;




سطر اول
گاه‌نگاری‌های مهدی ابراهیم‌پور در اینترنت


خاطرات تقی‌زاده از استبدادصغیر/مانع تندروی مشروطه‌طلبان بودم/شرح به توپ بستن مجلس،مقاومت مردم تبریز
 

خاطرات تقی‌زاده از «استبداد صغیر»

مانع تندروی مشروطه‌طلبان بودم

شرح به توپ بستن مجلس، تحصن در سفارت انگلیس و مقاومت مردم تبریز

نفر دوم از سمت چپ تقی زاده

سید حسن تقی‌زاده زمانی که رییس انجمن فرهنگی ایران و هند بود پاسخ به تقاضای محمود ستایش، منشی انجمن برای انجام گفت‌وگو را رد نمی‌کند و نهایتا در سال‌های دهه ۴۰ که بیماری او را از پای انداخته و یکجانشین کرده بود، قبول می‌کند که درباره نقاط تاریک و پر ابهام ماجرای مشروطه خاطرات خود را بر زبان آورد. متن زیر بخشی از خاطرات تقی‌زاده است از ماجرای به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه و آغاز استبداد صغیر و حوادث و ماجراهای بعد از آن.

کشمکش بین دربار و ملت و مجلس بیست روز طول کشید و شاه شهر را به حالت نظامی درآورده و دست به اقداماتی زد، درحالیکه ملت و مجلس دور کردن چند نفر را از حوالی دربار می‌خواستند که از آن جمله بود شاپشال و امیر بهادر جنگ که به سفارت روس پناه برده و متحصن شده بود. شاه هم تبعید چند نفر از سران ملت را به اصرار می‌خواست و حتی قصد توقیف آنان را داشت و یکی از آن‌ها میرزا سلیمان‌خان میکده بود که گرفتار و حبس نمود و باقی که ملک‌المتکلمین و آقا سید جمال‌الدین و میرزا جهانگیرخان مدیر صوراسرافیل، دهخدا و میرزا داوودخان علی‌آبادی و مساوات و غیره هم بودند، گمان می‌کنم بهاءالواعظین هم در آن میان بود از بیم گرفتاری در مجلس شورای ملی متحصن شدند و در اتاق مغربی باغ اندرون مجلس که بعد‌ها جزو چاپخانه مجلس شد، مقیم شدند. عاقبت روز ۲۲ جمادی‌الاول قزاق‌ها از صبح زود مجلس را محاصره نموده و چنان که داستان آن معروف است، مجلس را به توپ بستند.

من که وضع را چنین دیدم، برخلاف نوشته‌های دولت‌آبادی و کسروی در روزهای انقلابی هر روز با بسیاری دیگر از وکلا از صبح زود تا پاسی از شب گذشته در فعالیت بودم و در روزهای آخر بدبختانه مبتلا به تب شدیدی شدم به حدی که گاهی در اتاق مجلس می‌خوابیدم. در یکی از روز‌ها مرحوم آقا سید عبدالله بهبهانی که غالبا در مجلس و مراقب کار بود و نیز اندک کسالتی داشت در یکی از خیابان‌های باغ بیرونی از مجلس فرشی گسترده و روی تشکی در آنجا تکیه داده بود و جمعی در اطرافش بودند. کسی نزد من آمد و پیغام داد که فلانی بیا و همین جا بخواب که با هم باشیم. من نیز رفتم، تب گاهی با حمله می‌آمد. روز قبل از توپ بستن تمام روز را تا قریب سه ساعت از شب گذشته در مجلس تقلا داشتم و وقتی همه رفتند و من نیز خواستم به منزل خود برگردم، یادی از دوستان متحصن کردم و خواستم سری به آن‌ها بزنم. به بالاخانه مسکن متحصنین رفتم و حالت افسرده آن‌ها را که روی گلیمی نشسته بودند، دیدم و بسیار متاثر شدم به طوری که عزم کردم که من هم شب را آنجا بمانم و به آدم خود گفتم: «برو به منزل و هرچه برای شام داریم بیاور. بگو که من امشب نمی‌آیم.»

