای مردم این دیار ادا كردند. 

از آثار ماندگار زنده یاد قنادی اثر جاوید 'سو سپین كوچه لره _ گول وئرین الدن اله ـ گلدی قارداشلاریمیز ـ گولدی گؤز یاشلاریمیز' در وصف آزادگان سرفراز ایران اسلامی در سال 1369 از اسارت رژیم بعثی بود كه به عنوان اثر افتخار آفرین دیگری از سال های دفاع مقدس در یاد و خاطره آزادمردان این سرزمین همیشه زنده خواهد بود. 

چند اثر بی نظیر این هنرمند نامی ایران زمین از خطه آذربایجان به علت نبود اطلاع رسانی متاسفانه توسط بیگانگان به عنوان موسیقی فولكلوریك دیگر ملل و اقوام سرقت شده است كه یكی از آنها آهنگ معروف 'سالانا - سالانا' ساخته این زن هنرمند ایرانی است كه در سال 1335 در رادیو ایران ضبط شده است و امروز داشناک های ارمنی آن را موسیقی اصیل و فولکلوریک خود میدانند. 

ده ها اثر اصیل این هنرمند نامی هنوز ارایه نشده است.

همچنین ردیف های موسیقی آذربایجان با یاری این زوج هنرمند تنظیم و به سفارش سروش در صدا و سیمای آذربایجان شرقی ضبط شده است، با كمال تاسف پس از گذشت بیش از 20 سال تاكنون منتشر نشده است.

 ****************

فاطمه قنادی در سال 1920 در تفلیس متولد شد.

پدرش مهدی، از شبستر آذربایجان در گرجستان، مركز اقتصادی قفقاز جنوبی آن زمان پیشه قنادی داشت كه در سال 1937 میلادی به اتفاق دیگر ایرانیانی كه قصد تابعیت شوروی سابق را نداشتند پیش از آغاز جنگ جهانی دوم به ایران رانده شده و در كوچه ارباب جمشید خیابان منوچهری تهران سكنی گزیدند. 

فاطمه قنادی، تنها زن نامی در عرصه آهنگسازی آذری با شهره جهانی سرانجام در 93 سالگی جان به جان آفرین تسلیم كرد و ظهر امروز با ندای ملكوتی اذان زنده یاد 'رحیم موذن زاده اردبیلی' در قطعه هنرمندان آرامستان وادی رحمت تبریز در كنار همسر هنرمندش آرام گرفت. 

'علی نواداد'، مدیركل صدا و سیمای مركز آذربایجان شرقی در آیین تشییع و خاكسپاری این بانوی هنرمند از نقش هنری او در عرصه موسیقی اصیل تقدیر كرد. 

در پایان هنرمندان، هنردوستان و شخصیت های حاضر با همصدایی 'آیریلیق' به ارواح این زوج هنرمند كه حق بزرگی در اشاعه فرهنگ اصیل ایران زمین از خطه آذربایجان داشتند رحمت فرستادند. 

صدا و سیما و اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامی آذربایجان شرقی همچنین شهرداری تبریز در تشییع این بانوی هنرمند دین خود را به نحو احسن ادا كردند و از سوی هنرمندان و هنردوستان تبریز و نخجوان مورد تقدیر قرار گرفتند. 

مراسم بزرگداشت این یاران دیرین جدا ناپذیر در تبریز و تهران برگزار خواهد شد. 

پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱

( به نقل از خالد اروجعلی پور خبرنگار بدون مرز ) 



:: موضوعات مرتبط: گزارش
:: برچسب‌ها: تبریز, فاطمه قنادی, علی سلیمی, موسیقی آذربایجان
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه بیستم بهمن ۱۳۹۱

.:: ::.





فاطمه قنادی، اولین خواننده آیریلیق در خاک آرمید

 

فاطمه قنادی، اولین خواننده آیریلیق در خاک آرمید 

اولین خواننده آیریلیق، فاطمه قنادی، امروز در کنار همسرش آهنگساز آیریلیق استاد سلیمی در قطعه هنرمندان تبریز آرمید

Ayrılıq mahnısının ilk oxuyucusu, Fatimə Qənna...dı, bu gün Ayrılıq mahnısı bəstəkarı və həyat yoldaşı Ustad Əli Səlimin kənarında torpağa verildi. ışıq içində yatsın.

با توجه به اینکه خبر فوت این بانوی هنرمند آذربایجانی در رسانه ها و مطبوعات استانی و سراسری انعکاسی نداشته است لذا مراسم خاکسپاری مرحومه قنادی همسر مرحوم استاد سلیمی با حضور جمع اندکی از هنرمندان آذربایجان و فرزندان مرحومه برگزار گردید. بعد از اتمام مراسم خاکسپاری آقای اروج امیری با گفتن شعری به سخنرانی در مورد شخصیت مرحومه خانم قنادی و زندگی ایشان پرداخته و ترانه آیرلیق را نماد انسان دوستی و صلح خوانند که از لحاظ شعر و موسیقی بی نظیر می باشد این مراسم با اجرای موغام وترانه آیرلیق استاد اسماعیل کریم پورکه با همصدایی حضار همراه بود به پایان رسید.
مرحومه فاطمه قنادی به سال1920 میلادی در تفلیس متولد شد. پدرش آقا مهدی قنادی از اهالی شبستر بود که در تفلیس به کار حلواپزی مشغول بودو مادرش نیز از ارامنه تفلیس بود. بعد از عزیمت به ایران در تهران با استاد علی سلیمی در کلاس موسیقی آشنا و با هم ازدواج نمودند که حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای یاشارو سئویل می باشد.مرحومه قنادی عمری را در خدمت به موسیقی آذربایجانی گذرانید. برای اولین بار ترانه مشهور آیرلیق را که آهنگساز آن استاد سلیمی بود را اجرا نمودند.ایشان نوازنده ماندولین بودند و همچنین آشنایی کامل با هنر نمایش داشته اند و اولین کسی بودنند که نقش ماهی سیاه کوچولو در داستان صمد بهرنگی را با صدای خود اجرا نمودند.فاطمه قنادی دوشنبه شانزدهم بهمن ماه به علت کهولت سن در سن نود سه سالگی بعد از قریب به پانزده سال(آیرلیق) دوری از همسر در کنار مزار استاد آرام گرفت.روحش شاد
گزارش م.ع



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تبریز, فاطمه قنادی, استاد سلیمی, آیریلیق
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه بیستم بهمن ۱۳۹۱

.:: ::.





تبریز و صاحب منصبان فرهنگش
 

تبریز و صاحب منصبان فرهنگش

سطر اول: چند وقت پیش در دفتر یکی از صاحب منصبان فرهنگی تبریز بحثی در گرفت میان من و ایشان.
بماند که این عزیز مدعی کارشناسی در همه ی حوزه ها بود و به راحتی آب خوردن تعیین معیار می کرد که چه کسی باید بالاتر از دیگری بایستد.
ولی حرف اصلیش که نشان از سبک بودن وزن او داشت، جمله ای بود در مورد تبریز: «تبریز ظرفیتش همین است!»
این را در برابر انتقاد من از عملکرد ضعیفش در برگزاری جشنواره ای ادبی، گفت. یعنی این که کار ما در حد تبریز بوده. (اگر خجالت نمی کشید آن را فراتر از تبریز هم می نامید.)
تقریباً به دنبال این حرف دعوایی لفظی میان مان سر برآورد و بعد هم خداحافظ!
از آن روز فکر می کنم این عزیز یادش رفته که به جای متهم کردن تبریز به کم ظرفیتی، بهتر است بنشیند و ببیند شاید ظرفیت صاحب منصبان فرهنگی این شهر (یعنی افرادی مثل خود ایشان) همین است و توان شان این چنین پایین است.
نمی دانم در این وانفسای عزلت فرهنگ و هنر، از کجا این همه خودبینی پشت میزهای این صاحب منصبان جاخوش کرده است؟



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: تبریز, فرهنگ تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه سیزدهم بهمن ۱۳۹۱

.:: ::.





گزارشی از وضعیت کافه‌های تبریز / شهر بی‌پاتوق! /سحر فکردار

گزارشی از وضعیت کافه‌های تبریز

شهر بی‌پاتوق!

سحر فکردار


هم‌زمان با پیدایش موج جدید روشنفکری ایرانی در دهه‌های 30 و 40، برخی از اماکن عمومی محل شکل‌گیری پاتوق‌های نویسندگان، شعرا، موسیقیدانان و خلاصه اهالی فرهنگ و هنر شد.

در این میان، اماکنی همچون «کافه نادری» به مکانی برای دور هم بودن، گپ و گفت و تبادل نظر روشنفکران آن عصر بدل شده و از دل همین جمع‌های فرهنگی و هنری بود که امثال جلال آل‌احمد، صمد بهرنگی، غلامحسین ساعدی و... بیرون آمدند.

مرور زمان مزاج افراد را عوض می‌کند. نه امروزی‌ها خواسته دیروزی‌ها را دارند و نه می‌خواهند که مثل دیروزی‌ها باشند. اما شاید این دور هم جمع شدن‌ها جزو معدود سنت‌هایی است که از چند نسل قبل به ما رسیده و تغییر نکرده بلکه بیشتر هم رواج پیدا کرده است. اگر روزی قهوه‌خانه‌ها محل جمع شدن و گپ زدن و نقل شنیدن عمومی بود روزگاری بعد از آن کافه‌ها پاتوق روشنفکرانی چون ساعدی و صادق چوبک شدند تا به امروز رسیدیم و عادتی که دوباره به عموم بازگشته است؛ عمومی که شاید گاه خود را خاص می‌پندارند!

تبریز پاتوق ندارد

برخلاف هنرمندان تهرانی که پای ثابت پاتوق‌هایی کافه‌مانند هستند و تقریبا می‌توان حدس زد که کجا و چه ساعتی می‌توان سراغ‌شان را گرفت روشنفکران، نویسندگان و جوانان تبریزی مکان مشخصی برای دور هم‌نشینی ندارند.

به برکت شبکه‌های اجتماعی گسترده حالا دیگر جوانان تبریزی خوب متوجه این نکته شده‌اند که کلانشهرشان در هیاهوی خیزش‌های صنعتی و تجاری از این یک قلم فرهنگی جا مانده است. در وهله اول از نهادهای دولتی و فرهنگی انتظار می‌رود نسبت به ایجاد چنین مکان‌هایی گامی بردارند و برای دورهم‌نشینی‌های جماعت داستان‌نویس، نوازنده، تئاتری‌ها و اهالی سینما که فرصتی برای تبادل نظر و خانه‌ای مشترک مانند خانه هنرمندان تهران ندارند، مکانی فراهم کنند!

ولی متاسفانه اینجا هم زخم همیشگی سوءمدیریت‌ها و ترس از ریسک سر باز می‌کند! در جایی که خانه فرهنگ، مجتمع‌های بزرگ فرهنگی و فرهنگسراهایی با ساختمان‌های عظیم داریم که تنها کارکرد تزیینی پیدا کرده‌اند. در حالی که شاید با اندک تدبیری بتوان از همین محیط‌های خاک‌خورده به عنوان مکانی برای هم‌نشینی و به اصطلاح پاتوق برای اهالی فرهنگ و هنر شهر استفاده کرد؛ جایی برای بودن و از دغدغه‌ها گفتن و شنیدن. جایی برای هنرمند بودن و از هنر گفتن. برای نقد شنیدن و پاسخ دادن و...


کافه‌هایی که مشتری سرکیسه می‌کنند

اگر کافه‌نشینی در گذشته منجر به هم‌اندیشی، حرکت‌های اجتماعی، گفتمان و خلق آثاری فراموش‌نشدنی می‌شد کافه‌های امروز تبریز انگار فقط و فقط محلی برای گذران وقت است.

با وجود ادعاهای کافه‌داران جوان تبریزی که می‌گویند تلاش کرده‌اند مکانی بسازند تا پاتوق‌های فرهنگی شهر همین جاها باشد ولی در واقع اینجا هم تفاوت چندانی با کافی‌شاپ‌های بالا شهری ندارد!

چهره‌های تکراری و دوتایی چیزی به غیراز جمع‌های هنری را به شما یادآوری می‌کند. حالا در این بین برخی از کافه‌های تبریزی برای کوچک کردن جمع کسانی که به کافه‌هایشان رفت و آمد می‌کنند طرح‌های من‌درآوردی‌ای ارایه داده‌اند. مثلا یکی از این کافه‌دارها می‌گوید: «برای جلوگیری از گسترده نشدن این دایره رفت و آمدها بود که منویی با قیمت‌های کمی بالا در نظر گرفتیم تا مثلا قشر دبیرستانی برای بستنی‌ هزارتومانی پا در کافه نگذارند! شاید سرو یک چای برای من تنها صد تومان آب بخورد ولی وقتی در منو این قیمت را چند‌هزار تومان می‌نویسم همین باعث می‌شود هرکسی نتواند وارد این محیط شود!»

این در حالی است که حسام 23ساله که هم داستان می‌نویسد و هم تجربه‌هایی از فیلمسازی دارد، از این قیمت‌های آنچنانی کافه‌ها در تبریز گله می‌کند و می‌گوید تنها یک‌بار پا در این کافه‌ها گذاشته و همان یک‌بار هم آنچنان حس تحمیقی به او دست داده که ترجیح می‌دهد دیگر گذرش به این شبه‌پاتوق‌های آنچنانی نیفتد.

هر چند این کافه‌دار دلیل این کار را محدود کردن مشتری‌ها به اقشار خاص و هنری بیان می‌کند ولی این‌که آیا قشر فرهنگی‌ای که تا بوده و بوده آه نداشته‌اند با ناله سودا کنند چطور می‌توانند از پس این قیمت‌ها و هزینه‌های غیرمنطقی بر آیند، موضوعی است مجهول در برابر این ادعا؟!

همین نکته کافی است تا متوجه شویم با وجود ادعاهای فرهنگی این کافه‌دار، قشر هنرمند تبریزی هنوز هم پاتوق ندارد و این فضاسازی‌های گاه هنری در کافه‌ها تنها توانسته عده‌ای شبه‌هنرمند را دور هم جمع کند که سرگرمی‌هایی مثل دومینو را ترجیح می‌دهند به گفتمان‌های اساسی!

روی دیگر ماجرا

کافه‌ها در کنار کارکرد گذران وقت و دور هم جمع شدن دوستان یا یک ملاقات کاری می‌توانند فرصتی برای به نمایش گذاشتن آثار هنری همین مشتری‌ها و اتفاقات خوب فرهنگی دیگر باشد.

این موضوعی است که یکی از کافه‌داران جوان تبریزی به آن اشاره می‌کند. او در کافه‌اش کمی متفاوت‌تر از هم‌صنفی‌هایش عمل کرده و فضای مناسب‌تری را برای حضور مشتری‌ها فراهم کرده است. «ما اینجا سعی کرده‌ایم برای سلیقه‌های مختلف بهانه‌هایی را فراهم کنیم. مثلا در قفسه‌هایی که تعبیه کرده‌ایم دو طبقه برای کتاب، یک طبقه برای مجلات و روزنامه‌ها و یک طبقه هم برای بازی و سرگرمی‌هایی مثل شطرنج و دومینو در نظر گرفته‌ایم. اما باید اعتراف کنم مشتری‌ها بیشتر از همه از همین سرگرمی‌ها استفاده می‌کنند. یکی، دو بار هم خواستم به علت ماجرا برسم و از چند نفری دلیل انتخاب‌شان را سوال کردم که آخرش به یک نتیجه ختم شد. کتاب را به موقعش می‌خوانیم.»


توهم هنرمندی

اما در تبریز دسته دیگری از کافه‌روها هستند که تیپ و قیافه آلیس در سرزمین عجایب را به خود می‌گیرند و در محیطی پردود می‌نشینند. انگار از تمام نشانه‌های روشنفکری مدرن تنها دود سیگار و پیپ آن برای آن‌ها به ارث رسیده است؛ عده‌ای خاص که هر قدر چشم می‌دوانی اثری از فعالان واقعی فرهنگ و هنر تبریز بین آن‌ها نمی‌یابی. از آن دست کافه‌روهایی که خب همه جا پیدا می‌شوند و تنها برای پز یا چیزهایی از این دست به کافه می‌روند که متاسفانه این روزها تعدادشان خیلی بیشتر از دیگرانی است که دنبال کارکردهای واقعی کافه هستند.
اما دسته مهم دیگر کافه‌روهای تبریز را دانشجوها تشکیل می‌دهند. هانیه- د 25ساله یکی از همین‌هاست. به گفته خودش مشتری ثابت کافه‌ای است که برای تهیه گزارش به آن رفته‌ایم. محیط دنج و آرام این کافه چیزی است که باعث می‌شود هانیه چند روز در هفته از آن سر شهر مسیری طولانی طی کند تا به اینجا برسد. همان چیزهایی که در تبریز پردود و صدا پیدا نمی‌شود و امثال هانیه را مجبور می‌کند تا برای به دست آوردنش تلاش کنند ولو به قیمت بعد مسافت و هزینه‌های جانبی.

نگار- ه 23ساله دانشجوی غیرتبریزی است که نگاه متفاوت‌تری به کافه‌های اینجا دارد. او که خودش را کافه‌روی حرفه‌ای می‌داند و در بهترین کافه‌های تهران هم ایراداتی می‌بیند محیط اینجا را آزار‌دهنده می‌داند و می‌گوید: «چیزی که اینجا توی ذوق می‌زند کپی‌برداری و نوعی نقش بازی کردن است! انگار یک عده که فقط ژست‌هایی از روشنفکری و هنرمندی دارند دور هم جمع می‌شوند و نقش بازی می‌کنند! من اینجا تجمعی از هنرمندان واقعی نمی‌بینم اما خب باز هم اینجا جزو معدود مکان‌هایی است که در این شهر می‌توانی برای جمع شدن و دمی آسودن با دوستانت پیدا کنی.»

به گفته کافه‌چی این کافه خیلی از کسانی که به آنجا می‌روند اصلا فرق بین کافه و رستوران و بستنی‌فروشی را نمی‌دانند و تنها برای این‌که بگویند فلان جا پاتوق‌شان است به این کافه می‌آیند.

هرچند که او معتقد است با توجه به تعریف کافه باید مشتریان خاصی به آن مراجعه کنند اما این دلیل نمی‌شود که انحصار کافه‌نشینی تنها در دست دایره خاصی از افراد باشد. اتفاقی که متاسفانه در کافه‌های تازه‌تاسیس تبریز شکل گرفته و گویا صاحبان آن‌ها هم از این موضوع راضی به نظر می‌رسند. این انحصار تا آنجا پیش می‌رود که هر کدام از این کافی‌شاپ‌ها به یک چیز شهرت پیدا کرده‌اند و محل تجمع طرفداران آن چیزها شده‌اند.

می‌گویند نسل ما نسلی است که رجعتی دوباره داشته به پاتوق و مفهوم آن؛ نسلی که دوست دارد در پاتوقش با دوستان همفکرش جمع شود و از چیزهایی که می‌خواهد بگوید؛ نسلی که تشنه دیده شدن است و می‌خواهد خودش را در چنین جاهایی به دیگران بشناساند. نسلی که... نسلی که در شهری به بزرگی تبریز به دنبال پاتوقی به مفهوم واقعی‌اش می‌گردد و آن را پیدا نمی‌کند. برای این است که باید بگوییم تبریز شهری بی‌پاتوق است برای جوانان!


لینک: منبع روزنامه بهار

http://www.baharnewspaper.com/News/91/10/03/1729.html



:: موضوعات مرتبط: گزارش، يادداشت
:: برچسب‌ها: تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه سوم دی ۱۳۹۱

.:: ::.





اول دی ماه نود و یک

عجب روزی شده این روز پس از پایان دنیا!

برف و باران هی جای خودشان را با هم عوض می کنند در هوای تبریز.

از صبح دانه های برف رقصیده اند و بعد جایشان را داده اند به رقص قطرات باران. بعد باران کنار کشیده و دانه های درشت برف باریده و باز الان نوبت باران است.

تبریز است و هوای عجیبش. اهلش که نباشی این هوا درمار از روزگارت درمی آورد. فقط سرد بودن و کوهستانی بودنش نیست، هوای تبریز حساب و کتاب ندارد. نه باران و برفش روی حساب و کتاب می آید و نه آفتابش روی نظم و نسقی می تابد.

این هم از روز اول دی ماه سال نود و یک

روزی که دلم برای دوستی نگران است و برای دوستی بی تاب و برای دوستان بسیاری امیدوار.



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه یکم دی ۱۳۹۱

.:: ::.





چهلمین شماره ی ماهنامه تدبیرفردا منتشر شد

 

چهلمین شماره ی ماهنامه تدبیرفردا

منتشر شد



:: برچسب‌ها: تبریز, تدبیرفردا
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۱

.:: ::.





پنج سال، چهل شماره! / تدبیرفردا
 

پنج سال، چهل شماره!

تدبیرفردا



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تبریز, تدبیرفردا
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۱

.:: ::.