مرحوم آقا سید جمال‌الدین از این حرف متغیر شد و با تشر به من گفت: «شما ابدا این کار‌ها را نکنید. شما وکیل مجلس هستید و به شما این کار بر می‌خورد که با ما که دولت مقصر شمرده اینجا بست بمانید.» و اصرار شدید کرد که من به منزل بروم و دیگران هم همین عقیده را اظهار کردند. ناچار با دو سه نفر از همراهان به منزل که نزدیک و پشت مسجد سپهسالار بود رفتم و از کسانی که با من آمدند، مرحوم دهخدا بود که با برادرش یحیی‌خان آنجا منزل ما ماند. در بین راه از مجلس تا منزل حمله شدیدی از تب و لرز به من دست داد و وقتی که به منزل رسیدم، افتادم و بیخود شدم و شامی هم نخوردم و تا فردا حدود ساعت ۸ یا ۹ صبح در حالت کسالت و خواب سخت بودم که صدای تفنگ مرا بیدار کرد و پرسیدم که چیست. گفتند: «از آن‌هاست که بر بام مسجد سپهسالار مجلس را محاصره کرده‌اند و تصادفی شده.» آن وقت خواستیم که خبر بگیریم که آیا در مجلس اشخاصی هستند یا نه، جواب آوردند که بعضی وکلا و آقایان بهبهانی و طباطبایی آمده‌اند. پس من قصد کردم که به آن‌ها ملحق شوم. وقتی خواستم حرکت کنم، خبر آوردند که حلقه محاصره بسته شده و دیگر کسی را راه نمی‌دهند، پس به منزل برگشته و منتظر شدیم. قدری بعد خبر آوردند که امام جمعه خویی با درشکه آمد رفت توی مجلس، پس من دوباره مصمم شدم ولی همراهان ما باز خبر آوردند که دیگر اصلا کسی را راه نمی‌دهند، پس با کمال اضطراب و مایوسی از ورود به مجلس در خانه ماندیم. قریب ۱۰ نفر بودیم که از آن جمله بودند خلخالی و دهخدا و برادرش، امیر حشمت و برادر او و مرحوم تربیت، در غالب کتب اغلب او را همشیره‌زاده من خوانده‌اند و برادر خودم و یکی دو نفر دیگر. تا ظهر صدای توپ بود و گلوله‌های توپ به خانه ما می‌ریخت و بعدازظهر هم تا غروب در اندیشه پیدا کردن پناهگاهی بودیم و در این اثنا در عقبی خانه که به کوچه باریکی باز می‌شد به خانه مقابل در‌‌ همان کوچه که مال مرحوم علی‌خان روحانی بود، رفتیم. آنجا و در اتاق کوچک و تاریکی ماندیم و درصدد یافتن محلی که آنجا برویم بودیم. بعضی از همراهان صلاح می‌دیدند که به نحوی خود را به حضرت عبدالعظیم برسانیم. در این بین به خاطرم رسید که اگر بتوانیم راهی به یکی از سفارتخانه‌های خارجی پیدا کنیم، ولی چون شخصا کسی را نمی‌شناختم بنا بر آن گذشت که به طور مبهم بنویسم و آن کاغذ را به اردشیر جی زرتشتی برسانیم که او هم به سفارت انگلیس برساند، رساندن این نامه را مرحوم میرزا محمدخان تربیت به عهده گرفت و رفت ولی آنچه منتظر شدیم او برنگشت تا پاسی از غروب گذشت و ما تقریبا مایوس شدیم و دست و پای خود را جمع کردیم.