تبریز؛ شهر جهان وطنی که افکار تقی‌زاده را شکل داد

 

تبریز؛ شهر جهان وطنی که افکار تقی‌زاده را شکل داد

پاسخ‌های فریبا زرینه‌باف در باره ی تقی زاده

ترجمه: ساناز صفرزائی


 

دکتر فریبا زرینه‌باف، استاد دپارتمان تاریخ در دانشگاه کالیفرنیا در ریورساید (Riverside) کالیفرنیا و مدیر برنامه مطالعات خاورمیانه و اسلامی در پاسخ به پرسش‌های «تاریخ ایرانی» به نقش شهر تبریز در شکل‌‌‌گیری افکار مدرن در آرای سید حسن تقی‌زاده اشاره می‌کند. نویسنده کتاب «جنایت و مکافات در استانبول» هیچ اشکالی در ارتباط تقی‌زاده با ادوارد براون بریتانیایی نمی‌بیند و می‌گوید او در تلاش بود تا حمایت لیبرال‌های بریتانیایی از مشروطه‌خواهان ایرانی را به دست بیاورد. دکتر زرینه‌باف موفق به دریافت جوایز بسیاری از نهادهایی مطالعاتی و دانشگاهی شده است که آخرین آن‌ها متعلق به «انستیتوی تحقیقات آمریکایی در ترکیه» (۲۰۱۰) و «مرکز اندیشه‌ها و جامعه» (۲۰۱۰) است.

***

مواجهه تقی‌زاده با مفهوم تجدد چگونه آغاز شد؟ او در دوران جوانی با گروهی از دوستانش در کتاب‌فروشی «تربیت» در شهر تبریز درباره کتب فرانسوی و انگلیسی و یا ترجمه‌هایی که به زبان ترکی و عربی از استانبول و قاهره می‌رسید گفت‌وگو می‌کرد. در یک کلام تبریزی بودن چه تاثیری بر روی تقی‌زاده گذاشت؟

فکر می‌کنم قبل از آنکه درک تقی‌زاده از مدرنیته را درک کنیم، احتیاج داریم درباره سیر تکاملی مفهوم مدرنیته در ایران تحقیق کنیم. آنچه واضح است این است که در ایران عصر قاجار درست مانند امپراطوری عثمانی جنبش مدرن‌سازی در راستای اصلاحات نظامی در امتداد جبهه‌های غربی، تمرکز ساختار اداری یا دولت و مدرنیزه کردن آموزش و پرورش توسط دولت و بوروکرات‌ها آغاز شده بود. تلاش دیگری نیز در رابطه با مدرن‌سازی نظام حقوقی توسط افرادی چون ملکم‌خان انجام شد که بعد‌ها تأثیرات بسیار مهمی در پی داشت. می‌توانم بر نقش شاهزادهٔ قاجار، عباس میرزا، که این اصلاحات را در ایران آغاز کرد تأکید کنم. اقدامات او الهام گرفته از اصلاحاتی است که در امپراطوری عثمانی انجام شد که اصطلاحا به آن «تنظیمات» می‌گفتند. نباید فراموش کرد که عباس میرزا اولین فردی است که همزمان با آوردن مشاوران نظامی غربی به ایران، برای اولین بار دانشجویان ایرانی را به فرانسه و انگلستان اعزام کرد تا آموزش‌های مدرن ببینند. بنابراین جنبش مدرن‌سازی در اوایل قرن نوزدهم توسط عباس میرزا آغاز شد و امیرکبیر این حرکت را ادامه داد، هر چند این جنبش با مقاومت نیروهای محافظه‌کار در داخل حکومت همراه بود. پس سوال این است که آیا می‌توان این جنبش را موفق خواند؟ به نظر من با وجود تمام مشکلاتی که سر راه جنبش قرار گرفت، این جنبش به دستاوردهای مهمی نیز نائل گشت.

یکی از مهم‌ترین دستاوردهای عباس میرزا، پایه‌گذاری چاپخانه در تبریز است. تبریز در آن زمان شهر استقرار ولیعهد و مرکز دیپلماسی ایران با اروپا، امپراطوری عثمانی و روسیه بود. اولین کنسولگری اروپایی در تبریز مستقر شد و این شهر خیلی زود با حمایت عباس میرزا به مرکز جنبش مدرن‌سازی تبدیل شد. نزدیکی تبریز هم به امپراطوری عثمانی و هم به روسیه نقش مهمی را در این میان بازی می‌کرد. این شهر قبل از افتتاح کانال سوئز مهم‌ترین مرکز تجارت با اروپا از طریق ترابوزان و استانبول بود. می‌خواهم روی شخصیت بین‌المللی تبریز، نقش عباس میرزا و طبقه متوسط متشکل از بازرگانان ثروتمند که با استانبول، قاهره، ترابوزان، تفلیس و... تجارت می‌کردند، تأکید کنم. به نظر من ترکیب این عوامل باعث آغاز جنبش مدرن‌سازی در تبریز شد که یک جامعه بزرگ اروپایی، چندین چاپخانه، یک بورژوازی ثروتمند و جمعیت بزرگی از مسیحیان (ارامنه) را در خود جای داده بود که به واسطه تجارت، با غرب در مراوده بودند. اما از سوی دیگر این افراد خواهان دستیابی به استقلال از دخالت غرب در مسائل ایران بودند، مخصوصاً در مسائل اقتصادی ایران. بنابراین یک راه رسیدن به این استقلال محدود کردن قدرت مطلقه شاه از طریق دیده‌بانی قانونی و پارلمان و توازن بود. این سیستم حکومتی اولین بار در غرب، فرانسه و انگلستان و... گسترش یافته بود. بنابراین تقی‌زاده در شهری جهان وطنی بزرگ شد و جوانی‌اش تحت تأثیر عقاید عثمانی و غرب از مدرنیته قرار گرفت.

مرور نامه‌ها و خاطرات تقی‌زاده نشان می‌دهد که او از منتقدین جدی برخی آداب و سنت‌های ایرانیان بوده است. چقدر غربی شدن دغدغه ذهنی متفکرانی مانند تقی‌زاده بود؟

بدون شک یک سوال مهم و محوری از مفاهیم مدرنیته در ایران و عثمانی این بود که یک فرد بدون آنکه از غرب تقلید کند، چقدر باید غربی شود. به نظر من مدرنیته‌ای که مدنظر اصلاح‌طلبان و نوخواهان عثمانی و ایرانی بود، مدرنیته‌ای بود که اصالت فرهنگی خود را دست ندهد. تقی‌زاده به دلیل آنکه بومی آذری بود و می‌توانست به آسانی به زبان ترکی صحبت کند، با اندیشمندان عثمانی همچون نامیک کمال، روزنامه ترکان جوان و متفکران قفقازی در رابطه و گفت‌وگو بود. فکر می‌کنم پس از اینکه «ترک‌های جوان» در سال ۱۹۰۸ پارلمان را در دست گرفتند تقی‌زاده در نخستین پارلمان عثمانی حضور یافت و با آن‌ها در ارتباط مستقیم بود.

رابطه تقی‌زاده با بریتانیایی‌ها چطور بود؟ برخی تاریخ‌‌نگاران و معاصران، تقی‌زاده را عنصری وابسته به لندن معرفی می‌کنند.

شکی نیست که تقی‌زاده دوست نزدیک ادوارد جی براون بود و تلاش کرد از نفوذ او برای به دست آوردن حمایت لیبرال‌های پارلمان انگلستان از مشروطه‌خواهان ایرانی استفاده نماید. هیچ اشکالی در این رابطه وجود ندارد و البته ادوارد براون از موضع دولت خود در برابر ایران حمایت نکرد. او بسیار طرفدار مشروطه‌خواهان ایرانی بود و کارهای براون در این زمینه امروزه از متون کلاسیک ماجرای مشروطه‌خواهی ایرانیان به شمار می‌آید. اما همه سیاستمداران انگلیسی این‌گونه فکر نمی‌کردند و وقتی پای این سوالات و ابهام‌ها پیش می‌آمد از مواضع دولت خود حمایت می‌کردند. پس باید از این تئوری توطئه‌ای که همیشه در رابطه با انگلستان درگیر آن هستیم خارج شویم تا بهتر بتوانیم اتفاقات و روابط تاریخی را تحلیل کنیم. 

در رابطه با ادعاهایی که راجع به فراماسون بودن تقی‌زاده مطرح می‌شود چطور؟ شما مدرکی دال بر این ماجرا دیده‌اید؟  

من هیچ مدرکی در رابطه با نقش تقی‌زاده در لژ فراماسونری ندیده‌ام. ممکن است هنگامی که در استانبول بوده در یک یا دو نشست شرکت کرده باشد، اما باز هم این بدان معنا نیست که وی بخشی از یک توطئه غربی بوده است. تقی‌زاده می‌خواست کشورش به ملتی مدرن و مستقل با حکومتی مدرن به همراه آموزش و دموکراسی پارلمانی تبدیل شود. در همین راستا او با بسیاری از اصلاح‌طلبان خاورمیانه رابطه نزدیک داشت. لازم نبود فراماسون باشد یا توطئه‌گر غربی تا این‌گونه بیندیشند. تمام این ایده‌ها در همه جا وجود داشت و فقط لازم بود مردم نشریات و روزنامه‌های ترک، عرب، پارسی و آذری را مطالعه کنند.

منبع: تاریخ ایرانی

 

مطالب مرتبط

تورج اتابکی در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: تقی‌زاده پیرو وفادار تجدد آمرانه‌ بود

سیاست و روشنفکری؛ از افراط تا اعتدال/ گزارشی از زندگی سیاسی و فکری سید حسن تقی‌زاده

تقی‌زاده فراماسون بود / پاسخ‌ همایون کاتوزیان به پرسش‌های تاریخ ایرانی

تقی‌زاده به دنبال مدرن‌سازی روح جامعه ایران بود

گفت وگوی تاریخ ایرانی با علی انصاری، استاد دانشگاه سنت‌اندروز / تقی‌زاده سوسیال دموکرات و جمهوری‌خواه بود

تقی‌زاده؛ منازعه در اندیشه و عمل/ حکایت مرد غریب و دیار غرب 

ایوان سیگل در گفت‌‌وگو با تاریخ ایرانی: هیچ کس جواب معمای تقی‌زاده را ندارد


 



:: موضوعات مرتبط: گفت و گو
:: برچسب‌ها: تقی زاده, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در پنجشنبه چهارم آبان ۱۳۹۱

.:: ::.





خاطرات تقی‌زاده از استبدادصغیر/مانع تندروی مشروطه‌طلبان بودم/شرح به توپ بستن مجلس،مقاومت مردم تبریز
 

خاطرات تقی‌زاده از «استبداد صغیر»

مانع تندروی مشروطه‌طلبان بودم

شرح به توپ بستن مجلس، تحصن در سفارت انگلیس و مقاومت مردم تبریز

نفر دوم از سمت چپ تقی زاده

سید حسن تقی‌زاده زمانی که رییس انجمن فرهنگی ایران و هند بود پاسخ به تقاضای محمود ستایش، منشی انجمن برای انجام گفت‌وگو را رد نمی‌کند و نهایتا در سال‌های دهه ۴۰ که بیماری او را از پای انداخته و یکجانشین کرده بود، قبول می‌کند که درباره نقاط تاریک و پر ابهام ماجرای مشروطه خاطرات خود را بر زبان آورد. متن زیر بخشی از خاطرات تقی‌زاده است از ماجرای به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه و آغاز استبداد صغیر و حوادث و ماجراهای بعد از آن.

کشمکش بین دربار و ملت و مجلس بیست روز طول کشید و شاه شهر را به حالت نظامی درآورده و دست به اقداماتی زد، درحالیکه ملت و مجلس دور کردن چند نفر را از حوالی دربار می‌خواستند که از آن جمله بود شاپشال و امیر بهادر جنگ که به سفارت روس پناه برده و متحصن شده بود. شاه هم تبعید چند نفر از سران ملت را به اصرار می‌خواست و حتی قصد توقیف آنان را داشت و یکی از آن‌ها میرزا سلیمان‌خان میکده بود که گرفتار و حبس نمود و باقی که ملک‌المتکلمین و آقا سید جمال‌الدین و میرزا جهانگیرخان مدیر صوراسرافیل، دهخدا و میرزا داوودخان علی‌آبادی و مساوات و غیره هم بودند، گمان می‌کنم بهاءالواعظین هم در آن میان بود از بیم گرفتاری در مجلس شورای ملی متحصن شدند و در اتاق مغربی باغ اندرون مجلس که بعد‌ها جزو چاپخانه مجلس شد، مقیم شدند. عاقبت روز ۲۲ جمادی‌الاول قزاق‌ها از صبح زود مجلس را محاصره نموده و چنان که داستان آن معروف است، مجلس را به توپ بستند.

من که وضع را چنین دیدم، برخلاف نوشته‌های دولت‌آبادی و کسروی در روزهای انقلابی هر روز با بسیاری دیگر از وکلا از صبح زود تا پاسی از شب گذشته در فعالیت بودم و در روزهای آخر بدبختانه مبتلا به تب شدیدی شدم به حدی که گاهی در اتاق مجلس می‌خوابیدم. در یکی از روز‌ها مرحوم آقا سید عبدالله بهبهانی که غالبا در مجلس و مراقب کار بود و نیز اندک کسالتی داشت در یکی از خیابان‌های باغ بیرونی از مجلس فرشی گسترده و روی تشکی در آنجا تکیه داده بود و جمعی در اطرافش بودند. کسی نزد من آمد و پیغام داد که فلانی بیا و همین جا بخواب که با هم باشیم. من نیز رفتم، تب گاهی با حمله می‌آمد. روز قبل از توپ بستن تمام روز را تا قریب سه ساعت از شب گذشته در مجلس تقلا داشتم و وقتی همه رفتند و من نیز خواستم به منزل خود برگردم، یادی از دوستان متحصن کردم و خواستم سری به آن‌ها بزنم. به بالاخانه مسکن متحصنین رفتم و حالت افسرده آن‌ها را که روی گلیمی نشسته بودند، دیدم و بسیار متاثر شدم به طوری که عزم کردم که من هم شب را آنجا بمانم و به آدم خود گفتم: «برو به منزل و هرچه برای شام داریم بیاور. بگو که من امشب نمی‌آیم.»

مرحوم آقا سید جمال‌الدین از این حرف متغیر شد و با تشر به من گفت: «شما ابدا این کار‌ها را نکنید. شما وکیل مجلس هستید و به شما این کار بر می‌خورد که با ما که دولت مقصر شمرده اینجا بست بمانید.» و اصرار شدید کرد که من به منزل بروم و دیگران هم همین عقیده را اظهار کردند. ناچار با دو سه نفر از همراهان به منزل که نزدیک و پشت مسجد سپهسالار بود رفتم و از کسانی که با من آمدند، مرحوم دهخدا بود که با برادرش یحیی‌خان آنجا منزل ما ماند. در بین راه از مجلس تا منزل حمله شدیدی از تب و لرز به من دست داد و وقتی که به منزل رسیدم، افتادم و بیخود شدم و شامی هم نخوردم و تا فردا حدود ساعت ۸ یا ۹ صبح در حالت کسالت و خواب سخت بودم که صدای تفنگ مرا بیدار کرد و پرسیدم که چیست. گفتند: «از آن‌هاست که بر بام مسجد سپهسالار مجلس را محاصره کرده‌اند و تصادفی شده.» آن وقت خواستیم که خبر بگیریم که آیا در مجلس اشخاصی هستند یا نه، جواب آوردند که بعضی وکلا و آقایان بهبهانی و طباطبایی آمده‌اند. پس من قصد کردم که به آن‌ها ملحق شوم. وقتی خواستم حرکت کنم، خبر آوردند که حلقه محاصره بسته شده و دیگر کسی را راه نمی‌دهند، پس به منزل برگشته و منتظر شدیم. قدری بعد خبر آوردند که امام جمعه خویی با درشکه آمد رفت توی مجلس، پس من دوباره مصمم شدم ولی همراهان ما باز خبر آوردند که دیگر اصلا کسی را راه نمی‌دهند، پس با کمال اضطراب و مایوسی از ورود به مجلس در خانه ماندیم. قریب ۱۰ نفر بودیم که از آن جمله بودند خلخالی و دهخدا و برادرش، امیر حشمت و برادر او و مرحوم تربیت، در غالب کتب اغلب او را همشیره‌زاده من خوانده‌اند و برادر خودم و یکی دو نفر دیگر. تا ظهر صدای توپ بود و گلوله‌های توپ به خانه ما می‌ریخت و بعدازظهر هم تا غروب در اندیشه پیدا کردن پناهگاهی بودیم و در این اثنا در عقبی خانه که به کوچه باریکی باز می‌شد به خانه مقابل در‌‌ همان کوچه که مال مرحوم علی‌خان روحانی بود، رفتیم. آنجا و در اتاق کوچک و تاریکی ماندیم و درصدد یافتن محلی که آنجا برویم بودیم. بعضی از همراهان صلاح می‌دیدند که به نحوی خود را به حضرت عبدالعظیم برسانیم. در این بین به خاطرم رسید که اگر بتوانیم راهی به یکی از سفارتخانه‌های خارجی پیدا کنیم، ولی چون شخصا کسی را نمی‌شناختم بنا بر آن گذشت که به طور مبهم بنویسم و آن کاغذ را به اردشیر جی زرتشتی برسانیم که او هم به سفارت انگلیس برساند، رساندن این نامه را مرحوم میرزا محمدخان تربیت به عهده گرفت و رفت ولی آنچه منتظر شدیم او برنگشت تا پاسی از غروب گذشت و ما تقریبا مایوس شدیم و دست و پای خود را جمع کردیم.

عازم حضرت عبدالعظیم بودم که به ناگهان در خانه به شدت تمام زده شد. وقتی که در باز شد میرزا علی تربیت بود، از یک درشکه کرایه‌ای با ‌‌نهایت عجله و هول بی‌اندازه مرا صدا کرد و گفت: «هرچه زود‌تر بیایید که قزاق‌ها از طرف دیگر می‌آیند.» من و خلخالی و دهخدا به اصرار او و برادرش سوار شدیم و میرزا علی محمدخان، پهلوی درشکه‌چی نشست و از طرف پشت خیابان عین‌الدوله و خیابان دوشان تپه، به طرف در سفارت انگلیس رفتیم و با درشکه وارد آنجا شدیم و سربازان قراول دم در سفارت مانند سایرین به غارت مجلس و خانه ظل‌السلطان رفته و به سربازان غارتگر دیگر دولتی ملحق شده و مقداری اسباب و دوسیه‌های مجلس را به سفارت آورده بودند. آتاشه نظامی انگلیس متغیر شد و آن‌ها را جواب گفت و بیرون کرد و نامه‌ای دیگر به وزارت جنگ نوشته که یک دسته دیگر سرباز بفرستند. اعضاء سفارت کلا در قلهک بودند، و سفارتخانه شهر به کلی خالی بود و آتاشه نظامی فقط‌‌ همان روز به شهر آمده بود. هرچه سعی کردیم، اردشیر جی را نیافتیم و عاقبت خود جرات کرده و مستقیما به سفارت رفته و تقاضای دیدن یکی از اعضاء را کردیم و چون آتاشه نظامی در حمام بود به تربیت گفتند که کاغذ را بده برسانیم، او گفته بود باید خودم مستقیما بدهم، ناچار او را توی حمام برده و آتاشه مزبور که مشغول استحمام بود، کاغذ را گرفته و خوانده و گفته بود: «حضرات بیایند، مانعی نیست.»

آتاشه مزبور، ژورژ استوکس نام داشت و کمی فارسی می‌دانست، کمی بعد بقیه همراهان، که در منزل مانده بودند و از آن جمله برادرم و امیر حشمت و برادرش و یکی دو نفر دیگر که پیاده آمدند و در سفارت به ما ملحق شدند. بعد از اندکی چند نفر هم که از آن جمله میرزا سید حسن مدیر مجله حبل‌المتین کلکته، میرزا مرتضی قلی‌خان نائینی وکیل اصفهان، معاضدالسلطنه و غیره هم باز به سفارت آمدند. فردا صبح باز به تدریج جمعی آمدند تا تعداد نفرات به هفتاد نفر رسید، بعد به علت اعتراض دولت دیگر کسی را راه ندادند. داستان متحصنین طولانی می‌شود و پس از توقف بیست و پنج روزه از سفارت خارج شدیم و درباره دو نفر حکم تبعید صادر شد که یکی هم من بودم. مرحوم دولت‌آبادی در کتاب خاطرات خود البته اشتبا‌ها به من نسبتی را بدون سوءنیتی داد که من قبلا این پناهگاه را تهیه دیده بودم و حتی ارتباط با انگلیس‌ها داشته و رابط بین آن‌ها و پیشروان تندرو مشروطه بوده‌ام. حاجت به تذکر نیست من در تمام مدت دوره اول مجلس با احدی از خارجیان آشنا نبوده و ارتباط معمولی هم با کسی از آنان نداشتم و همچنین آنچه کسروی نوشته که من خواهان جنگ بودم و آدم در خانه این و آن فرستادم و پیغام دادم که بیایند امروز جنگ خواهد شد، هیچ اساسی ندارد بلکه مطلب عکس آن است و من مانع تندروی مدافعین مشروطیت بودم.

حکایت وقایع تاریخی بعد از توپ بستن و قریب یک سالی که آن را استبداد صغیر نامیدند، بسیار طولانی است و تا حدی در بعضی کتب ثبت شده. از این رو بهتر است مطالبی را شرح دهم که خود شاهد بوده‌ام چون من از آغاز این نهضت در متن حادثه بوده‌ام. اطلاعات من انحصاری است اما فقط به بعضی از آن وقایع اشاره اجمالی می‌کنم.

آنچه معلوم است تبریز بلافاصله بعد از توپ بستن مجلس قیام مسلحانه کرد و با قوای استبداد جنگید. در اواسط ذی‌القعده ۱۳۲۶ و فقط چند روز بعد از ورود من به تبریز که از انگلستان در ماه شوال حرکت کرده و در ۶ ذی‌القعده به آنجا رسیدم، با بسته شدن راه تبریز و جلفا که آخرین راه باز بود، محاصره شهر از طرف قوای شاه کامل گردید و چهار ماه بیشتر این حالت محاصره دوام یافت و به تدریج عرصه بر اهالی شهر تنگ و زندگی خیلی سخت شد و کم‌کم یک دکان نانوایی، بقالی، خواروبار فروشی باز نماند. گرسنگی و قحطی بسیار شدید و هولناکی روی داد که مردم فقیر در کوچه‌ها می‌مردند و شاید اگر دو سه هفته دیگر یعنی مثلا تا آخر ماه ربیع‌الثانی ۱۳۲۷ این حال دوام می‌یافت کشتار عام پیش می‌آمد یا به هر حال نفوس زیادی از قحطی تلف می‌شدند ولی مردم تحمل و مقاومت کردند. در همسایگی ما تاجری مشروطه‌طلب بود، یک روز گفت که در کوچه خودمان دیدم شخص فقیری نشسته و یونجه می‌خورد – در آن اوقات غالب مردم یونجه می‌خوردند و آن هم به آسانی و وفور به دست نمی‌آمد – از وی پرسیدم: «داداش چه می‌کنی؟» گفت: «یونجه می‌خوریم و اگر یونجه هم تمام شد برگ درخت‌ها را می‌خوریم و دمار از روزگار محمدعلی شاه خونخوار، سفاک و آدمکش درمی آوریم.»

در این هنگام نامه‌هایی برای من رسید، انجمن ایالتی مرا دعوت به انجمن کرد و در این امر که اعضاء انجمن را خیلی مشوش کرده بود به مشورت نشست. من عضو رسمی انجمن نبودم ولی نظر به خواهش و تقاضای اعضای انجمن آنجا حاضر می‌شدم. وقتی که مراسله مشترک‌الامضا قونسول‌ها را دیدم، تاثر فوق‌العاده‌ای به من دست داد و فورا بدون تردید اظهار کردم که به خود شاه متوسل شده که راه‌ها را باز کند تا قشون خارجی به ایران نیاید. اعضای انجمن این عقیده را قبول کردند و خواهش کردند تلگراف را من بنویسم و فورا نوشتم از طرف انجمن و به امضاء انجمن، پس از شرح قضیه دست توسل به دامن پدر نامهربان زدن را بر خارجیان ترجیح می‌دهیم و حاضریم از هر چیز صرف نظر کنیم و استدعا داریم امر بدهید که بهانه خارجیان را برطرف نمایند و راه را برای رساندن آذوقه باز کنند. این تلگراف فداکاری خیلی بزرگی بود از طرف مردمی که حاضر شدند برای مبارزه با محمدعلی شاه یک سال با او جنگیده و قربانی داده برای احتراز از مداخله خارجی خود را فدا کنند. چون سیم تلگراف تهران به تبریز وصل نبود، و آن را بریده به مرکز حکومت عین‌الدوله در باسمنج نصب کرده بودند، ناچار بودند آن را با حروف لاتین نوشته و از سیم کمپانی هند و اروپا از تبریز به تهران مخابره کنند. این کار را مرحوم معتمدالتجار از اعضای انجمن کرد که تنها کسی بود آشنا به زبان و خط خارجی.

من برای ملاقات با جنرال قونسول عثمانی که تقاضای دیدن مرا کرده بود بیرون رفتم و ساعتی از شب گذشته به انجمن برگشتم. با این حال که تلگراف مخابره شده، دیدم که اتاق‌ها و حیاط‌های انجمن به قول معروف گوش تا گوش پر است و مجاهدین آنجا ایستاده‌اند و ستارخان و باقرخان نیز بر حسب خواهش انجمن که اطلاع آن‌ها را در کار لازم می‌دانسته آمده‌اند و این موضوع در آنجا مطرح است. یکی از روسای مجاهدین با فرستادن چنین تلگرافی مخالفت کرد و به تندی گفت: «این نوشته قونسول‌ها و همه این چیز‌ها پلتیک (یعنی حیله) است و اقدامی نخواهد کرد.» و این حرف را که به شدت می‌گفت، مانع مخابره تلگراف شد و شخصا عقیده دارم که اگر تلگراف می‌رفت شاید فورا راهی باز می‌شد و از ورود قشون روس جلوگیری می‌شد. فردای آن روز من دیگر از منزل بیرون نرفتم تا بعدازظهر که دیدم از طرف انجمن فرستاده و مرا دعوت می‌کنند. وقتی که رفتم، دیدم انجمنی‌ها خوشحالند و معلوم شد از آن‌ها که صبح به بازار رفته‌اند بعضی از تجار فرنگی و اعضای بانک و غیره را دیده‌اند و آن‌ها با اظهار خوشوقتی و تبریک و خبر خوش به آقایان گفته‌اند که روس‌ها می‌آیند. هرچه زمان می‌گذشت ظن آنان قوی‌تر می‌شد و عاقبت نزدیک به ظهر برای آنان یقین حاصل شد که این حرف‌ها لاف توخالی نیست و واقعا قشون خارجی وارد ایران می‌شود، پس مجددا با من مشورت نموده و از من رای خواستند و بنده‌‌ همان عقیده دیروزی را تکرار کردم. اگرچه گفتم می‌ترسم دیر شده باشد، پس به هر حال تلگراف را فرستادند و مخبرین روزنامه‌های تهران در تهران خبر دادند که با وصول تلگراف به دست شاه اشک از چشمان او جاری شده بود. فورا‌‌ همان غروب اعضای انجمن را برای مخابره حضوری با تلگرافخانه خواستند که من هم میان آن‌ها بودم. در تهران تلگرافخانه دربار سعدالدوله، کامران میرزا، حشمت‌الدوله و حاج امام جمعه خویی بودند که از طرف شاه به حکم او برای مذاکره تلگرافی آمده بودند و پس از قدری مذاکره چون شب دیر شده بود قرار شد صبح هم آن‌ها و هم ما مجددا به تلگرافخانه رفته و تلگرافی از شاه و با امضای او به توسط انجمن جدا خطاب به روسای اردوهای اطراف تبریز از شمال و جنوب رسید.

به رحیم‌خان چلیبانلو که راه جلفا را گرفته و به صمدخان شجاع‌السلطنه که راه مراغه و غیره دست او و همچنین به دیگران و به وسیله این تلگرافات به آن‌ها حکم داده شده بود که فورا راه را باز کنند و از انجمن تبریز تقاضا شد هر یک از آن‌ها تلگراف‌های شاه را توسط سواری به سردار مخاطب برسانند و وقتی که این تلگراف‌ها فرستاده شد یا در حال ارسال بود، تلفنی از جلفا به انجمن و تلگرافخانه رسید که قشون روس از پل گذشته و وارد خاک ایران شدند. برای حاضرین در تلگرافخانه حالتی فوق تصور دست داد و در جواب تلگرافات تهران، انجمن که دست و دلش سرد شده بود، نوشت: «کان الذی خفت ان یکونا اناالیه راجعون» و گفتند این خبر که از جلفا رسید، ما را به قدری دگرگون کرد که حال مخابره پیدا نکردیم. شاه در جواب تلگراف کرد و تسلی داد که این قدر مضطرب نشوید و گفت هشت شب است که نخوابیده‌ام و مشغول اقدامات و مبارزه بودم که از این امر جلوگیری شود ولی قشون روس در ۸ ربیع‌الثانی وارد تبریز شد.

منبع: مشروطیت ایران، دکتر محمود ستایش، نشر ثالث، ۱۳۸۲

منبع: تاریخ ایرانی

 

مطالب مرتبط

تورج اتابکی در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: تقی‌زاده پیرو وفادار تجدد آمرانه‌ بود

سیاست و روشنفکری؛ از افراط تا اعتدال/ گزارشی از زندگی سیاسی و فکری سید حسن تقی‌زاده

تقی‌زاده فراماسون بود / پاسخ‌ همایون کاتوزیان به پرسش‌های تاریخ ایرانی

تقی‌زاده به دنبال مدرن‌سازی روح جامعه ایران بود

گفت وگوی تاریخ ایرانی با علی انصاری، استاد دانشگاه سنت‌اندروز / تقی‌زاده سوسیال دموکرات و جمهوری‌خواه بود

تقی‌زاده؛ منازعه در اندیشه و عمل/ حکایت مرد غریب و دیار غرب 



:: موضوعات مرتبط: مقاله
:: برچسب‌ها: مشروطه, تقی زاده, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۱

.:: ::.





فراخوان
 

فراخوان

شماره­ی آینده یعنی شماره­ی چهلم آغاز ششمین سال انتشار ماهنامه­ی «تدبیرفردا» ست.

شش سال قبل اولین شماره­ی ماهنامه­ی «تدبیرفردا» منتشر شد. و اکنون در شماره­ی چهلم و سال ششم آن قصد داریم بخشی از صفحاتش را به خودش اختصاص دهیم.

از همه ی عزیزانی که مخاطب­مان بودند و همه­ی صاحب­نظران درخواست داریم تا هر مطلب و نظری که در مورد ماهنامه­ی «تدبیرفردا» دارند برای ما بفرستند.

دوست داریم در این مطالب به لحنی صریح از ما انتقاد کنید، ضعف­هایمان را بنویسید و پیشنهادات­تان را بیان کنید و خواهش می­کنیم بر سبیل تعریف و تمجید گام نگذارید.

ایمیل ماهنامه: tad1_farda@yahoo.com

با تشکر

تحریریه­ی ماهنامه­ی «تدبیرفردا» 



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تبریز, تدبیرفردا
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۱

.:: ::.





سی و نهمین شماره ماهنامه تدبیرفردا منتشر شد
 

سی و نهمین شماره ماهنامه تدبیرفردا منتشر شد



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تبریز, تدبیرفردا
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۱

.:: ::.





ای کاش نمی آمدید جناب خدایی / حامد خسروشاهی

 

ای کاش نمی آمدید جناب خدایی

حامد خسروشاهی

در خبرها آمده بود که شهرام خدایی که یک سال و اندی مسئولیت حوزه هنری آذربایجان شرقی را داشت، جای خود را به یکی از کارمندان اعزامی حوزه هنری از تهران داد.


ای کاش شهرام خدایی قبول نمی کرد این مسئولیت را و در همان کسوت کارگردانی تئاتر و فعال تئاتر استان باقی می ماند. واقعیت مطلب این است که شهرام خدایی در طول یک سال و اندی مدیریتش خیلی فرصت ها را سوزاند و یک مدیر فرهنگی خوب نشان نداد. او می خواست سال ها دویدن هایش پی آن مسئول و آن معاون و منشی هایشان برای جذب کمک و یا حتی برای در اختیار گرفتن سالن برای اجرای یک تئاتر را با ریختن همه بودجه اندک حوزه هنری آذربایجان شرقی پای تئاتر جبران کند. اما همین نه نقطه قوت ،که نقطه ضعف او شد.

حوزه هنری یک نهاد انقلابی است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی توسط هنرمندان دغدغه داری چون طاهره صفارزاده و سید علی موسوی گرمارودی شکل گرفت و در ادامه توانست نسل هنرمند دغدغه داری چون محسن مخملباف(آن روزها)، سید حسن حسینی، قیصر امین پور، یوسفعلی میرشکاک و... را در خ/ود بپپروراند و هم اکنون شاگردان نسل دوم، دارند شاگرد پروری می کنند در حوزه هنری. انتشارات سوره مهر این حوزه، هر روز یک کتاب با رعایت کامل استانداردهای نشر روانه بازار کتاب می کند و موفق هم می شود. موسسه سینمایی حوزه هنری فیلم های خوبی چون «یه حبه قند» را تولید می کنند. دفتر ادبیات و هنر مقاومت و همینطور دفتر ادبیات انقلاب حوزه هنری سرهنگی ها و بهبودی ها را بالای سر خود دارند. طبقه دوم حوزه هنری در تهران پاتوق بی نظیر مجسمه سازان و نقاشان است. خانه عکاسان حوزه هنری هفته ای نیست که بی نصیب باشد از سرویس های هنری خبرگزاری ها.

می دانم که خواهند گفت بودجه حوزه هنری آذربایجان شرقی قابل مقایسه با تهران نیست (جناب خدایی در اوایل مسئولیتشان گفتند که در بودجه گیری از تهران، کم بهره ترین استانیم)؛ اما اگر یک نیم نگاه هم به کارنامه دو رییس قبلی داشته باشیم، می بینیم با همین دست خالی توانسته اند کارهای بسیاری بکنند. در کارنامه مصطفی قلی زاده علیار (که این روزها رییس حوزه هنری آذربایجان غربی است و برنامه های بسیار متنوع فرهنگی و هنری را در ارومیه دنبال می کند) در مدت قریب یکسال مدیریت خود توانست کارستانی همچون همایش بین المللی بزرگداشت صراف تبریزی را برگزار کند. خودش نشست پای اوراق و نسخه های دیوان صراف را جلویش گذاشت و برای این همایش دیوان صراف را احیا کرد. حسن نجفی هم که بعد از قلی زاده آمد، همزمان که کارهای هنری شخصی خود را پیگیری می کرد (آن هم به جدیت تمام) توانست جشنواره مهم و اثر گذار دست های کوچک دعا را پایه گذاری کند. نجفی با همان بودجه محدود کلی کارگروه هنری راه انداخت و حوزه را کرد پاتوق اول بچه های هنرمند تبریز. گالری راه انداخت در چند متر فضای بلااستفاده حوزه و با آن کلی دل هنرمندها را شاد کرد و توانست کاری کند اثر کلی عکاس و تجسمی کار دیده شود؛ باور کنید با یک ایده ساده. اما جدای چند برنامه که قطعا ده سال بعد کسی به یادشان نخواهد آورد، شهرام خدایی هرچه کرد مسکن هایی مقطعی بود برای تئاتر و اهالی تئاتر.

مدیریت فرهنگی بیش از آنچه بودجه بخواهد، ذوق و سلیقه و جدیت می خواهد. روزی که در خبرگزاری ها خبری را از قول جناب خدایی خواندم با این مضمون که بازدید سایت حوزه هنری افزایش پیدا کرده، با خودم به این می اندیشیدم مدیران قبلی چه خبرسازی هایی از مجموعه خود می کردند و جناب خدایی هم بازدید سایت حوزه هنری را خبر می کند.

من نه با کسی بده بستان دارم سر این نظرات و نه اهل لجاجت هستم. صرفا خواستم یک مقایسه داشته باشم بین چند مدیر و ایده های فرهنگی شان.

شهرام خدایی یک تئاتری فوق العاده است. خواستگاه او در گروه های تئاتر این شهر هست. بازگشتش را به جای گاه اصلیش تبریک می گویم و توفیقات روزافزونش را از خدا در این حوزه خواستارم.

 

منبع: اهراب نیوز



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: تبریز, حوزه هنری
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه هفتم مهر ۱۳۹۱

.:: ::.





دهمین نمایشگاه کتاب تبریز از ۸ مهر آغاز می شود
 

 دهمین نمایشگاه کتاب تبریز از ۸ مهر آغاز می شود


دهمین نمایشگاه کتاب تبریز با حضور هزار ناشر و نمایندگی، با عرضه ی ۱۱۰ هزار عنوان کتاب از ۸ مهر آغاز و تا پایان روز ۱۴ مهر ادامه خواهد داشت.

در بخش بین المللی این نمایشگاه نیز ۲۰ نمایندگی و شرکت بین المللی از ۱۰ کشور انگلیس، آلمان، روسیه، فرانسه، ترکیه، هلند، هند، عربستان، لبنان و مصر شرکت خواهند داشت.

از مجموع ۱۱۰ هزار عنوان کتاب ارائه شده در این نمایشگاه، ۷۰ هزار عنوان فارسی و ۴۰ هزار عنوان کتاب در بخش بین المللی عرضه خواهد شد.

در بخش استانی ۶۰ ناشر با ۲۰ نمایندگی در مجموع ۶ هزار ۵۰۰ عنوان کتاب ارائه خواهند کرد.

این دوره از نمایشگاه از ساعت ۱۳ بعد ازظهر شروع و تا ساعت ۲۰ شب ادامه خواهد داشت و بسته به استقبال مراجعین تا ساعت ۲۱ و ۲۲ شب قابل تمدید است.



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تبریز, نمایشگاه کتاب
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه دوم مهر ۱۳۹۱

.:: ::.





شیهه­ی دیوانه­وار تاریخ یا چرا این تریاق این قدر خلسه­آور است

 

شیهه­ی دیوانه­وار تاریخ یا چرا این تریاق این قدر خلسه­آور است

سطر اول: یک هفته­ی تمام را لولیده­ام در کوچه پس کوچه­های «تبریز». دنبال قدمتی که به کار دوربین «هادی لزیری» بیاد و به کار نوشتن من. از این محله به آن محله و از آن کوی به این کوی. سرازیر شده­ام در پیچاپیچ بی­انتهای محلات قدیمی تبریز. پیچ­هایی که هر چه قدر می­روی، رفتنی­ست. کوچه­های پیچ در پیچی که هر چه می­رویم تنگ­تر می­شود و دیوارهایش به نظرم بلندتر می­آید. کوچه­هایی که آن قدر تنگ می­شود که دیگر نمی­توانیم شانه به شانه پیش برویم. سرگیجه­ای گنگ و محو درونم جاگیر می­شود توی این کوچه­ها. سرگيجه­اي از زندگي‌هايي كه آمده‌اند و رفته‌اند. زندگي‌هاي بي‌نشان و بي‌خاطره. گرفتار در افق‌هاي نسيان، و بي‌مجادله‌اي براي ماندن. تعريف دقيق اين آمدن و رفتن‌ها را نمي‌دانم. اين زيستن‌هاي مكرر و بي‌انتها را شماره كردن كار آساني نيست. اصلاً شايد كار به دردبخور و مفيدي هم نباشد. ولي بوده‌اند حتا اگر به شماره هم نيايند. همين است كه سرگيجه‌ام را افزون مي‌كند.

درهای بسیاری را در خلوت و سکوت کوچه­ها زدیم به امید برآمدن صدایی و درآمدن سری. ولی خبری نبود. خانه­های قدیمی رها شده­اند در میانه­ی تمدن و مدرنیته­ی تبریز. شهری که پر است از این خانه­ها. آن قدر پر که زیادی می­آیند و گاهی دلت می­خواهد درست عین محله­ی «خیاوان» و «مارالان» که تقریباً اثری از بافت قدیمی نمانده و آپارتمان­های پنج، شش طبقه جایشان را گرفته، این کوچه­های خلوت و تنگ نیز از پس سال­ها نفسی به راحتی بکشند و کش و قوسی به خود بدهند و سر برآورند و نو شوند. در این میانه هر آن چه قابل مرمت بود، شده. دیگر بیش­تر از این چه فایده دارد ماندن این خانه­ها بی­سر و صاحب و متروک؟ شماره كردن اين‌ها به چه كار مي‌آيد، وقتي زندگي‌هايي كه در آن سپري شده، به درد شماره كردن و به حساب آوردن نمي‌خورد؟ پس آن همه باد در غبغب انداختن و و گفتن كه: «شرف المكان بالمكين!» به چه دردي مي‌خورد؟ پس اين مكان‌ها به هیچ دردي نمی­خورند. شايد هيچ و يا شايد به درد سطري از كتابي تا مايه‌ي تفاخري شود از فرهنگ و گذشته و تاريخ و داشته‌هاي بربادرفته. مثالي براي تفرعني خودساخته از آبا و اجدادي كه خودشان ديگر مهم نيستند و «ميكن» بودن­شان به سراي عدم رخت بربسته و تنها مكاني مانده به يادگار و آن هم به مثال «برگ سبزي تحفه‌ي درويش» ملعبه‌ي افكاري ماليخوليايي.