عازم حضرت عبدالعظیم بودم که به ناگهان در خانه به شدت تمام زده شد. وقتی که در باز شد میرزا علی تربیت بود، از یک درشکه کرایه‌ای با ‌‌نهایت عجله و هول بی‌اندازه مرا صدا کرد و گفت: «هرچه زود‌تر بیایید که قزاق‌ها از طرف دیگر می‌آیند.» من و خلخالی و دهخدا به اصرار او و برادرش سوار شدیم و میرزا علی محمدخان، پهلوی درشکه‌چی نشست و از طرف پشت خیابان عین‌الدوله و خیابان دوشان تپه، به طرف در سفارت انگلیس رفتیم و با درشکه وارد آنجا شدیم و سربازان قراول دم در سفارت مانند سایرین به غارت مجلس و خانه ظل‌السلطان رفته و به سربازان غارتگر دیگر دولتی ملحق شده و مقداری اسباب و دوسیه‌های مجلس را به سفارت آورده بودند. آتاشه نظامی انگلیس متغیر شد و آن‌ها را جواب گفت و بیرون کرد و نامه‌ای دیگر به وزارت جنگ نوشته که یک دسته دیگر سرباز بفرستند. اعضاء سفارت کلا در قلهک بودند، و سفارتخانه شهر به کلی خالی بود و آتاشه نظامی فقط‌‌ همان روز به شهر آمده بود. هرچه سعی کردیم، اردشیر جی را نیافتیم و عاقبت خود جرات کرده و مستقیما به سفارت رفته و تقاضای دیدن یکی از اعضاء را کردیم و چون آتاشه نظامی در حمام بود به تربیت گفتند که کاغذ را بده برسانیم، او گفته بود باید خودم مستقیما بدهم، ناچار او را توی حمام برده و آتاشه مزبور که مشغول استحمام بود، کاغذ را گرفته و خوانده و گفته بود: «حضرات بیایند، مانعی نیست.»

آتاشه مزبور، ژورژ استوکس نام داشت و کمی فارسی می‌دانست، کمی بعد بقیه همراهان، که در منزل مانده بودند و از آن جمله برادرم و امیر حشمت و برادرش و یکی دو نفر دیگر که پیاده آمدند و در سفارت به ما ملحق شدند. بعد از اندکی چند نفر هم که از آن جمله میرزا سید حسن مدیر مجله حبل‌المتین کلکته، میرزا مرتضی قلی‌خان نائینی وکیل اصفهان، معاضدالسلطنه و غیره هم باز به سفارت آمدند. فردا صبح باز به تدریج جمعی آمدند تا تعداد نفرات به هفتاد نفر رسید، بعد به علت اعتراض دولت دیگر کسی را راه ندادند. داستان متحصنین طولانی می‌شود و پس از توقف بیست و پنج روزه از سفارت خارج شدیم و درباره دو نفر حکم تبعید صادر شد که یکی هم من بودم. مرحوم دولت‌آبادی در کتاب خاطرات خود البته اشتبا‌ها به من نسبتی را بدون سوءنیتی داد که من قبلا این پناهگاه را تهیه دیده بودم و حتی ارتباط با انگلیس‌ها داشته و رابط بین آن‌ها و پیشروان تندرو مشروطه بوده‌ام. حاجت به تذکر نیست من در تمام مدت دوره اول مجلس با احدی از خارجیان آشنا نبوده و ارتباط معمولی هم با کسی از آنان نداشتم و همچنین آنچه کسروی نوشته که من خواهان جنگ بودم و آدم در خانه این و آن فرستادم و پیغام دادم که بیایند امروز جنگ خواهد شد، هیچ اساسی ندارد بلکه مطلب عکس آن است و من مانع تندروی مدافعین مشروطیت بودم.