«تبریز» شهری که از میانه­ی آشوب­ها و بلواها سربرآورده، هیچ گاه چنین سست و رخوتناک نبوده. محلات قدیمی تبریز درست در دل این شهر جای گرفته، در امتداد رودی به نام «قوری چای» که شهر را به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم می­کند. شمالی­ها متعصب­ترند و مذهبی­تر و به همین دلیل طرفدار استبداد بودند و در دوران «استبداد صغیر» اردوگاه «عین­الدوله» همان جا برپا بود. «محله امیره قیز» -که محله «ستارخان» است و در شمال «قوری چای» قرار دارد از این قاعده مستثناست و مشروطه‌خواه بود.- محلات جنوبی «قوری چای» اهل مسامحه و گذران روزگارند. و غالبیّت­شان در مشروطه، اهل تبریز را بالکل به خاصیت آنان درآورده. باور نمی­کنی تن این شهر ساکن و صامت، سال­ها به روغن حوادث بزرگ عادت داشته و شهری بوده ناآرام چون کشتی بی­لنگر در وسط توفانی سهمگین و صد البته پابرجا و سربلند رسته از آن توفان­ها و غرقاب­ها. این کشتی جسته از توفان اکنون در ساحلی به گل نشسته و یارای حرکت دوباره­اش نیست و لب­پر موج­های دریا که لاجان و ناتوان خود را به ساحل می­رسانند نیز او را به سخره می­گیرند.

تاريخ چيز «ياجوج و ماجوجي» است. سدي بايد در برابرش ساخت تا دست هيچ كس بدان نرسد و يا اين كه دست او به هيچ كس. آن ساخته‌هاي ذهن انسان كه به نام گذشته به خورد بشريت مي‌دهند، سرگيجه‌آورتر از اين مكان‌هاي عزيزكرده‌ي بي ميكن‌انند. تاريخ پر است از زيرزمين‌ها و سردابه‌هاي نمور و مخروبه كه مي‌شود به نام گذاشته، عزيز و بزرگ گردند.

بگذاريد كمي حرف پيشينم را تغيير دهم. تاريخ در نسبتي كه ما به آن مبتلاییم، قوم «ياجوج و ماجوج» را مي‌ماند. داروي مخدريست كه بر سر وافور كاستي‌هايمان مي‌زنيم تا در هپروت بزرگ بودن، سيرمان دهد. و اين ترياق هر چه تخدير شده‌تر، بهتر. پس گروهي دست به كار تخديرند. دست به كار اين كه جنسي خلسه‌آورتر –نه حقيقي‌تر- تهيه كنند.

باور حتمی من آن است که این اسب بی­لگام دیریست که ما بر زمین زده و بر روی نعش­مان همچنان لگد می­پراند و شیهه­ی دیوانه­وار می­کشد.



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در چهارشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۱

.:: ::.





چهارمین نمایشگاه آثار هنری و صنایع دستی ویژه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان
 

چهارمین نمایشگاه آثار هنری و صنایع دستی

ویژه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان

 



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه دهم شهریور ۱۳۹۱

.:: ::.





تبریز ترس­خورده

 

تبریز ترس­خورده

 

سطر اول: توی رمان­ها و داستان­ها خوانده بودیم و فیلم­های رنگارنگ هالیوودی برایمان فرم به فرم تصویر کرده بودند شهرهای وحشت­زده از بحران و ویرانی را. تصاویر گوناگون و متنوعی از ترسی حاکم بر جمعی از انسان­ها.

«تبریزِ» امروز عصر شهری «ترس­خورده» بود. «وحشت­زده» کلمه­ی درستی نیست. «شهر ترس­خورده» عنوان درست­تریست.

توی دفتر نشسته بودم که زمین نغمه­ی هراسناک نخستین­اش را ساز کرد. کمی بعد نوبت دومین خرناسه­ی نابهنگام زمین بود. خط­های تلفن و موبایل مشغول بود. هیچ کس از هیچ کس دیگری خبر نداشت. هیچ کس نمی­دانست این اژدها که دُمش را در «تبریز» بر زمین کوبیده کجا تنوره­ی ویرانگرش را با دهان­درّه­ای بیرون فرستاده و ویرانی به بار آورده.

به هر جان کندنی بود خانه را از میان خطوط تلفن جستم و جویای حالی شدم، سریع. بعد هم راه افتادم. توی مسیر چشم چرخاندم و تماشا کردم تبریز ترس­خورده را. همه با موبایل ورمی­رفتند و بیرون از خانه­­ها و پاساژها و ساختمان­های مرکز «تبریز» و اطراف «بازار» بزرگ آن در حرکت بودند. عجیب بود. هراس مرگی جمعی چنان گذار و استوار بر سینه­ی مردم این شهر میلیونی نشسته بود که چهره­ها نشانی از هیچ حس با خود نداشتند.

به همین دلیل است که نمی­گویم «وحشت­زده». چهره­ی شهر «وحشت­زده» نبود. آرام بود ولی آرامِ «ترس­خورده». بهت­زده در برابر وهمی حقیقی به نام «مرگ» که از کنارش گذشته بود، دست بر سرش کشیده بود و چون گربه­ای که موشی را به بازی پیش از مرگ بگیرد، بازیش داده بود.

«تبریز ترس­خورده» دیدن داشت. دیدنی که هیچ رمانی و فیلمی توان بازسازیش را نخواهد داشت. «تبریز ترس­خورده» نه زبانش لکنت گرفته بود، نه رنگش پریده بود و نه از حرکت ایستاده بود ولی مات و بی­رنگ بود تمام حرکات و گفتار و وجناتش.  



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۱

.:: ::.





دفتراستاندار:دستور توقف عملیات تخریب صادرشد/میراث فرهنگی:دبیرستان آیت اله طالقانی شرایط ثبت ملی را د
 

دفتر استاندار: دستور توقف عملیات تخریب صادر شد

میراث فرهنگی: دبیرستان آیت اله طالقانی شرایط ثبت ملی شدن را دارد+سند

 

بنای تاریخی دبیرستان آیت الله طالقانی تبریز در حالی از سوی اداره کل نوسازی و تجهیز مدارس استان در حال تخریب است که سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری آذربایجان شرقی پیش از این با ارسال نامه ای خواستار حفظ این بنای تاریخی شده بود.

در نامه ای که به تاریخ 24 تیرماه سال 1389 به امضای بهروز عمرانی معاون میراث فرهنگی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری آذربایجان شرقی رسیده آمده است:

مدیر کل نوسازی مدارس استان
با سلام و احترام

عطف به نامه شماره 74/139/1804 مورخ 5/2/89 ریاست محترم آموزش و پرورش ناحیه 4 تبریز( در خصوص ساختمان شماره 1 دبیرستان نمونه دولتی آیت الله طالقانی) به استحضار می رساند این ساختمان با غنای فرهنگی خاص و تربیت فرهیختگان این استان، علاوه بر دارا بودن شرایط معماری جهت ثبت در فهرست آثار ملی کشور، یادآور خاطرات فرهنگی این شهر می باشد، لذ نگهداری این اثر فرهنگی-تاریخی از وظایف ارگان های مربوطه می باشد لازم به ذکر است این اداره کل در خصوص تهیه طرح مرمت آماده همکاری می باشد خواهشمند است با توجه به وضعیت اظطراری بنا، سامندهی و استحکام بخشی آن را در اولویت برنامه های آن اداره کل محترم قرار گیرد.

بهروز عمرانی
معاونت میراث فرهنگی


در حالی بر اساس این نامه سازمان میراث فرهنگی بنای تاریخی دبیرستان آیت الله طالقانی(منصور سابق) دارای ارزش ثبت در بین آثار ملی کشورمان است که متاسفانه از روز گذشته تخریب این بنا در دستور کار اداره کل نوسازی استان قرار گرفته و عملیات تخریب در حال انجام است و از سوی مسئولان میراث فرهنگی استان نیز اقدام عملی صورت نمی گیرد!

البته مدیر کل میراث فرهنگی استان اوایل این هفته از آغاز اقدامات ثبت ملی این بنا خبر داده بود ولی مشخص نیست که چرا اثری که قابلیت ثبت ملی شدن دارد چرا به دور از چشم کارشناسان میراث فرهنگی در حال تخریب است.

 

اعتراض کانون فرهنگسان بازنشسته استان به استاندار

صبح امروز تعدادی از اعضای کانون بازنشستگان آذربایجان شرقی با حضور در محل استانداری آذربایجان شرقی خواستار توقف عملیات تخریب بنای دبیرستان طالقانی شدند.

یکی از اعضای این کانون گفت: با توجه به اینکه استاندار آذربایجان شرقی در سفر شهرستانی بستان آباد حضور دارد امکان دیدار با ایشان فرهم نشد.

وی اضافه کرد: بر اساس اعلام آقای اروجی مدیر کل امور استانداری دستور توقف عملیات تخریب امروز صادر و فردا استاندار شخصا در این خصوص تصمیم گیری خواهد کرد.

دبیرستان آیت الله طالقانی تبریز و دبیرستان فردوسی تبریز را می توان سمبل تاریخ آموزش و پرورش این شهر تاریخی خواند که متاسفانه در سایه برخی بی توجهی ها از روز گذشته عملیات تخریب اش آغاز شده است.

منبع: نصرنیوز



:: موضوعات مرتبط: گزارش
:: برچسب‌ها: تبریز, دبیرستان طالقانی
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در پنجشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۱

.:: ::.





در آستانه تخریب یکی از قدیمی‌ترین مدارس تبریز: مدرسه طالقانی ثبت ملی می‌شود
 

در آستانه تخریب یکی از قدیمی‌ترین مدارس تبریز،

رییس سازمان میراث آذربایجان وعده می‌دهد

مدرسه طالقانی ثبت ملی می‌شود

دبيرستان طالقاني


مدرسه طالقانی در فهرست آثار میراث فرهنگی جای می‌گیرد. این وعده‌ای است که مسئولان سازمان میراث فرهنگی می‌دهند. این مدرسه در چند ماه اخیر به بهانه نوسازی در آستانه تخریب قرار گرفته است و بسیاری از مردم تبریز به دلیل اعتراض به این اقدام کمپین تشکیل داده و خواستار جلوگیری از تخریب خاطره‌هایشان و بخشی از هویت این شهر شدند.
 
مدرسه طالقانی که بسیاری از مردم تبریز در آن تحصیل کرده وتبدیل به افرادی به نام و سرشناس شدند، در چند ماه اخیر به بهانه نوسازی در آستانه تخریب قرار گرفته است.
 
با این وجود، رییس سازمان میراث فرهنگی آذربایجان شرقی می‌گوید:« این سازمان در حال رایزنی با آموزش و پرورش آذربایجان شرقی بوده و می خواهد این مدرسه را در فهرست آثار ملی ثبت کند.»
 
تراب محمدی، با اینکه تلاش دوستداران میراث فرهنگی برای حفاظت از این مدرسه را مهم می داند اما می‌گوید که این مدرسه از نظر بنا و معماری چندان حایز اهمیت نیست ولی اکنون با توجه به خواسته بسیاری از مردم تبریز و اینکه بسیاری از بزرگان و اندیشمندان در این مدرسه تدریس و تحصیل کرده‌اند، سازمان میراث فرهنگی قصد دارد تا این مدرسه را در فهرست آثار ملی کند.
 
او همچنین خبر از آغاز رایزنی ها با آموزش و پرورش آذربایجان شرقی را می‌دهد و می‌گوید که به زودی این مدرسه در زمره آثار تاریخی ایران جای می‌گیرد.
 
این وعده در حالی است که دوستداران میراث فرهنگی و بسیاری از مردم تبریز به شدت نگران وضعیت مدرسه طالقانی بوده و به منظور اعتراض به این وضعیت کمپین تشکیل داده‌اند. دبیرستان آیت الله طالقانی (منصور سابق)، یکی از دبیریستان های به نام و قدیمی شهر تبریز به شمار می رود که در سال 1326(یا1325) تاسیس شده است. گفته می‌شود که پرفسور هشترودی در این  مدرسه دیفرانسیل به دانش آموزان تدریس می کرده است.
 
چندی پیش نیز به دنبال پافشاری آموزش و پرورش آذربایجان شرقی مبنی بر تخریب بنای تاریخی دبیرستان آیت الله طالقانی تبریز، در نخستین گودبرداری‌های آزمایش خاک مهندسان نوسازی مدارس استان بقایایی از استخوان‌های یک انسان کشف شد.
شهرام دبیری، رئیس سابق شورای اسلامی شهر تبریز نیز با اعتراض به شرایط کنونی مدرسه طالقانی در گفت و گو با رسانه ها می‌گوید که میراث فرهنگی باید متولی بناهای تاریخی در شهر باشد چرا که تاریخ هر شهر در بناها ومیراث تاریخی آن نهفته است، من تعجب می‌کنم در خصوص این بنا چرا میراث فرهنگی سکوت کرده است!
 
او همچنین تاکید کرده بود که اعضای شورای اسلامی شهر تبریز با این اقدام به شدت مخالف است و به هر نحو ممکن مانع تخریب آن می‌شوند.
 
نماینده مردم تبریز، آذرشهر و اسکو در مجلس شورای اسلامی با انتقاد از موضوع تخریب بنای تاریخی دبیرستان طالقانی هم در این‌باره می‌گوید: « تاریخ آئینه عبرت است و نباید آن را نابود کرد. اینکه یک بنای تاریخی به دوره خاصی تعلق دارد و تخریب آن مانعی ندارد، به هیچ وجه قابل قبول نیست و مسئولان باید در این خصوص پاسخگو باشند.»
 
رییس سابق نواحی 4 و 5 آموزش و پرورش تبریز هم درباره این مدرسه تاکید می‌کند:« بخش عمده‌ای از نیروهای آموزش و پرورش و سایر ارگان‌ها در دبیرستان آیت الله طالقانی پرورش یافته‌اند و تخریب چنین فضای آموزشی ارزشمند اشتباه است».
 
یکی از دانش آموختگان این دبیرستان درباره آن خاطره ای را تعریف می کند که نشان دهنده اهمیت هویت بخشی این مدرسه برای نسلی از اهالی تبریز است .
 
«نمی‌دانم این خاطره چه ربطی به نیمکت‌های «دبیرستان طالقانی» داشت و چه ربطی هم به ماجرای تخریبش. قرار است فیتیله‌ این ساختمان را بکشند پایین. صاحبش هستند و اختیارش را دارند. .... توی یک فیلم مستند دیدم که وقتی می‌خواستند استادیومی قدیمی را تخریب کنند، مسئولان شهر برای تامین هزینه‌ ساخت استادیوم جدید، همه چیز استادیوم در حال تخریب را فروختند.
 
از جمله نیمکت‌ها و حتی شیر روشویی‌ها را. پیشنهاد می‌کنم حتی اگر قرار است که این مدرسه تخریب شود. نیمکت‌های این دبیرستان و حتی آن درهای چوبی قدیمی و آن پنجره‌های چوبی که نصفه باز می‌شد و با چیزی شبیه به قلاب نگه داشته می‌شد را حراج کنند.
 
من به عنوان یکی از دانش‌آموزان سابق و تنبل «دبیرستان طالقانی» حاضرم یکی از آن نیمکت‌ها را بخرم. هم ما یک یادگاری از آن دبیرستان برای فرزندان‌مان نگه می‌داریم، هم پول ساختمان جدید جورمی‌شود.»(۱)

منبع: خبرگزاری میراث فرهنگی

 

پ.ن:

(۱) این نقلی بود از قسمتی از یادداشت بنده با عنوان «برای نیمکت دبیرستام!» در اعتراض به تخریب دبیرستان طالقانی تبریز که در اینجا می‌توانید متن کامل آن را بخوانید. 



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تبریز, دبیرستان طالقانی
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در سه شنبه سوم مرداد ۱۳۹۱

.:: ::.





تخریب دبیرستان آیت‌اله طالقانی تبريز منتفی شد

تخریب دبیرستان آیت‌اله طالقانی تبريز منتفی شد

 به دنبال واکنش‌های مختلف از سوی افکار عمومی و رسانه‌ها در خصوص طرح موضوع تخریب بنای تاریخی دبیرستان «آیت‌اله طالقانی» (منصور سابق) و بی‌تفاوتی سازمان‌های ذیربط نسبت به جلوگیری از این اقدام، اعضای شورای اسلامی تبریز در جلسه‌ي هفتگی خود دست به کار شدند و به این موضوع واکنش شدیدی نشان دادند.

«رسول درسخوان»؛ سخنگوی شورای اسلامی شهر تبریز در این خصوص اظهار داشت: «موضوع تخریب دبیرستان «طالقانی» نیز که مورد اعتراض اعضای شورا بود از مسائل مطروحه و مورد بحث در این جلسه بود.

وی ادامه داد: با توجه به نیاز آموزش و پرورش به فضاهای آموزشی و نیز بحث مقاوم‌سازی می‌توان کارهای مهمی در مورد بازسازی این مدرسه انجام داد.

سخنگوی شورای اسلامی شهر تبریز در پایان با اشاره به تأکید استاد «خاماچی» مبنی بر عدم تخریب این مدرسه به دلیل وجود مقبرۀ «قاسم خان والی»؛ اولین شهردار تبریز در آن خبر داد.

بنای تاریخی دبیرستان «آیت‌اله طالقانی» تبریز در خیابان امام (ره) این شهر جزو دو مدرسه‌ي تاریخی است که در سایه‌ي برخی تصمیم‌گیری های نادرست قرار بود که با تصمیم سازمان آموزش و پرورش آذربایجان شرقی و پیمانکاری اداره کل نوسازی و تجهیز مدارس تخریب و بر اساس متد روز نوسازی شود!

اگرچه تخریب این بنا متوقف شده است ولی عکس‌العمل سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری آذربایجان شرقی در این میان جالب توجه و تامل‌برانگیز بود، با وجود این که رسانه‌ها یک صدا بر حفظ آثار تاریخی تاکید می‌کردند میراث فرهنگی در این خصوص خود را مسئول نمی‌دانست و در اظهارنظرهایی تامل‌برانگیز معتقد بود به دلیل این که قدمت تاریخی این بنا به 100 سال نمی‌رسد، این سازمان تعهدی نسبت به ثبت آن ندارد.

حال سئوال این است که آیا ثبت ملی یک بنای تاریخی به آن بنا هویت و جایگاه می‌بخشد یا این که این میراث فرهنگی است که هویت و جایگاه‌ش را با حفظ و نگهداری چنین بناهایی به دست می‌آورد!

به هر حال شنیده‌ها حاکی است، مسئولان امر با توجه به واکنش‌های مختلف و شدید افکار عمومی از این اقدام خود عقب‌نشینی کرده و موضوع تخریب دبیرستان «آیت‌اله طالقانی» منتفی شده است و این موضوع بایستی برای سازمان متولی بناهای تاریخی(سازمان میراث فرهنگی استان) فرصتی تلقی شود برای حفظ و مرمت آن تا در کنار دبیرستان «فردوسی» تبریز بنای تاریخی دبیرستان «آیت‌اله طالقانی» نیز به عنوان دو بنایی که نشان‌دهنده‌ي تاریخ نظام آموزشی تبریز کهن است، باقی بماند.

منبع: نصرنیوز



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تبریز, دبیرستان طالقانی
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در دوشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





سيماي مرد هنرآفرين در كهنسالي/براي «موسي هريسي‌نژاد» به بهانه‌ي آيين نكوداشت نودمين سال زندگيش
 

سيماي مرد هنرآفرين در كهنسالي

براي «موسي هريسي‌نژاد» به بهانه‌ي آيين نكوداشت نودمين سال زندگيش

موسي هريسي نژاد

سطر اول:«جيمز جويس» نويسنده‌ي شهير ايرلندي رماني دارد با عنوان «سيماي مرد هنرآفرين در جواني». مي‌خواهم براي اين نوشته اين عنوان را از «جويس» و مترجم رمانش وام بگيرم و درباره‌ي «سيماي مرد هنرآفرين در كهنسالي» بنويسم.

بعد از ظهر پانزدهم تيرماه مراسم نكوداشت نودمين سال زندگي استاد «موسي هريسي‌نژاد»؛ شاعر و محقق تاريخ آذربايجان توسط «يئني تبريز ادبي، مدني ده‌رنه‌يي» (انجمن ادبي يئني‌تبريز) برگزار شد. در اين مراسم كه همراه بود با ساز و آواز و اشعاري كه به استاد «هريسي‌نژاد» تقديم گشته بود، برخي از چهره‌هاي فرهنگي و ادبي آذربايجان خصوصاً كوشندگان ادبيات و فرهنگ ترك سخنراني كردند.

اولين بار نزديك به چهارده سال پيش «موسي هريسي‌نژاد» را در «انجمن ادبي تبريز» ديدم. پيرمردي موقر و آرام كه سيمايي قلندرانه داشت. اين مرد را كه ساكن «تبريز» نيست و در شهر آبا و اجداديش؛ «هريس» زندگي مي‌كند به فراخور موقعيت هر از چند گاهي در محافل ادبي «تبريز» ديده بودم تا روز پنجشنبه كه براي مراسم نكوداشتش دعوت شدم.

در ضمن آن كه سخنرانان در مورد شأن و جايگاه اين پيرمرد نود ساله سخن مي‌راندند و شاعران مديحه‌هاي تركي برايش مي‌خواندند من به يك چيز فكر مي‌كردم. به سيماي قلندرانه‌ي «هريسي‌نژاد» و ظاهري كه دارد و باطني. ظاهرش همان است كه مي‌بينيد و مي‌بينند و باطنش مداومتي‌ست هفتاد ساله در فرهنگ و ادب آذربايجان.

همان طور كه خودش نيز طالب آن است من نيز «هريسي‌نژاد» را محقق و تاريخ‌پژوه مي‌دانم. هر چند اشعارش را آن قدر ساده و روان سروده كه لختي به خواندنشان بنشيني و لذت ببري. –اين در مورد اشعار تركي‌اش بيش‌تر صدق مي‌كند.

«هريسي‌نژاد» غير از سرودن شعر چند كار مهم ديگر هم كرده است. يكي در دوران سي و اندي سال معلمي در شهر «هريس» كه تا سال 1359 ادامه داشته و منشا خدمات بسياري به نهاد آموزش اين شهرستان محروم شده. بسياري از تحصيل‌كرده‌هاي كنوني «هريس» كه سري در توي سرها درآورده‌اند باواسطه و يا بي‌واسطه شاگرد اويند.

ديگر خدمت «هريسي‌نژاد»، پژوهش‌ها و تحقيقاتي‌ست كه در مورد دو شاعر بزرگ آذربايجان صورت داده است؛ «خاقاني» و «فضولي». تحقيقات «هريسي‌نژاد» و تحليل‌هاي مدقانه‌ي او درباره‌ي اين دو شاعر ژرف‌انديش آذربايجان يكي از دستاوردهاي بزرگ زندگي نود ساله‌ي اوست.

ولي بزرگ‌ترين و درخور توجه‌ترين خدمت او را مي‌توان تحقيقات تاريخي او دانست. انتشار كتاب‌هايي چون «تاريخ هريس»، «اوغوزلار» و كتاب «تاريخ آذربايجان» كه شايد به زودي به چاپ برسد. اين تحقيقات و تاليفات خصوصاً كتاب «تاريخ آذربايجان» از آن جهت داراي اهميت است كه «هريسي‌نژاد» به سابقه ثابت نموده است كه گرفتار تعصبات حاد قومي و مذهبي و حتا ايدئولوژيك نيست. منش او در طول ساليان ثابت نموده است كه به دور از هياهوي نابخردان يك‌سويه نگر، به ادبيات و تاريخ آذربايجان عشق ورزيده. چنين منشي است كه باعث شده، تحقيقات او براي بسياري چون من داراي ارزش و اعتبار والاتري نسبت به تحقيقات ديگر عزيزان در حوزه‌ي تاريخ آذربايجان باشد.

«سيماي مرد هنرآفرين در كهنسالي» مي‌تواند چنين پرصلابت و چنين تاثيرگذار باشد. حقيقت آن است كه ادبيات و فرهنگ آذربايجان همچنان زمينه‌ساز كمال انسان‌هاي سخت‌كوش و توانايي‌ست كه در ميانه‌ي تضيق‌ها همچنان در تلاشند تا آن ميراث رنگين و سنگين اجدادي را حفظ نمايند و اعتلا بخشند. 



:: موضوعات مرتبط: گزارش
:: برچسب‌ها: ادبيات آذربايجان, موسي هريسي نژاد, هريس, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه شانزدهم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





وصيت نامه‌ي فراش دبيرستان منصور تبريز(‌طالقاني كنوني)! / عكس

وصيت نامه‌ي فراش دبيرستان منصور تبريز(‌طالقاني كنوني)! / عكس




 مطالب مرتبط:

۱. بنای تاریخی دبیرستان طالقانی تبریز را حفظ کنیم (نامه سرگشاده جمعی از فرهیختگان تبریز به مدیر کل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی)

2. ورود فرماندار تبریز بر صیانت از بنای تاریخی دبیرستان طالقانی

3. مدرسه‌‌ای که در تاریخ رفوزه شد / فرهاد باغشمال

4. مدرسه ای با هزاران قصه گوی خموش/ محمود رضا منشی /معاون اسبق دبیرستان نمونه دولتی آیت الله طالقانی

5. مدیرکل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی: بنای دبیرستان طالقانی بی تردید امسال تخریب می شود! (بی توجهی آموزش و پرورش آذربایجان شرقی به خواست افکار عمومی)

6. براي نيمكت دبيرستانم! (به بهانه‌ي تخريب دبيرستان طالقاني تبريز)

7. دارالفنون تبریز غمگین است



:: موضوعات مرتبط: خبر، عكس
:: برچسب‌ها: تبریز, دبيرستان طالقاني
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در پنجشنبه هشتم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / شش (پایانی): بالاخره تمام شد

 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / شش (پایانی):

بالاخره تمام شد

 

سطر اول: چيز قابل عرضي نمانده تا از اين سفر بگويم. بالاخره تمام شد. تا عصر گشت زدم و كتاب گرفت. گل سرسبد خريدهايم يكي رمان «تريسترام شندي» نوشته‌ي «لارنس استرن» با ترجمه‌ي زنده‌ياد «ابراهيم يونسي» بود و ديگري رمان «دفتر بزرگ» نوشته‌ي «آكوتا كريستوف» با ترجمه‌ي «اصغر نوري».

حدودهاي ساعت سه ظهر، «مهديه فاطري» را ديدم. او هم رنج سفر از تبريز به تهران را بر خود هموار كرده بود به سوداي نمايشگاه كتاب. گشتي توي برخي غرفه‌ها زديم. چندتايي كتاب گرفت و از هم جدا شديم تا او برود سراغ غرفه‌هايي كه من ديده بودم و من هم باقي غرفه‌ها را ديد بزنم.

از ظهر نسيمي دل‌انگيز مرا در آغوش گرفته بود. اين نسيم بر من مي‌وزيد. هيچ كس ديگري هم از بودنش خبر نداشت. مي‌دانم خيلي رمانتيك است ولي بود و در هرم گرماي تهران اين نسيم عطر و بويي خاص داشت. توي سايه تكيه داده بود به ستوني خارج از شبستان عمومي. نشسته بر روي كارتني كه از يك غرفه‌ي خالي برداشته بود. نسيم آمد و مرا درربود. دلم خنك شد و هيچ كس نفهميد، چه شد. بگذريم.

حدوداي شش عصر «اصغري نوري» پيدايش شد. زياد دربند ديدن نمايشگاه نبود. برنامه‌ي ديدار از نمايشگاه را براي فردا چيده بود. جلوي غرفه‌ي نشر «نيلوفر» قرار گذاشتيم و همديگر را ديديم. نشر «نيلوفر» قرار بود، كتاب «نوشتن مادام بواري» را كه او ترجمه كرده بود، بياورد. ولي حواله شد به فردا. چند تا ناشر ديگر را ديديم و عازم منزل «اصغر» شديم تا شب را ميهمانم او باشم. پس با كوله‌باري از كتاب كه بخشي را داده بودم دست او، رفتيم مترو سواري.

شب هم كلي حرف و حديث از ادبيات داشتيم و بعد من گرفتم خوابيدم. از خستگي جانم درمي‌رفت.

ديگر چيز خاصي نيست غير از اين كه  همان روز حدوداي ظهر از سازمان فرهنگي، هنري شهرداري تبريز تماس گرفتند كه: «تو هم بيا برويم نمايشگاه.» گفتم: «من نتوانستم منتظر هيات مديره‌ي شما بمانم تا تصميم بگيرند هنرمندان و نويسندگان تبريز را به نمايشگاه بفرستند صلاح است يا نه. پس خودم راه افتادم و آمدم نمايشگاه.»

كاروان تبريز به سوي نمايشگاه كتاب تهران دو روز بعد از برگشتن من به تبريز يعني شب يكشنبه عازم شد. صبح خبر دادند تصادف كرده. راننده‌ي بيچاره در جا مرده بود ولي خوشبختانه از بچه‌هاي خودمان تلفات نداشتيم. چند تايي بدجور زخمي شدند كه حال يكي وخيم بود. حالا كه اين سطرها را مي‌نويسم الحمدا... او هم رسته از دام مرگ. نگو من نظر قربوني آن جمع بودم كه توي سه سال قبلي هيچ اتفاقي برايشان نيفتاده بود.

 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / يك: تنها راه افتادم!

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / دو: نم‌نم باران بدرقه ام کرد!

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / سه: رسیدن به تهران و «مدیریت پیکانی» 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / چهار: تهران و داستان و ... 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / پنج: تنهایی و هزارتويي پر از كتاب



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: یادداشت سفر, تهران, نمایشگاه کتاب, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در سه شنبه ششم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





براي نيمكت دبيرستانم! / به بهانه‌ي تخريب دبيرستان طالقاني تبريز

 

براي نيمكت دبيرستانم!

به بهانه‌ي تخريب دبيرستان طالقاني تبريز

 

سطر اول: دوره‌ي پيش‌دانشگاهي بوديم. (سالتحصيلي:88 -87) اوج اصلاحات و ما جوانك‌هايي تازه سر از تخم درآورده. «خاتمي» سوداي نهادينه كردن دموكراسي و احترام به آرا را در سر مي‌پروراند و مي‌خواست «سرنا را از سر گشادش بزند». – كاري كه معمولاً در اين مملكت رسم است و عرف و در نهايت وقتي شكست خورد مي‌گويند حداقل نيتش خير بوده. و نيت «خاتمي» خير بود بلاشك! – «دبيرستان طالقاني» از ميان دبيرستان‌هاي پسرانه «تبريز» پايلوتِ برگزاري اولين انتخابات «شوراي دانش‌آموزي» شده بود. ما هم دانش‌آموزِ «انساني» بوديم و همه مي‌دانند كه دانش‌آموزِ «انساني» بودن يعني نخود هر آشي هستي. «بسيج دانش‌آموزي» دست دانش‌آموزان «انساني»، «انجمن اسلامي دانش‌آموزان» دست دانش‌آموزان «انساني»، بوفه‌ي دبيرستان دست دانش‌آموزان «انساني»، دعوا و دستك دبيرستان زير سر دانش‌آموزان «انساني»، شورش‌ها و دررفتن‌هاي دبيرستان كار دست دانش‌آموزان «انساني». حالا نوبت به «شوراي دانش‌آموزي» رسيده بود. آن هم اولين دوره و به صورت آزمايشي در كل تبريز، در «دبيرستان طالقاني». تب سياست و دموكراسي فراگير شده بود. آن سال فقط رشته‌هاي «انساني» و «رياضي» توي «دبيرستان طالقاني» بودند و رشته‌ي «تجربي» تبعيد شده بود به «دبيرستان مطهري» كه پشت دبيرستان ما بود و بالطبع محروم از اين تمرين بزرگ دموكراسي.

«رياضي»ها شور و حرارت بسياري داشتند. نام‌نويسي‌ها شد و ردصلاحيت‌ها و بعد هم اعلام احراز صلاحيت عده‌اي و بازار گرم تبليغات انتخاباتي. يك هفته بكوب و بزن و بخند. «آي كئف ها، آي كئف!» هر كسي پوستري مي‌ساخت و تبليغي. حرف‌هاي دهان‌پركني كه بيا و ببين. مثلاً يادم است يك بنده‌ي خدايي نوشته بود: «درود بر انديودوئاليسم» يا يك چيزي توي اين مايه‌ها. مطمئن نيستم درست نوشته باشم و هنوز هم كه هنوز است معنايش را نمي‌دانم و نمي‌دانم چطور از پوستر يك بچه دبيرستاني سر درآورده بود. درست عين «زبل‌خان» كه «كافي‌ست دستش را دراز كند و شيري را شكار كند.» ولي نه خودش و نه كارگردان ندانند اين شير آن جا چه كار مي‌كند. تنها چيزي كه يادم است اين كه بعد از سرسام گرفتن‌هاي بي‌انتها، انتخابات برگزار شد و تب سياست بر «انسانيت» چربيد و «رياضي»ها برنده‌ي انتخابات شدند. اين نتيجه به مذاق مدير و معاون هم بيش‌تر خوش آمد چون بچه‌اي كه رشته‌اش «رياضي» باشد خيلي سر براه و تو دل‌برو و همچين قوقوري‌مقوري مي‌شود و شلتاق‌بازي‌هاي دانش‌آموزان «انساني» را ندارد. گو اين كه آن سال فقط سه كلاس «انساني» داشتيم و ده، دوازده‌تا «رياضي».

بگذريم. نمي‌دانم اين خاطره چه ربطي به نيمكت‌هاي «دبيرستان طالقاني» داشت و چه ربطي هم به ماجراي تخريبش. قرار است فيتيله‌ي اين ساختمان را بكشند پايين. صاحبش هستند و اختيارش را دارند. ... آهان ربط نيمكت و تخريب يادم آمد. توي يك فيلم مستند ديدم كه وقتي مي‌خواستند استاديومي قديمي را تخريب كنند، مسئولان شهر براي تامين هزينه‌ي ساخت استاديوم جديد، همه چيز استاديوم در حال تخريب را فروختند. از جمله نيمكت‌ها و حتا شير روشويي‌ها را. پيشنهاد مي‌كنم نيمكت‌هاي اين دبيرستان و حتا آن درهاي چوبي قديمي و آن پنجره‌هاي چوبي كه نصفه باز مي‌شد و با چيزي شبيه به قلاب نگه داشته مي‌شد را حراج كنند. من به عنوان يكي از دانش‌آموزان سابق و تنبل «دبيرستان طالقاني» حاضرم يكي از آن نيمكت‌ها را بخرم. هم ما يك يادگاري از آن دبيرستان براي فرزندان‌مان نگه مي‌داريم، هم پول ساختمان جديد جورمي‌شود.

 مطالب مرتبط:

۱. بنای تاریخی دبیرستان طالقانی تبریز را حفظ کنیم (نامه سرگشاده جمعی از فرهیختگان تبریز به مدیر کل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی)

2. ورود فرماندار تبریز بر صیانت از بنای تاریخی دبیرستان طالقانی

3. مدرسه‌‌ای که در تاریخ رفوزه شد / فرهاد باغشمال

4. مدرسه ای با هزاران قصه گوی خموش/ محمود رضا منشی /معاون اسبق دبیرستان نمونه دولتی آیت الله طالقانی

5. مدیرکل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی: بنای دبیرستان طالقانی بی تردید امسال تخریب می شود! (بی توجهی آموزش و پرورش آذربایجان شرقی به خواست افکار عمومی)



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: دبیرستان طالقانی, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۹۱

.:: ::.





یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / پنج: تنهایی و هزارتويي پر از كتاب
 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / پنج:

تنهایی و هزارتويي پر از كتاب

تنها بودم و اين تنهايي مزيتي مهم و برجسته بود. تنهايي اين امكان را به من داده بود كه فقط به خواست خودم در مقابل غرفه‌ها توقف كنم و به خواست خودم به كتاب‌ها نگاه كنم، بردارمشان و ورقشان بزنم. همراهي نبود تا علايق او را نيز در ايستادن و ديدن و ورق زدن‌ها لحاظ كنم. حسي داشتم مانند مالكيت. مالكيت همه‌ي كتاب‌ها و غرفه‌هاي شبستان و حق انتخابي كه هيچ كس و هيچ چيز محدودش نمي‌كرد. قصدم خريد نبود. هر چند مي‌دانستم ميان اين همه كتاب مجبورم نقش مشتري را نيز بازي كنم ولي بيش‌تر سياحي بودم كه به ديدن و آشنا شدن آمده.

ياد توريست‌هايي افتادم كه جا به جا در تبريز ديده مي‌شوند. گاهي فكر مي‌كنم آن تروريست‌ها خيابان‌ها و كوچه‌ها و ساختمان‌ها و مساجد و جاهايي كه براي من آشنا هستند را چگونه مي‌بينند؟ معناي اين چيزها براي يك سياح در كشوري بيگانه و شهري غريب با مردماني غريب چيست؟ مثلاً وقتي به بناي «ارك عليشاه» نگاه مي‌كنند چه حسي دارند؟ اين بناي خشتي بلند براي من كه جزو مهمي از تاريخم است مجمع دردها و حسرت‌ها و نام و ننگ‌هاست، خوشي‌ها و ناخوشي‌ها ولي براي آن سياح در اين ديار غربت با آن دوربين و طرز پوشش ناآشنايش چه چيزيست؟ آن بناي بزرگ در ديد او تبديل مي‌شود به توده‌اي تاريخي از خشت و سنگ و آجر؟ فقط همين؟ اگر اين گونه باشد چقدر حقير مي‌شود آن بناي عظيم و بناهاي عظيم ديگر. از اين ديد توريسم تنازل ارزش‌هاست و فروختن احساس ملتي به بهايي ناچيز كه سرازير مي‌شود توي جيب شركت‌هاي مسافرتي و هتلدارها و تورهاي سياحتي.

توريسم اگر فقط و فقط از جنس ديدن باشد همين است. خاطره‌ايست بي‌معنا و بدردنخور ولي اگر باب آشنايي باشد راهيست براي ديدن و شناختن. فهميدن اين كه بنايي كه در مقابلش ايستاده‌اي فقط خشت و سنگ و آجر نيست و معنايي دارد كه منتشر شده در روح و جان انسان‌هايي كه وقتي نگاه‌شان مي‌كني، انگار مي‌كني اصلا آن بنا را نمي‌بينند و نمي‌شناسند. يك سياح وظيفه دارد بشناسد و گرنه ديدن و گذشتن را به عكس‌ها و پوسترها نيز مي‌شود، ديد. هر چند سخت است اين آشنايي با شهوت سيري‌ناپذيري كه توريست‌ها براي ديدن و ديدن و ديدن دارند.

من نيز به ديدن و آشنا شدن آمده بودم. ديدن و آشنا شدني هر ساله. و اين بار از بخت خوش، تنها بودم.

از رديف غرفه‌هايي كه نام سالن شماره‌ي يك به خود گرفته بود، شروع كردم. ناشران را با حروف الفبا چيده بودند. از اين سر شبستان تا آن سرش. ورودي هر سالن ليست ناشران حاضر در هر سالن را آويزان كرده بودند و مي‌شد با نگاه كردن به آن ليست انتخاب كرد كه مي‌خواهي وارد اين سالن شوي يا نه.

به هر ناشري رسيدم فهرست كتاب خواستم. خوشبختانه اكثرشان داشتند. توي فرهنگسراي «الغدير» تبريز به غلامرضا قلي‌زاده يك اتاق داده‌انند و گفته‌اند اين جا را راه بيانداز. چهارشنبه كه بعد از جلسه من را رساند خانه، توي راه صحبت تجهيز فرهنگسرا شد. گفت فرهنگسرا يك كتابخانه هم دارد كه بايد تجهيزش كنيم. من هم گفتم تا مي‌توانم از نمايشگاه و ناشرهاي ادبي و هنري برايش فهرست كتاب مي‌گيرم، بلكه فرجي شد و يك كتابخانه‌ي درست و حسابي براي هنر و ادبيات توي تبريز علم كردند. تا عصر كوله‌ام پر شده بود از فهرست كتاب. توي تبريز كه ريختمشان توي نايلون تا ببرم فرهنگسراي الغدير تحويل قلي‌زاده بدهم، عيار دستم آمد كه چه قدر زياد شده.

بيش‌تر سالن‌ها را بي‌خيالي طي مي‌كردم. هر جا مي‌خواستم و سر راه خلق ا... نبود مي‌نشستم و يا مي‌زدم بيرون تا بساط سيگار و چايم را فراهم كنم. من عاشق كچ‌بري‌هاي سقف شبستان عمومي مصلي هستم. آن طرح‌هاي اسليمي و شاخه‌هاي گل ظريف واقعاً مسحوركننده است. دوست دارم سرانجام اين مصلي را ببينم و خيلي دلم مي‌خواهد با يك اثر معماري خلاق مواجه شوم. نه از آن كارهاي تكراري كه از روي مساجد دوره‌ي ايلخاني و صفوي و حتا قاجاري برمي‌دارند و كارهايي باسمه‌اي مي‌شود كه به جاي اين كه روح معنويت در اجزايش ساري باشد، خودستايي نابخردانه‌ي عده‌اي ظاهرمذهب است.

مي‌گويند ساختن مساجد خودش سلوكي بوده براي هنرمند معمار. گاهي مي‌شده كه معماري در كار ساختن بنايي هم شاگردي مي‌كرده و هم استاد مي‌شده و حتا به پيري مي‌رسيده. زندگي مي‌كرده با مسجدي كه مي‌ساخته.

هنوز چيزي نگذشته بود كه داخل شبستان دم كرد و بيرون گرما تنوره كشيد. كاري نمي‌شد كرد. بايستي مي‌ساختم. آب معدني گرفتم و خودم را آماده كردم براي پيمودن مسيري دور و دراز و مارپيچ از اين سر شبستان تا آن سرش. لايبرنتي بود پر از كتاب. ولي جستن گوهر از ميان اين همه صدف توي درياي متلاطم انسان‌هايي كه دم به دم زياد مي‌شدند - و لابد همه‌شان مشتاق كتاب بودند -، كار سختي بود.

 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / يك: تنها راه افتادم!

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / دو: نم‌نم باران بدرقه ام کرد!

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / سه: رسیدن به تهران و «مدیریت پیکانی» 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / چهار: تهران و داستان و ... 



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: یادداشت سفر, تهران, نمایشگاه کتاب, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۱

.:: ::.





بنای تاریخی دبیرستان طالقانی تبریزراحفظ کنیم:نامه سرگشاده جمعی ازفرهیختگان تبریزبه مدیرکل آموزش وپرو
 

توضيح سطر اول:

من فارغ‌التحصيل دبيرستان طالقاني تبريز هستم. دبيرستاني مشهور و مهم در تبريز. يكي از مدارس قديمي تبريز كه در دوره‌ي يك‌ساله‌ي حكومت فرقه‌ي دموكرات آذربايجان به زعامت سيدجعفر پيشه‌وري، ساخته شد. بنايي زيبا با كريدورهايي نورگير و پر از آرامش.

من كه الان خود نيز دبير هستم و در دبيرستاني ديگر در شهر صوفيان -از شهرهاي اطراف تبريز- تدريس مي‌كنم، مي‌دانم نشستن در چنين مدرسه‌اي چه لذتي دارد. مدارس نوسازْ هيچ كدام آرامشي را كه دبيرستان طالقاني در انسان مي‌پرورد، ندارند.

و حالا خبر آمده كه مي‌خواهند تخريبش كنند. دبيرستان طالقاني را. دبيرستاني كه هر روز دوبار با اتوبوس از مقابلش رد مي‌شوم و به ساختمان دو طبقه و نماي قديمي‌اش نگاه مي‌كنم. 

بنای تاریخی دبیرستان طالقانی تبریز را حفظ کنیم

نامه سرگشاده جمعی از فرهیختگان تبریز به مدیر کل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی

 
در این نامه آمده است:

«فرزندم، من گرچه درتمام طول تاریخ همراه گذشتگان زندگی نکرده ام؛ ولی اخبار زندگی آنها را به دقت مطالعه کرده‌ام وآثاری که از آنها به یادگار مانده بررسی نموده‌ام وبااین کار، گویا من در تمام مدت زنده بوده ام وحوادث تلخ وشیرین زندگی را ازنزدیک مشاهده کرده‌ام گویا عمرجاویدان داشته‌ام.»

(بخشی از وصیت نامه حضرت علی علیه السلام به امام حسن (ع) / نهج البلاغه/  نامه‌ي 21)

جناب آقای رضایی مدیرکل محترم آموزش وپرورش استان آذربایجان شرقی

سلام علیکم
احتراما"به استحضارمی‌رسانیم براساس اخبارمنتشره درروزنامه ها و سایت ها، ظاهرا" آموزش وپرورش درنظردارد ساختمان تاریخی وارزشمند دبیرستان نمونه دولتی طالقانی (منصور سابق) با قدمت حدودا"80 ساله وهم دوره با ساختمان شهرداری تبریزرا تخریب وبازسازی نماید. بنایی که به عنوان یکی از آثار ارزشمند تاریخی و محل تعلیم وتربیت صدها تن ازنخبگان ومتخصصین کشورعزیزمان ایران بوده است (ازجمله تدریس درس دیفرانسیل وانتگرال توسط پروفسورهشترودی و تحصیل دکتر غلامحسین ساعدی نویسنده وشاعربرجسته و... ).

با وجود تأکید مسئولین محترم سازمان میراث فرهنگی استان (1)، مبنی برلزوم ماندگاری این اثر، به عنوان یکی از آثار گرانبهای ملی ایران اسلامی، به دلیل تصمیم غیرکارشناسی وعجولانه آموزش وپرورش، مع الأسف ساختمان یاد شده لحظه‌های آخرعمرخود را سپری می کند. تأسف بارتر اینکه تصمیم به نابودی این بنای ارزشمند فرهنگی، درسازمانی درحال اجراست که خود، اصلی ترین سازمان فرهنگی است وقاعدتا" آموزش‌دهنده حفظ وانتقال هویت‌های فرهنگی- تاریخی به آینده‌سازان این مرزوبوم درمدارس است که مطابق آیین‌نامه‌ها (2) باید خود پیشگام درحفظ چنین آثار و ابنیه تاریخی باشد.

بی تردید اجرای این تصمیم غیرکارشناسی، مبنی برتخریب یک اثرماندگارو مستحکمی همچون دبیرستان طالقانی، متولیان تعلیم وتربیت نوجوانان شهرتاریخی وفرهنگی تبریزرا، با یک تضاد جدی مواجه خواهد کردچراکه درکلاس ها و رسانه‌ها، توصیه اکید برحفظ این آثاررا می‌نمایند ولی درمقام عمل بدون هیچگونه توجیه منطقی، اقدام به تخریب اثری با این سابقه، بعمل می‌آید.

اساسا وقتی سوال می‌شود: چرا می‌خواهند این اثرتاریخی راتخریب کنند؟ اینگونه توجیه می‌کنند که اگر آموزش وپرورش این کار را نکند؛ میراث‌فرهنگی، ساختمان راتملک کرده واز دستش خارج می‌کند!! ضمن احترام وقدردانی ازدغدغه مسئولان محترم درحفظ سرمایه‌های مادی آموزش و پرورش، نکاتی را یادآوری می نماییم:

1-  طبق «ماده 3 قانون خرید اراضی و ابنیه و تأسیسات برای حفظ آثارتاریخی وباستانی مصوب آذرماه1347» سازمان میراث‌فرهنگی وگردشگری کشور،درصورتی می‌تواند مکانی راتملک کامل نماید که بتواند ارزش ریالی مکان مورد نظررا پرداخت کند ویا معادل ارزش آن، با زمین وساختمان مناسبی معاوضه نماید وحتی درصورت مرغوبیت محل، تا30درصد بیشترازقیمت تعیین شده باید پرداخت نماید وبه هرحال، باید رضایت صاحب ملک (دراینجا آموزش وپرورش) راجلب کند؛ درغیر اینصورت، تملک هر ملکی توسط سازمان یاد شده امکان پذیر نخواهد بود.

2- به نظرمی‌رسد دراین قضیه هم گرفتار درد قدیمی«بخشی نگری» شده ایم. یعنی هرکس وهرسازمانی، سازخودش رامی‌زند. درصورتیکه اقدامات وبرنامه‌های هرسازمانی باید در راستای اهداف کلی مملکت، مردم و نظام باشد. بعبارت دیگربدون توجه به سیاست‌های کلان نظام ازجمله حفظ آثار فرهنگی و ابنیه تاریخی وتوسعه صنعت گردشگری، اقدام به قربانی کردن یک اثرارزشمند کشورمان می‌کنیم!

براساس قوانین موجودکشورمان، متولی مکانهای تاریخی، سازمان میراث فرهنگی و گردشگری است وکارشناسان آن سازمان هستندکه تشخیص می‌دهند کدام اثر، ازنظرتاریخی ومعماری، حایزاهمیت است. یقینا" نیت واهداف سازمان میراث فرهنگی نیزرشد واعتلای فرهنگی کشورومعرفی آثارشهرمان به جهانیان است. همانظوریکه متولی تعلیم و تربیت از(پیش دبستانی تا پیش‌دانشگاهی) آموزش وپرورش بوده وهیچ نهادی غیرازآموزش و پرورش نمی تواند در امرتحصیل تا مقطع دیپلم دخالت نماید. بطورمثال: هیچ سازمانی بدون هماهنگی آموزش وپرورش نمی‌تواند مجوزمدرسه صادرکند. باید این حق رابه دیگر سازمانهای تحت حاکمیت جمهوری اسلامی نیز قائل باشیم. انصاف این است که به قوانین و مقررات نظام احترام بگذاریم.

براستی باتصمیم احساسی وتخریب این اثرملی، هزینه جبران ناپذیرمادی ومعنوی آنرا چه کسانی خواهند پرداخت؟ واقعا اگر همه ادارات وسازمانها آنگونه عمل نمایند که در این مورد بخصوص آموزش پرورش می خواهد عمل نماید؛ آیاهیچ اثر تاریخی در کشور باقی می ماند؟!

3- مقام معظم رهبری، امسال را «سال تولید ملی - حمایت ازکار وسرمایه ایرانی» نامگذاری فرموده‌ اند. نیک می‌دانیم که یکی ازراههای مهم سرمایه گذاری ایرانی، (که به هیچ تکنولوژی بیگانه هم نیازمند نیست) سرمایه گذاری درعرصه صنعت گردشگری میباشد. طبق نظرکارشناسان، ازهرده نفرگردشگری که وارد کشورمیزبان می‌شود؛ یک فرصت شغلی ایجاد می‌گردد. همگان معترف هستیم که کشورهمجوارما (ترکیه) درسالهای اخیر، توسعه وپیشرفت چشمگیری داشته است وباز، همه اذعان داریم که بخش مهمی از این توسعه وپیشرفت درسایه توجه به صنعت گردشگری وبه تبع آن، توجه به حفظ میراث وآثار تاریخی‌شان بوده است. امروزه علاوه بر کیفیت، کمیت آثار تاریخی یکی از فاکتورهای مهم جذب گردشگری است. وقتی توریستی دریک کشورازطریق اینترنت تعداد آثارتاریخی و فرهنگی یک کشوریا شهری را جستجو می‌کند؛ اصولا"متمایل می‌شود به شهری سفرکند که آثار بیشتری داشته باشد وباهزینه کمتر، مکانهای زیادتری را ببیند.

یکی ازعلل مهم سفرزیاد گردشگران به شهرهای اصفهان وشیراز، وجود تعداد بیشتر آثار تاریخی درآن شهرهاست. یقینا" اگراین اتفاق دراستان اصفهان یا شیرازمی‌افتاد؛ قبل ازهمه، خود آموزش وپرورش آن استانها، از تخریب آن جلوگیری به عمل می آوردند. حال سوال این است که چرا با اقدام خود، درصدد کاهش آثارتاریخی شهرمان هستیم؟! وچرا سرمایه ایرانی را نابود می کنیم؟! آیا تخریب سرمایه مادی ومعنوی ایرانی، به غربت انداختن فرمایش رهبرفرزانه انقلاب نیست ؟!

4- اثر تاریخی، فرهنگی وتمدن یک شهر، نه متعلق به همان شهر بلکه متعلق به کل کشور وحتی کل جوامع بشری است وحفاظت ازآن وظیفه آحاد مردم جامعه، خصوصا" نهادهای فرهنگی جامعه است.
دشمنان موردتهاجم قرارگرفته است؛ پسندیده و قابل توجیه نیست شاهد تخریب آثارفرهنگی تاریخی‌مان به دست خویش باشیم! وبه قولی، اگر هرکشوری ازتاریخ خود نگهداری نکند؛ تاریخ جدید را کشورهای بیگانه به اوخواهند نوشت.

5- استحضاردارید که دبیرستان نمونه طالقانی دارای دوساختمان است که ساختمان دیگر آن وضعیت اسفباری دارد ودرحال فرو ریختن بر سردانش آموزان است. اما درمقابل، این بنای تاریخی، بسیارمستحکم بوده و ده‌ها سال می‌تواند بدون مشکل مورد استفاده قرار گیرد. حقیقتا"جای تعجب وتأسف است که براساس کدام منطق، ساختمان فرسوده را رها کرده ، اقدام به تخریب ساختمانی می‌کنیم که هم استحکام زیادی دارد وهم جزء آثار ملی محسوب می شود؟!

از اینرو، ازحضرتعالی به عنوان بالاترین مقام مسئول آموزش وپرورش استان، تقاضا داریم اجازه نفرمایید به علت غفلت و سهل انگاری، این اتفاق ناگوار درتبریز پرآوازه و شهر اولینها روی دهد که اگر امروز کاری نکنیم؛ شاید فردا دیرباشد وجوابی برای آیندگان نداشته باشیم. همانطوریکه بیان شد دبیرستان یاد شده دارای دوساختمان است لذا دو راه حل پیشنهاد می گردد که به نظر میرسد عمل به هردو (در صورت امکان) و یا حداقل به یکی از آنها قرین به صواب ومنطق باشد.

1- «مرمت وزیباسازی» ساختمان تاریخی باهمکاری متخصصین محترم سازمان میراث فرهنگی

2- «تخریب ونوسازی» ساختمان دوم که هم بسیار فرسوده و درحال ریزش است وهم اثر تاریخی محسوب نمی شود. 

والسلام
با احترام

جمعی از فرهیختگان تبریز

خرداد ماه 1391

 

پی نوشت:

1- مصاحبه مدیر کل محترم میراث فرهنگی استان مورخ 15/3/1391 با سایت خبری، تحلیلی نصر نیوز.

2- طبق ماده پنجم قانون اساسنامه انجمن میراث فرهنگی کشور، مصوب 3/7/1373 مجلس شورای اسلامی، اعضای انجمن میراث فرهنگی استان به شرح ذیل می‌باشد؛

1- استاندار(رییس)

2- مدیر کل میراث فرهنگی ( دبیر)

3- مدیرکل آموزش و پرورش استان

4- شهردار مرکز استان

5- رئیس کل دادگستری

6- رئیس شورای اسلامی استان

7- مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی

8- مدیرکل مسکن وشهرسازی

9- مدیرکل اوقاف و امورخیریه

10- رئیس دانشگاه یا مرکز آموزش عالی استان

11- مدیر مرکز صدا و سیما

12- مدیرکل حفاظت محیط زیست

13- پنج تن از صاحب نظران و علاقه‌مندان به میراث فرهنگی، به پیشنهاد مدیر میراث فرهنگی و تصویب اعضاء. 

 

منبع: پايگاه خبري تحليلي نصر نيوز 



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تبریز, دبيرستان طالقاني
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در پنجشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۱

.:: ::.





یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / چهار: تهران و داستان و ...
 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / چهار:

تهران و داستان و ...

صبح بود و ترمينال آزادي خلوت. قضاي حاجتي كردم و درآمدم. توي ليواني بزرگْ چاي نبات خوردم و كيك صبحانه‌اي گرفتم و همان جا به فنايش سپردم. سيگار هم يادم نرفت. تا عصر توي نمايشگاه بودم و بايد ذخيره‌ي مناسبي براي خودم ترتيب مي‌دادم. ماندن در ترمينال جايز نبود. هنوز يوسف انصاري را نجسته بودم و اصغر نوري عصر مي‌آمد نمايشگاه و با مرتضا كربلايي‌لو هم بايستي قرار مي‌گذاشتم. رفتم پارك‌سوار آزادي و سوار اتوبوس ويژه‌ي نمايشگاه شدم.

تهران شهر «ويژه‌»هاست. هر چيزي مي‌تواند در اين شهر ويژه باشد، از اتوبوس بگير تا بخشي از خيابان. اين «ويژگي‌ها» از تهران شهري ويژه هم ساخته. شهري كه قواعد خودش را دارد و گردنكشانه مي‌خواهد جدا از كل ايران راه خودش را برود. شايد در ميان شهرهاي ايران، تبريز زودتر از همه فهميده تهران سوداي «تافته‌ي جدا بافته» شدن در سر دارد و به همين دليل اين شهر هم راه خودش را مي‌رود و كم‌كم صاحب ويژگي‌هايي مي‌شود كه نتوان با شهرهاي ديگر ايران مقايسه‌اش كرد. حالا بماند كه اين ويژگي‌ها چه در تهران و چه در تبريز تا چه حد به درد دنيا و شايد آخرت مردمان اين شهرها خواهد خورد.

تهران بزرگ است. همه چيزش بزرگ است. عرض و طولش، خيابان‌ها و بزرگراه‌هایش، ساختمان‌ها و برج و باروي ميلادش، حتا ايستگاه‌هاي مترو و تونل توحيدش. اين بزرگيِ زشت و زننده بيش‌تر دهن‌كجي پسرك تخس و به‌درد نخوري را مي‌ماند كه توهم برش داشته، مي‌تواند غوره نشده، مويز شود. جوريست كه مي‌خواهي دستت را بلند كني و شترق بخواباني بيخ گوشش و بگويي: «گئت قودوق!» و بنشاني‌اش سر جايش تا بفهمد دنيا دست كيست و هنوز راه دارد تا از اين گنده‌گوزي‌ها بكند. ولي از اين حس آني كه مي‌گذري، توي دلت مي‌گويي بگذار به همين چيزها دل خوش باشد. به بزرگي و فراخي دست‌ساخته‌هايش. شايد اگر ياد نگيرد كه بزرگي جاي ديگريست برايش بهتر باشد. چون دانستن و شناختن اين بزرگي همان و از هم پاشيدن تهران همان. تهران با چند تُن مصرف مواد مخدر روزانه و كلي معتاد، با آمار بالاي فحشا و فساد و جنايت و هزار جور نابساماني چه مي‌تواند بكند، جز نازيدن به در و دروازه‌هاي گل و گشادش؟! هيچ!! 

نه و چهل و چند دقيقه توي نمايشگاه بودم. بيست دقيقه بعد درِ نمايشگاه باز مي‌شد و من تا عصر همين جا بودم. تصميم گرفته بود هيچ رمان و مجموعه داستان تازه چاپ شده چه تاليفي و چه ترجمه نخرم. - به غير از رمان «دفتر بزرگ» ترجمه‌ي اصغر نوري كه آن هم دلايل ناسيوناليستي و همشهري‌خواهي داشت و بس. هر چند وقتي برگشتم تبريز متوجه شدم يكي از بهترين خريدهاي امسالم از نمايشگاه همين رمان است و كلي خوشحال شدم براي اصغر كه دارد كم‌كم مترجمي قابل مي‌شود و ادبيات فرانسه را كه بسيار ارزشمند است، آرام و سربه‌زير براي ما ترجمه مي‌كند.

به اين دليل نمي‌خواستم هيچ كتاب تازه چاپ شده‌اي را بخرم كه هر سال هي توي تهران كتاب درمي‌آيد و توي اين سايت و آن وبلاگ و فلان روزنامه و مجله توي بوق و كرنا مي‌كنند كه آقا بياييد كه يك شاهكار ادبی در حد المپيك 2012 لندن درآمده. ولي زماني كه كتاب را مي‌خري، مي‌بيني هيچ هم از اين خبرها نيست. شاهكار كذايي پر است از جفتك‌اندازي‌هاي روشنفكري و كمي خام‌دستي‌هاي تكنيكي و فحش‌هايي كه با زيركي گوشه و كنار كتاب جاگير شده تا از مميزي ارشاد دربيايد و چه چه. تنها چيزي كه نمي‌بيني ادبيات است.

تجربه‌ي چند سال اخير من مي‌گويد كه هر كتابي كم‌تر در تهران توي بوق و كرنا شد، معتبرتر است. كم‌كمك دستم آمده كه يك عده راه افتاده‌اند و براي هم تابلوي «درود» و «زنده‌باد» مي‌گردانند. - ايرادي هم ندارد هواي دوست‌شان را دارند تا وقتي كتاب خودشان درآمد آن دوست هم مرام نشان دهد و حالي از ايشان بپرسد.

هر سال يك نويسنده را علم كرده و گفته‌اند به‌به چه اثري. سوت و كف و جايزه و مخلفات و تمام. بعد ديگر نمي‌داني اين عزيز سراپا قصه‌گويي و داستان‌سرايي كجاست با اين همه فضايل و كرامات كه «محمد بن منور» در وصف «ابوسعيد» هم نتوانسته بنويسد. گم مي‌شود و سال بعد قصه‌گويي تازه و شاهكاري نو. به قول ما ترك‌ها: «لاپ حسن سوخدو دريرماندو...!»

نمي‌دانم اين ادبيات با اين شامورتي‌بازي‌ها چه بر سرش خواهد آمد، كه آمده و اين شده كه تقريباً مطمئني هيچ كار داستاني حتا در حدودهاي متوسط هم ديگر آفريده نمي‌شود و به واسطه‌ي اين دوستي و آن بده، بستان يكي مي‌شود نويسنده و آن ديگري منتقد و كذا و كذا ...!

پس خيالم از بابت برخي غرفه‌ها راحت است كه وقت‌گير نيستند و به راحتي مي‌شود از كنارشان گذشت.

كمي گشتم و سيگاري كشيدم. هنوز بساط چاي برپا نشده. حواله دادند به يك ساعت ديگر.

درها باز شد و به آرامي سريدم توي شبستان عمومي.

 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / يك: تنها راه افتادم!

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / دو: نم‌نم باران بدرقه ام کرد!

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / سه: رسیدن به تهران و «مدیریت پیکانی» 



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: یادداشت سفر, تهران, نمایشگاه کتاب, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در پنجشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۱

.:: ::.





سی و هفتمین شماره ماهنامه‌ی «تدبیرفردا» منتشر شد
 

سی و هفتمین شماره ماهنامه‌ی «تدبیرفردا» منتشر شد

تدبيرفردا

 

سی و هفتمین شماره ماهنامه‌ی فرهنگي، اجتماعي «تدبیرفردا» (اردیبهشت و خردادماه نود و یک) با عناوين زير منتشر شد:

سرمقاله
امنيت شغلي، شايد وقتي ديگر! / غلامرضا بقايي
ترين‌ها
نود و يك‌ترين مكاتب توسعه‌پذير / جعفر پوررضوي
سرگذشت
تبريز، شهر مبارز / رحيم رييس‌نيا
تولد دانشگاهي از دل زندان / رضا همراز
معرفي
احياي سفالگري با خاك سفيد / مهدي ابراهيم‌پور
تماشاخانه
خانه‌ي سفال تبريز / هادي لزيري
گفت‌وگو
شاعران اهل غلوّاند، مگر ... / علي آقاياري
گزارش
نمايشگاه نقاشي‌خط / وحيد آقاكرمي
ادبيات
نقش قره‌باغ در ادبيات نوين آذربايجان / پرويز زارع شاهمرسي



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تدبيرفردا, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در چهارشنبه دهم خرداد ۱۳۹۱

.:: ::.





یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / سه؛ رسیدن به تهران و «مدیریت پیکانی»
 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / سه؛

رسیدن به تهران و «مدیریت پیکانی»

هر شهري محدوده‌اي دارد كه با تابلو مشخص مي‌شود. توي دفترچه‌ي آموزشي راهنمايي و رانندگي شكل اين تابلو را گذاشته‌اند. ولي براي من تهران از ساختمان آبي رنگ كارخانه‌ي «ايران‌خودرو» شروع مي‌شود. ابتداي تهران -از تبريز كه بيايي- كارخانه‌ي «ايران‌خورو» است. ايران خوردويي كه هنوز و از پس نزديك به پنجاه سال ماشين‌هايش خيابان‌هاي ايران را قرق كرده‌اند و به اين زودي‌ها هم خيال ندارند، كنار بكشند. هر چند هميشه بحث ماشين‌هايش عجين بوده با ايراداتي جزئي مثل انفجار و ناايمني و پايين بودن كيفيت و گاهي قطعاتي كه قرار است اورژينال باشند ولي ساخت چين هستند. نمي‌دانم چند درصد از حجم گورستان‌هاي ايران به لطف توليدات «ايران‌خودرو» پر شده است ولي توليدات اين كارخانه چنان خيابان‌هاي ما را احاطه كرده كه گاهي با تمام نقايص و اشتباهات و كم‌كاري‌هايش فكر مي‌كنم جزو جدايي‌ناپذير فرهنگ ايراني‌ست، «ايران خودرو». –اين شعار تبليغاتي خيلي بهتر از شعار پيشين اين شركت است كه مي‌گفت: «خودرو ملي، افتخار ايراني» يا الان كه مي‌گويد: «راه تو را مي‌خواند... .»

چند سال پيش بنابه دلايلي در شهرك صنعتي «غرب تبريز» كه عمده‌ي كارخانه‌هاي صنعتي اين شهر خصوصاً كارخانه‌هاي قطعه‌سازي مانند «پيستون ايران»، «بلبرينگ‌سازي»، «بنيان ديزل»، «چرخشگر»، «تراكتورسازي» و ... در آن جاي دارند، مدتي را سپري كردم. آن زماني بود كه خاتمي آخرين «پيكان» را روانه‌ي موزه كرد. در همين دوران بود كه از زبان مديران ارشد كارخانه‌ها و مهندسين به اصطلاحي برخوردم كه در صنعت ايران بسيار رايج است: «مديريت پيكاني»؛ يعني آن چه اكنون ايران را مديريت مي‌كند. چون نمي‌خواهم سفرنامه‌ام خسته‌كننده و صنعتي باشد، ميلي به توضيح اين اصطلاح ندارم و مي‌گذرم.

همچنان كه از مقابل كارخانه‌ي «ايران‌خودرو» مي‌گذريم، جاده‌ي مخصوص كرج را به سمت تهران و نمايشگاه كتابش در مي‌نورديم با ترافيكي كه هنوز آرام است و از شواهد امر پيداست ميل شديد به گره خوردن دارد.

حالا ديگه صبحِ صبح است و من نزديك تهرانم. تخمين زده‌ام هفت يا هفت ربع ترمينال آزادي خواهم بود. صبحانه‌اي سرپايي و همچنين چايي مفصل و سيگاري مفصل‌تر به خود وعده داده‌ام. البته اين‌ها همه بعد از دستشويي مفصلانه‌تري است كه بايستي صورت بگيرد. چون به همين زودي فشار مثانه بالا رفته.

در تبريز كه پيگير خبرها بودم، خبرهاي چندان دلگرم‌كننده‌اي از نمايشگاه به گوش نمي‌رسيد. هر چند ديگر عادت كرده‌ام كه هر سال بيايم و نمايشگاه را كم‌رونق‌تر از سال قبل ببينم. از دوران اصلاحات - كه سال به سال نمايشگاه رونق مي‌گرفت-، به اين ور هر سال از تعداد و كيفيت آثار منتشرشده، همين طور كاسته شده و هر سال كم‌تر از ديدن كتاب‌هاي تازه و صد البته به درد بخور، ذوق‌زده مي‌شوم.

خبر راه ندادن انتشارات «چشمه» و «طرح‌نو» به نمايشگاه و اما و اگرهاي حضور برخي ديگر از ناشران با تعليق عده‌اي از ناشران مطرح در حوزه‌ي ادبيات و هنر و انديشه دورنماي نمايشگاه را در ذهنم غبارآلود كرده بود.

از طرفي مي‌دانستم كه «شبستان» كه محل ناشران عمومي‌ست –حالا اين ناشر عمومي ديگر چه صيغه‌ايست كه ارشاد خلق كرده، نمي‌دانم. ناشران زمينه‌ي تخصصي‌شان مشخص است و بايد هر كدام در زمينه‌ي تخصصي خودشان در سالني و يا بخشي از سالن تجميع شوند.- پر خواهد بود از نشرهاي بي‌مورد كه كتاب‌هاي تكراري روانشناسي‌هاي دوزاري مثل قورباغه‌هاي كه قورت داده مي‌شوند يا پنيرهايي كه جابه‌جا مي‌شوند و يا فقط راست كارشان مفاتيح و نهج‌البلاغه و قرآن است همراه با گنج‌هاي معنوي و دعا براي درمان دردهاي مفصلي و ... و يادم نرود كتاب‌هاي آشپزي و كدبانوبازي و الي ماشاا... . چه مي‌شود كرد. زودي ياد اصطلاح «مديريت پيكاني» افتادم كه توي فرهنگ ما هم خيلي كاربرد دارد.

با تمام اين تفاصيل هنوز اميدوار به ديگر ناشران جديِ كه تعليق نشده‌اند و كارشان با ارشاد بيخ پيدا نكرده، راه افتاده‌ام و الان رسيده‌ام تهران. ساعت هفت و نزديكاي بيست، كوله‌ام را انداختم روي دوشم و توي ترمينال آزادي پياده شدم. روز پنجشنبه چهاردهم ارديبهشت ماه.

 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / يك: تنها راه افتادم!

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / دو: نم‌نم باران بدرقه ام کرد!

 



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: یادداشت سفر, تهران, نمایشگاه کتاب, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه پنجم خرداد ۱۳۹۱

.:: ::.





یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / دو: نم‌نم باران بدرقه ام کرد!
 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / دو

نم‌نم باران بدرقه‌ام کرد!

 

از تبريز كه درآمدم نم‌نم باران شروع شده بود. ارديبهشت است و زيبايي ارديبهشت به همين‌هاست. به بارانش كه كمي سرد است و وقتي به تنت خورد مي‌لرزي و جمع مي‌شوي. به بوي خاكي كه از اين باران برمي‌خيزد و چيزي که در آن است و مستت مي‌كند. به همين‌ها فكر كردم و همين طور به اين كه كاش كاپشني، چيزي برداشته بودم. ولي زود بي‌خيال شدم. لبخندي بر لب آوردم و اين كه: «هر چه پيش آيد، خوش آيد.»

همدمي داشتم كه با «اس‌»‌هايش كنارم بود و تا وقتي مي‌توانستم چشمانم را باز نگه دارم و نخوابم همراهي‌ام مي‌كرد. اتوبوس از آن ولولوهاي شاسي شهاب بود. تلق و تلوقش به راه. و من كه به اندازه‌ي كافي خستگي توي چشمانم ذخيره داشتم، غمي نداشتم. خوابم كه بيايد بغلِ گوشم توپ دركنند، بيدار نمي‌شوم. امان از وقتي كه بي‌خوابي بيايد سراغم. صداي خميازه‌ي مورچه هم احوالم را پريشان مي‌كند.

هنوز نمي‌خواستم، بخوابم. داشتم با خواب مي‌جنگيدم. جنگي نابرابر. جنگي ميان ذهني كه مي‌خواست نخوابد با جسمي و روحي كه در تقلاي خواب بود. و هر كس ادعا كند اختيار انسان در دست ذهن اوست، بدجور در خطاست كه ذهن من در مقابل خواسته‌ي آن ديگران كم آورد و خيلي زود خواب بر من چيره شد.

چيزي از خواب‌هايي كه ديدم، يادم نيست. كنار پنجره خوابيده بودم و دم‌مه‌هاي صبح بيدار شدم. اتوبوس نگه داشته بود و بايد دستشويي و چاي و سيگار را به سرعتي باور نكردني به سرانجام مي‌رساندم. عوارضي قزوين بود و اين يعني بعد از عبور از قزوين از سرحداتِ مكاني آذربايجان خارج مي‌شديم و بايد تا تهران منتظر مي‌ماندم تا شهري ترك‌نشين را ببينم. حالا كه اراده‌ي ذهني و جسمي‌ام به تعادل رسيده بود، روحم آرام‌تر بود. گوشي‌ام چند تا «اس» و مقدار متنابهي «ميس كال» را نمايش مي‌داد. انگار همدم شبانه‌ام ويرش گرفته بود، بيدار نگاهم دارد ولي من را خواب چون كودكي كه درخيالش ميان پر فرشتگان پيچيده باشندش، درربوده بود.

هوا نم داشت و سرد بود. با يك تا تي‌شرتم بدجور مورمورم شد. هر كجاي آذربايجان قدم بگذاريد هواي ارديبهشت اين گونه است. خنكاي ملايم و لطيفي كه تنفس هوايش چنان ريه‌ها و تك‌تك سلول‌هايت را ارام مي‌كند، انگار مخدّري قوي زده باشي. سيگارم را كشيدم و يادم ماند تا توي ترمينال يك بسته‌ي ديگر هم بگيرم. تجربه‌ي سال‌هاي قبل است. توي نمايشگاهْ سيگار كيمياست، پيدا نمي‌شود. چاي را با خودم بردم توي اتوبوس تا هم صداي شاگردشوفر قطع شود و هم مجبور نباشم به خاطر عجله، چايم داغ داغ هورت بكشم.

راه افتاديم. اين بار هوش و حواسم سرجايش بود. داشتم كارخانه‌ها و مناطق صنعتي را كه هر چه جلوتر مي‌رفتيم بر تعدادشان اضافه مي‌شد، تماشا مي‌كردم. منظره‌ي دل‌انگيزي نبود. آفتاب كه نرم‌نرمك خودش را نشان مي‌داد، هيبت كارخانه‌ها هم نمايان‌تر مي‌شد و بي‌قواره‌گيشان آشكارتر. انگار آفتاب ستر و حجابي را كه شب بر روي اين «ارضاكنندگان شهوت مصرف مردمان» كشيده بود را مي‌دريد. اين همه كارخانه و كارگاه و شهرك صنعتي جفت و جور شده‌اند و همين طور كش آمده‌اند تا نمي‌دانم كجا. افقي در ديدرس نيست. همه چيز سنگ و آهن و دود و هزار جور كوفت و زهرمار ديگر است. 

مسافر بغل دستي‌ام همان جا توي عوارضي قزوين پياده شد. صحبتي بين‌مان رد و بدل نشد. تنها چيزي كه از او به خاطر دارم عضلات پر و پيماني بود كه خوب پرورش ديده بودند و حالا كه فكر مي‌كنم اگر پياده نشده بود، هيكلش با منظره‌ي كارخانه‌ها خيلي جور درمي‌آمد و تناسبي جالب ايجاد مي‌كرد. تناسبي از صناعت و لاجرم مصنوعي بودن.

حالا كه بيدارم و خواب از سرم پريده، اين صندلي‌هاي لكنتي اذيتم مي‌كنند. انگار نه انگار ديشب ننوي خوبي بوده و خواب مرا در خود جا داده. كمي گردنم درد مي‌كند. دست مي‌كشم و مجراي كوچكي را مي‌يابم كه باد سرد علي‌الدوام از آن در حال ورزيدن است. هنوز دو، سه ساعتي تا تهران راه داريم و من دلخورم از اين كه توي ماشين نمي‌توانم كتاب بخوانم. توي ماشين اگر سرم را زياد پايين بياندازم و يا به چيزي خيره شوم، حالم بهم مي‌خورد و بالا آوردن محتويات درون لازم مي‌شود و من نمي‌خواهم درونياتم را پيش پاي اين ملت مسافر خالي كنم. «هِدست» گوشي‌ام را هم فراموش كرده‌ام بياورم و نمي‌توانم موزيك‌هاي تكراري توي آن را گوش دهم. پس مگس مي‌پرانم تا تهران.

 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / يك: تنها راه افتادم!

 



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: یادداشت سفر, تهران, نمایشگاه کتاب, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۱

.:: ::.





یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / يك: تنها راه افتادم!
 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / يك

تنها راه افتادم!

 

ترمينال تبريز

 

تنها سفر كردن عادتي قديمي بود مال زماني كه هنوز شور و شر جواني‌ام به سي سالگي ختم نشده بود. كوله‌ام را برمي‌داشتم و مي‌رفتم ترمينال. مي‌نشستم روي نيمكت روبه‌روي سكوها و به صداي شاگردشوفرها گوش مي‌دادم و هر كدام را مي‌پسنديدم مي‌پريد توي اتوبوسش و مي‌رفتم. هر جا شد. چه فرقي مي‌كرد. همين شد كه سر از شهرهاي مختلف و جورواجور درآوردم و يك نيمه ايرانگردي را تجربه كردم. بدون اين كه هدفي جز دور شدن از تبريز داشته باشم. خوبي‌ اين سفرها اين بود كه پر بود از چيزهاي تازه و تو هميشه چشمت دنبال اتفاقي نو بود و همه چيز در عين عادي بودن، مي‌توانست برايت شگفت‌آور و عجيب باشد.

حس عجيبي بود اين تنهايي تو و كوله‌ات. كوله‌ي كوچك سياهي كه هنوز دارمش و خيلي درب و داغان است ولي هنوز مي‌تواند وسعت سفر يكي مثل من را در خود جا دهد. از آن كوله‌هايي كه فقط مي‌تواني دو تا لباس زير و يك شلوار و يك حوله تويش بذاري. همين. آن قدر مختصر است كه به اجبار همين اختصارش سبكبال باشي و نخواهي ره‌توشه‌ي سفرت را پر و پيمان ببندي. از واجبات سفر به حداقلش قانع‌ات مي‌كند و از مستحباتش بي‌نياز.

ولي اواخر دهه‌ي سوم زندگاني‌ام اين سفرها تعطيل شد. شايد چون خوردم به ديوار معلمي و مجبور شدم سر يك ساعت پاشم و بروم توي كلاس و سر يك ساعت مشخص زنگ را بزنند و بيايم بيرون. شدم تابع زنگ اخباري كه به ديوار مدرسه ميخكوب شده بود. درست مانند پيشخدمتي كه به زنگ روي ميز مشتري، حاضر به خدمت است.

شايد هم دليل ديگرش اين بود كه از اين سفرهاي آني و بي‌برنامه چيز خاصي دستگيرم نمي‌شد. عايداتش برايم خيلي كم بود. يعني بيش‌تر جنبه‌ي فرار داشتند و قرار نبود همه‌ي عمرم را مشغول سفرهايي باشم كه از غليان احساسي سرچشمه مي‌گرفت. از آن موقع تصميم گرفتم سفرهايم دليل داشته باشند و براي خاطر چيزي مشخص باشند با مقصدي مشخص. و اين طوري نباشند كه الله‌بختكي راه بيفتم و بروم تا ببينم چه پيش مي‌آيد.

همين طور كه به مرور سفرهايم كم شده و هرازگاهي كه سفري پيش آمده با كوله و باري سنگين همراه بوده. حالا ديگر بيش‌تر طبيعت‌گردي مي‌كنم و توي دشت و دمن و كوه و دره به تفرج مي‌پردازم. اگر شد با دوستان راهي مي‌شوم و با چادري در جايي بكر و دوست‌داشتني از آذربايجان عزيزم شبي را صبح مي‌كنيم. از كوهي بالا مي‌رويم و به دره‌اي و جنگلي سري مي‌زنيم.

******

امسال تصميم گرفتم مثل چندين سال گذشته راهي تهران شوم براي ديدار از نمايشگاه كتاب. البته در طول سال براي موارد و كارهاي ديگر هم شده كه مسافر تهران باشم ولي هر سال ديدار از نمايشگاه كتاب حال و هوايش فرق مي‌كند. - البته براي ما. شايد پايتخت‌نشين‌هاي محترم زياد در بند اين حال و هوا نباشند. - در تبريزي كه نزديك به سه ميليون جمعيت دارد، شايد تعداد كتاب‌فروشي‌هايي كه كتاب‌هاي جدي و ادبي مي‌فروشند به ده تا نرسد كه نمي‌رسد. و معمولاً كتاب‌هاي تازه‌چاپ شده و بروز هم يكي دو سال بعد سرو كله‌شان اين جا پيدا مي‌شود. كتاب خود من به كتابفروشي‌هاي تبريز نرسيد چه برسد به كتاب ديگران. پس سنّت مسافرت ششصد، هفتصد كيلومتري از تبريز تا تهران، هر ساله در بين اهالي ادبيات تبريز شور و شوقي خاص برمي‌انگيزد.

سابقه‌ي ديدار من از نمايشگاه كتاب تهران به دوران دانشجويي برمي‌گردد. از سال هشتاد هر سال آمده‌ام و نمايشگاه را ديده‌ام. چهار سال با دانشگاه و همقطاران دانشجو و مابقي را با ياران و دوستان ادبي و غيره. گاهي جمعي از دوستان باهم تصميم به ديدار از نمايشگاه گرفته‌ايم و گاهي يكي از نهادهاي فرهنگي اهالي فرهنگ و ادب تبريز را جمع كرده و روانه‌ي تهران نموده. سه سال قبل را با جمعي از همين سنخ و به همت سازمان فرهنگي، هنري شهرداري تبريز به تهران آمده‌ام.

ولي امسال كار ديگري كردم. براي اولين بار تنها پا شدم و آمدم نمايشگاه كتاب. تصميم گرفتم بروم سراغ كوله‌ي قديمي؛ يار سفرهاي تنهايي‌ام و براي اولين بار تنها بيايم به ديدار نمايشگاه كتاب تهران. تك و تنها و صد البته سبكبال. حتا كوله‌ام را تقريبا خالي گذاشتم تا اگر كتاب خريدم تويش جا دهم.

ذوق و شوق عجيبي براي اين مسافرت داشتم. تقريباً مطمئن بودم يكي از لذت‌بارترين ديدارهايم از مجمع كتاب ايران خواهد بود. دلم مي‌خواست تصور اين لذت را همان طور تا رسيدن به تهران مزمزه كنم و خوش باشم.

قرار شده بود ساعت دوازده نيمه‌شب روز چهارشنبه سيزدهم ارديبهشت‌ماه نود و يك با اتوبوس عازم تهران باشم. حدوداي ساعت نه شب رسيدم خانه. دو ساعت وقت داشتم براي حاضر شدن و راه افتادن. چيز زيادي برنداشتم. فقط يك زير شلواري، همين. حمامي كردم و كاپشن برنداشتم. مي‌دانستم توي جاده سرد خواهد بود و تهران شايد باران ببارد ولي فقط تي‌شرتي پوشيدم و كوله‌ام را انداختم روي شانه و راه افتادم سمت تهران.

 



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: یادداشت سفر, تهران, نمایشگاه کتاب, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۱

.:: ::.





عازم تهرانم
 

عازم تهرانم

تا تقریباً دو ساعت دیگر عازم تهران و نمایشگاه کتاب هستم.

تا برگشتن خبری از آپ نیست.

شاید تصمیمي را که هر بار می‌آیم تهرانْ می‌گیرم، این دفعه عملی کنم و یادداشت‌هایی از این سفر برایتان بنویسم و این جا بگذارم.

نگویید تهران نوشتن ندارد. همه جا را می توان نوشت.

 



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: سفر, تبریز, تهران, نمایشگاه کتاب
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در چهارشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۱

.:: ::.





به ياد «ثمين باغچه‌بان»
 

 به ياد «ثمين باغچه‌بان»

"ثمين باغچه‌بان" آهنگساز پيشرو ايراني که هميشه آرزو داشت هر روز، "نوروز: و هر چهارشنبه، "چهارشنبه‌سوري" باشد، درست در روز "چهارشنبه‌سوري" 1386 در غربت جانکاه خود در "استانبول" درگذشت و در نخستين روز "نوروز" به خاک سپرده شد.

ما در پائيز همان سال به ديدار او رفته بوديم تا گپ و گفت‌وگويي با او داشته باشيم. آن چه مي‌خوانيد حاصل اين گفت‌و‌گو و يکي دو گفت‌و‌گوي پيش از آن است.

«ثمين باغچه‌بان» در سال 1304 خورشيدي در "تبريز" زاده شد. پدرش "جبار باغچه‌بان"، در خانه خود کودکستاني به نام "باغچه‌ي اطفال" بنياد کرده بود که در آن از بام تا شام سرود خوانده مي‌شد. "ثمين" در همين باغچه و در ميانه‌ي شعر و سرود چشم به جهان گشود و در کنار کودکان ديگر از روش‌هاي پرورشي پدر بهره مي‌برد.

ثمين هنوز خردسال بود که همراه خانواده و به سبب ماموريت پدر رهسپار "شيراز" شد و در آن جا نيز همه لحظات زندگي‌اش در کودکستان خانگي پدر گذشت. در سال 1311 خانواده‌ي "باغچه‌بان" باز ناگزير از تغيير محل اقامت شد. اين بار نوبت "تهران" بود که پدر در آن نخستين مدرسه آموزش کر و لال‌ها را به وجود آورد. زندگي پدر سرشار از فقرو فاقه بود. ميان مشغله‌هاي گونه‌گون از شاگرد قنادي گرفته تا آموزگاري، آموزش و پرورش کودکان، به ويژه کودکان کر و لال، بيش‌ترين توان و زمان او را مصروف خود مي‌داشت.

ثمين به گفته‌ي خودش موش آزمايشگاه پدر شده بود. پدر گوش‌هايش را با موم پر مي‌کرد و او را وا مي‌داشت بدون استفاده از حس شنوائي حرف‌هاي او را دريابد. آزمايش‌هاي پدر به نتيجه رسيد و براي نخستين بار در ايران سمعکي را به نام "تلفن گنگ" اختراع کرد و آن را به نام خود به ثبت رسانيد.

ثمين بدين گونه در فضاي آموزش و پرورش کلاس پدر از "ارتباط طبيعي صوت و کلام" آگاهي پيدا کرد و دريافت که هر واژه بار صوتي و احساس موزيکال خود را دارد و اين دو را مي‌توان جاي يکديگر نشانيد. آزمايش‌هاي پدر از يک سو و آشنايي مادر با موسيقي و تارنوازي از سوي ديگر تاثيري ترکيبي در ثمين بر جاي نهاد که راه آينده‌ي او را روشن ساخت. ثمين در "باغچه‌ي اطفال" خواننده‌ي سرودهايي بود که از پيوند شعر پدر و آهنگ مادر پديد مي‌آمد.

شانس بزرگ

ثمين در سال 1317 در هنرستان "عالي موسيقي" نام نوشت. البته کارها آن گونه که دلش مي‌خواست، پيش نرفت. آرزو داشت پيانونواز شود ولي شرط محال نخستين آن بود که پيانويي در خانه داشته باشد.

اين با زندگي فقيرانه‌ي خانواده‌ي باغچه‌بان سازگار نبود. ناگزير ولي باز هم با شور و شوق ويولن را انتخاب کرد، با اين فکر که از ويولني که مادرش در خانه داشت استفاده کند. ولي شرط غير عملي ديگر آن بود که جنس ويولن بايد ممتاز باشد. ويولن مادر چنين نبود.

ثمين به ناگزير و برخلاف ميل درون به سازهاي بادي روي آورد که آن‌ها را مي‌شد از هنرستان به وام گرفت. در قرعه فال ثمين نام دو ساز "کر" و "ابوا" آمده بود. بي‌رغبتي به سازهاي بادي تحميلي در نهايت به سود ثمين تمام شد. زيرا او را به سوي آهنگسازي سوق داد و در کلاس آرموني نو بنياد "پرويز محمود" که تازه از "بروکسل" بازگشته بود، نام نوشت. سازهاي بادي نيز به کناري نهاده شد. زيرا به سبب درگيري جنگ دوم جهاني، هنرآموزان خارجي اين سازها به کشورهاي خود بازگشتند و بيش‌تر کلاس‌هاي هنرستان تعطيل شد.ثمين به همراه پدر(جبار باغچه بان) مادر و خواهرش ثمينه

ثمين در جمع يکي دو سالي توانست در هنرستان درس بخواند و بتواند به قول خودش "گام دو ماژور" را با ابوا بنوازد و مباني اوليه‌ي آرموني را هم بياموزد. ولي در هنگامه‌ي دلسردي‌ها شانس ديگري به او روي آورد.

او توانست با استفاده از يک بورس تحصيلي به "ترکيه" برود و در "کنسرواتوار آنکارا" در رشته‌ي آهنگسازي تحصيل کند.

ثمين باغچه‌بان در همان آنکارا با "اولين" دختري از همدوره‌هاي خود ازدواج کرد و در سال 1329 با ذهن و انديشه‌اي پرورده به ايران بازگشت. "اولين" هميشه يار و مددکار ثمين بود.

او که در رشته‌ي پيانو و آواز درس خوانده بود، پس از بازگشت به ايران کوشيد بيش‌ترين توان خود را براي تفسير آفريده‌هاي همسر خود به کار گيرد. ثمين خود هميشه مي‌گفت اگر نامي در ميان آهنگسازان ايران يافته به همت "اولين" بوده است.

"اولين" علاوه بر اين، سه گروه آواز جمعي بنياد کرد. گروه "کر هنرستان عالي موسيقي"، گروه "کر تهران" و گروه "کر فرح پهلوي". او جدا از سرپرستي گروه‌هاي آواز جمعي به عضويت سازمان "اپراي تهران" در آمد و با صداي گرم خود در تالار "رودکي" در نقش‌هاي مختلف اپرائي ظاهر شد.

و اما ثمين پس از بازگشت به ايران در همان هنرستاني که فراگيري موسيقي را آغاز کرده بود، به آموزش موسيقي پرداخت. او هفده سال تمام استاد هارموني در هنرستان بود.

آفريده‌ها

با گشايش تالار "رودکي" در سال 1348 ثمين باغچه‌بان نيز چون تني چند از آهنگسازان ديگر به استخدام اين سازمان در آمد.اولين ، همسر وفادار ثمين

"زال و رودابه" نام نخستين اثر صحنه‌اي اوست که با الهام از "شاهنامه‌ي فردوسي"، براي اجرا در شب گشايش تالار آفريده شده است. بنياد گروه‌هاي آواز جمعي از سوي همسر نيز، او را برانگيخت که با کار روي ترانه‌هاي بومي ايران، قطعاتي براي آواز و گروه بيافريند.

در ميان قطعات بازمانده از ثمين در وهله‌ي نخست مي‌توان از "بومي‌وار" او ياد کرد. که خودش به آن دلبستگي بسيار داشت و مي‌گفت بيست سال منتظر مانده تا دري به تخته‌اي بخورد و آن را با ارکستر "سنفونيک تهران" اجرا کند.

"درخت سرو" يکي ديگر از کارهاي او در زمينه‌ي موسيقي بومي است، که براي ارکستر بزرگ، گروه کر آواز جمعي و تکخوان، نوشته شده و بر محور اين دو بيتي معروف مي‌گردد.

درخت سرو بودم، کنج بيشه

تراشيدن مرا با ضرب تيشه

تراشيدن مرا قليون بسازن

که آتيش بر سرم باشه هميشه

فضا سازي‌هاي درخشان ثمين از وهم بيشه، انتظار و سوزش آتش، درخت سرو را به يکي از زيباترين قطعات موسيقي پيشرو تبديل کرده است.

"شليل" و "ويرانه" نيز از قطعات بومي تنظيم شده از سوي ثمين است که ارزش‌هاي ويژه‌ي خود را دارد.

"پرستندگان و سپاهيان" براي گروه آواز جمعي و ارکستر، "که داند که.." و "من عاشقي‌ام" براي آواز جمعي، تکخوان ارکستر، "متل" براي آواز جمعي، پيانو و سازهاي ضربي و "شعله سه رنگ" از ديگر آثار به ياد ماندني او به شمار مي‌آيد.

ثمين قطعات برانگيزاننده‌اي نيز براي کودکان ساخته که تعدادي از آن‌ها را موسسه ماهور، زير عنوان "رنگين کمون" به بازار فرستاده است. ثمين، رنگين کمون را به پدرش اهدا کرده که "اولين شعرها و سروده‌ها را به او ياد داده و برايش دفترچه‌ي نقاشي و مدادهاي رنگي خريده... و دستش را گرفته تا بتواند تصوير اولين آهو، کشتي، کلاغ، خورشيد و آدم‌ها را بکشد..."رنگين کمون ، مشهورترين اثر ثمين باغچه بان

اجراي قطعات رنگين کمون را شماري از اعضاي "ارکستر سنفونيک راديو وين"، به رهبري "توماس کريستيان داويد" بر عهده داشته‌اند و متن‌ها را "بهجت قصري" (سوپرانو) و "اولين باغچه‌بان" (متسو سوپرانو) خوانده‌اند.

زندگي‌نامه ثمين باغچه‌بان کامل نخواهد بود اگر از کوشش‌هاي او در زمينه‌ي ادبيات سخن به ميان نياوريم. او از نادر موسيقيدانان ايراني بود که دستي توانا در نوشتن داشت و گزارش و نقد و قصه مي‌نوشت.

در سفر ترکيه، به "ناظم حکمت" شاعر چپ‌گراي ترک علاقمند شد و در بازگشت به ايران، برخي از آثار او را به فارسي برگرداند. بعدها به ترتيب سراغ "عزيز نسين" و "ياشار کمال" رفت و کارهائي از آن دو را نيز به فارسي درآورد.

ثمين خود مي‌گفت که نخستين معرف شاعران و نويسندگان برجسته‌ي ترک به جامعه‌ي فرهنگي ايران بوده است. در جمع دوازده جلد کتاب از ثمين به يادگار مانده که غالب آن‌ها به چاپ‌هاي بعدي رسيده است. دو سه متن ديگر نيز در دوره‌ي مهاجرت به ترکيه (از سال 1984 به بعد) فراهم آورده بود و در جست‌وجوي ناشري امين بود که آن‌ها را به دستش بسپارد و چنين نشد.

منبع: نگاهک

 



:: موضوعات مرتبط: گفت و گو
:: برچسب‌ها: ثمین باغچه بان, جبار باغچه بان, موسیقی, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در شنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۱

.:: ::.





موقع آن رسیده که این حرف‌ها را در مورد «جايزه‌ي ادبي تبريز» بگويم
 

موقع آن رسیده که این حرف‌ها را در مورد «جايزه‌ي ادبي تبريز» بگويم

 

سطر اول:خوب به سلامتي «جايزه‌ي ادبي تبريز» هم تمام شد. در مدتي كه اين جايزه كليد خورد تا برگزاريش نام «تبريز» كه در آخرش مي‌آمد، دلم تنگ مي‌شد. حرف‌هاي زيادي در مورد اين جايزه داشتم ولي تبريز بود و نمي‌خواستم تا تكليف اين جايزه مشخص نشده، در موردش چيزي بنويسم. نمي‌خواستم حرفي بزنم در مورد جايزه‌اي که به نام تبريز بود تا كارش پايان يابد و زمانش فرارسد. حالا كه تمام شد و جايزه‌ها هم تقسيم گرديد، فكر مي‌كنم زمانش رسيده. باز هم به سلامتي! -اگر كشور ارمني و غيراسلامي بود اين به سلامتي يك چيزي هم كنارش داشت كه ما نداريم. پس عجالتاً تا من «به سلامتي» سوم را مي‌گويم شما يك بطري پپسي باز كنيد.- به سلامتي! (البته اين چهارمي بود)

حالا كه «جايزه‌ي ادبي تبريز» به سرانجام رسيد و با تعويض رييس و دبير علمي و هزار اتفاق ديگر برگزيدگانش را شناخت، دوست دارم يكي، دو نكته را روشن كنم:

1. يادش بخير! اوايل همين سال 90 بود كه با شوق طرح برگزاري «جايزه‌ي ادبي تبريز» را گذاشتم كف دست حسين نجفي؛ مديرعامل سابق سازمان فرهنگي، هنري شهرداري تبريز. (خبطي بزرگ‌تر از اين نمي‌شد، كرد.) حالا چرا برق چشمانش را حمل بر علاقه‌مندي‌اش به ادبيات و رونق ادبيات تبريز كردم، بماند. (ما اهالي هنر خوب سرمان كلاه مي‌رود.) آن طرح ماند. يعني يكي، دو ماهي ماند تا هوايش از سر من و بچه‌هاي «خانه‌ي داستان تبريز» بيفتد. چه طرحي بود! كاش اجرايش مي‌كردند. ولي چون خواب‌هاي ديگري ديده بودند، كارها جور ديگري پيش رفت.

2. مديرعامل سابق سازمان فرهنگي، هنري شهرداري تبريز؛ حسين نجفي از آن جا كه جشنواره‌ي سراسري شعر خط سوم را برگزار نكرد و چوب لاي چرخ جشنواره‌ي سراسري عكس فيروزه گذاشت، به دنبال فرصتي بود تا از زير فشار منتقدان بيرون بيايد. خوب چه چيزي بهتر از طرح من براي برگزاري جايزه‌ي ادبي تبريز. ولي از آن جا كه فقط مي‌خواست جشنواره‌اي ادبي و صوري برگزار كند، بسياري از بخش‌هاي طرح من را مثله كرد و براي اجراي اين نقشه رفت سراغ كسي كه حاضر بود با او در اين رقص دو نفره همراه شود.

3. به يك باره عبدالمجيد نجفي دبير علمي جايزه‌ي ادبي تبريز شد. اي دل غافل! يك دفعه ديديم فراخوان جايزه هم درآمده. رفتيم كه: «آقا اين ديگر چه صيغه‌ايست؟» گفتند: «حالا زمان محدود بود و امكانات و چه و چه و چه. شما بياييد دبير اجرايي شويد تا بلكه كارها پيش برود.» از آن جا كه هنوز اميدوار بودم اين جايزه حتا با همين شكل و شمايلِ اخته مي‌تواند، فتح باب خوبي براي ادبيات تبريز باشد، قبول كردم به شرط آن كه در بخش داستان كوتاه زبان «تركي آذربايجاني» هم در كنار زبان فارسي قرار گيرد و در اين مورد فراخوان اصلاح گردد.

4. آگهي فراخوان را در اختيار مطبوعات قرار دادند ولي قرار را به جا نياوردند. جايزه‌اي ادبي در «تبريز» برگزار مي‌شد بدون آن كه خبري از زبان مادري مردمانش در بخش داستان باشد. پس كناره گرفتم از دبيري اجرايي جايزه‌ي ادبي و آن‌ها هم از خدا خواسته سجده‌ي شكر به جا آوردند كه اين موي دماغ از سرمان باز شد. ماندند عبدالمجيد نجفي و حسين نجفي با آن قايمكي‌هاي پشت پرده و خودماني‌شان.

5. از آن جا كه بار كج هيچ گاه به منزل نمي‌رسد يك دفعه نمي‌دانم از كجا، ميانه‌ي اين دو نجفي پس از مدتي شكر آب شد و نجفيِ دبير جايزه، مصاحبه‌اي كرد و گفت استعفا داده و آب پاكي را ريخت روي دست نجفيِ رييس جايزه. به ده روز هم نكشيد كه حسين نجفي از مديرعاملي سازمان فرهنگي، هنري شهرداري تبريز رفت و جاي خود را به سيدرضا علوي سپرد.

6. سيدرضا علوي كه شد مدير عامل سازمان فرهنگي، هنري شهرداري تبريز، از قراين و شواهد و شنيده‌هاي ما چنين برمي‌آيد كه «جايزه‌ي ادبي تبريز» را تحفه‌اي يادگار مانده از مدير قبلي مي‌دانست كه مال چنداني هم نبود ولي بايستي حفظ ظاهر مي‌كرد. پس گشت به دنبال دبير جديد و قرعه‌ي فال به نام ابراهيم اقبالي زده شد كه زماني شعر مي‌گفت و حالا سرش به دانشگاه و تدريس ادبيات فارسي گرم است.

7. تا آخر ماجرا هيچ كس نفهميد داوران «جايزه‌ي ادبي تبريز» چه كساني بودند. – الان هم هيچ كس نمي‌داند- مگر مي‌شود ادعا كرد كه آثار فاخر و از نويسندگان مطرحي به دبيرخانه‌ي جايزه‌ي ادبي رسيده ولي داوران جايزه را اعلام نكنند. همه مي‌دانند كه وزن داوران هر جايزه‌ي ادبي، معيار ارزش‌گذاري آن است.

8. ما در ميان برگزيدگان «جايزه‌ي ادبي تبريز» هم آدم مطرحي نديديم. آن‌هايي را كه تبريزي بودند، مي‌شناختيم و مي‌دانستيم چند مرده حلاجند ولي آن يكي‌ها را كه از شهرهاي ديگر بودند نه ديده‌ايم و نه شنيده.

9. كاش اگر قرار است «جايزه‌ي ادبي تبريز» باز به همين منوال برگزار شود، سيدرضا علوي بي‌خيالش شود.  



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: جایزه ادبی تبریز, تبریز, سازمان فرهنگی هنری شهرداری تبریز, ادبیات تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۰

.:: ::.





خبر / سی و چهارمین شماره‌ي ماهنامه‌ي «تدبیر فردا» منتشر شد
 

خبر

سی و چهارمین شماره‌ي ماهنامه‌ي «تدبیر فردا» منتشر شد

 ******************

 ******************

سطر اول: سی و چهارمین شماره‌ي ماهنامه‌ي «تدبیر فردا» (دی ماه ۱۳۹۰) با مطالب زیر منتشر شد:

******************

1. ساياچي سؤزلري

عليرضا انباز

******************

2. تبريزين نيسگيللي قيزي گلمه‌‌دي

در احوالات «مدينه گلگون» و اشعارش

جعفر پوررضوي

******************

3. خط سبحان كاربردي و خواناست

گفت‌وگو با مهرداد محمدپور؛ مبدع خط سبحان و نقاشيخط هوالجميل

حسين منصوري متين

******************

4. نقش ماندگار آذربايجان در «موزاييك سنگ»!

«نقاشي موزاييک سنگ» به روايت صابر بقال اصغري

مهدي ابراهيم‌پور

و ... 



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تدبیر فردا, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در چهارشنبه پنجم بهمن ۱۳۹۰

.:: ::.





Powered By سطر اول Copyright © 2009 by mehdieb
This Template By سطر اول

منوی اصلی (Menu)
درباره (About)

مطالب خواندنی و مواد خام ادبی

همسایه های پیوندی (Links)

آرشیو زمانی (Archive)

آرشیو متنی (Previous)

موضوعات (Categories)

برچسب (Tag)
تبریز , زلزله آذربایجان , نمایشگاه کتاب , تدبیرفردا , تهران , تدبیر فردا , شعر , داستان , یادداشت سفر , دبیرستان طالقانی , جلال آل احمد , سفر , ادبیات , کتاب , تبريز , غلامحسین ساعدی , يادنامه , ادبیات آذربایجان , حسین منزوی , موسیقی , موسیقی آذربایجان , اصغر نوری , تاريخ آذربايجان , تدبيرفردا , داستان تبریز , مهدی ابراهیم پور , رمان , حافظ , قصه , شیراز , زلزله تبریز , مشروطه , شعر ترکی , زبان فارسي , آیریلیق , قاجاریه , قوپوز , هريس , ابراهیم یونسی , تقی زاده , ادبيات آذربايجان , روز خبرنگار , قطران تبریزی , فرهنگ و هنر تبریز , دبيرستان طالقاني , موسي هريسي نژاد , فريبا وفي , فرهنگ تبریز , فاطمه قنادی , نشست كتاب , همه افق , شعر معاصر , اورمو گؤلو , استان آذربایجان شرقی , عباس پژمان , ماهنامه , عرفاني , عزاداران بیل , چوب به دستهای ورزیل , گوهرمراد , جعفر مدرس صادقی , رمان ایرانی , سیمین دانشور , فیلم مستند , هزار و یک شب , توسعه شهری , حوزه هنری , فرهنگ و هنر , مدرک , حسن انوری , جبار باغچه بان , روباه و زاغ , نلسون ماندلا , محمود دولت آبادی , تراکتورسازی , روشنفكري , نگاران , درخت تبريزي پير , رضا براهني , صالح سجادي , ایرج میرزا , مدیرکل ارشاد , داستان نویسی , سووشون , گابریل گارسیا مارکز , ایرج بسطامی , حبیب , ساقي , تخیل , سخاوت عزتي , عباس بارز , امير قرباني عظمي , نهم دي 1290 , انديشه و منش سياسي , ثقه الاسلام تبريزي , ارسال اثر , سیدعلی صالحی , قره باغ , احمد شاملو ,

و چیزهای دیگر (Others)