حکایت وقایع تاریخی بعد از توپ بستن و قریب یک سالی که آن را استبداد صغیر نامیدند، بسیار طولانی است و تا حدی در بعضی کتب ثبت شده. از این رو بهتر است مطالبی را شرح دهم که خود شاهد بوده‌ام چون من از آغاز این نهضت در متن حادثه بوده‌ام. اطلاعات من انحصاری است اما فقط به بعضی از آن وقایع اشاره اجمالی می‌کنم.

آنچه معلوم است تبریز بلافاصله بعد از توپ بستن مجلس قیام مسلحانه کرد و با قوای استبداد جنگید. در اواسط ذی‌القعده ۱۳۲۶ و فقط چند روز بعد از ورود من به تبریز که از انگلستان در ماه شوال حرکت کرده و در ۶ ذی‌القعده به آنجا رسیدم، با بسته شدن راه تبریز و جلفا که آخرین راه باز بود، محاصره شهر از طرف قوای شاه کامل گردید و چهار ماه بیشتر این حالت محاصره دوام یافت و به تدریج عرصه بر اهالی شهر تنگ و زندگی خیلی سخت شد و کم‌کم یک دکان نانوایی، بقالی، خواروبار فروشی باز نماند. گرسنگی و قحطی بسیار شدید و هولناکی روی داد که مردم فقیر در کوچه‌ها می‌مردند و شاید اگر دو سه هفته دیگر یعنی مثلا تا آخر ماه ربیع‌الثانی ۱۳۲۷ این حال دوام می‌یافت کشتار عام پیش می‌آمد یا به هر حال نفوس زیادی از قحطی تلف می‌شدند ولی مردم تحمل و مقاومت کردند. در همسایگی ما تاجری مشروطه‌طلب بود، یک روز گفت که در کوچه خودمان دیدم شخص فقیری نشسته و یونجه می‌خورد – در آن اوقات غالب مردم یونجه می‌خوردند و آن هم به آسانی و وفور به دست نمی‌آمد – از وی پرسیدم: «داداش چه می‌کنی؟» گفت: «یونجه می‌خوریم و اگر یونجه هم تمام شد برگ درخت‌ها را می‌خوریم و دمار از روزگار محمدعلی شاه خونخوار، سفاک و آدمکش درمی آوریم.»

در این هنگام نامه‌هایی برای من رسید، انجمن ایالتی مرا دعوت به انجمن کرد و در این امر که اعضاء انجمن را خیلی مشوش کرده بود به مشورت نشست. من عضو رسمی انجمن نبودم ولی نظر به خواهش و تقاضای اعضای انجمن آنجا حاضر می‌شدم. وقتی که مراسله مشترک‌الامضا قونسول‌ها را دیدم، تاثر فوق‌العاده‌ای به من دست داد و فورا بدون تردید اظهار کردم که به خود شاه متوسل شده که راه‌ها را باز کند تا قشون خارجی به ایران نیاید. اعضای انجمن این عقیده را قبول کردند و خواهش کردند تلگراف را من بنویسم و فورا نوشتم از طرف انجمن و به امضاء انجمن، پس از شرح قضیه دست توسل به دامن پدر نامهربان زدن را بر خارجیان ترجیح می‌دهیم و حاضریم از هر چیز صرف نظر کنیم و استدعا داریم امر بدهید که بهانه خارجیان را برطرف نمایند و راه را برای رساندن آذوقه باز کنند. این تلگراف فداکاری خیلی بزرگی بود از طرف مردمی که حاضر شدند برای مبارزه با محمدعلی شاه یک سال با او جنگیده و قربانی داده برای احتراز از مداخله خارجی خود را فدا کنند. چون سیم تلگراف تهران به تبریز وصل نبود، و آن را بریده به مرکز حکومت عین‌الدوله در باسمنج نصب کرده بودند، ناچار بودند آن را با حروف لاتین نوشته و از سیم کمپانی هند و اروپا از تبریز به تهران مخابره کنند. این کار را مرحوم معتمدالتجار از اعضای انجمن کرد که تنها کسی بود آشنا به زبان و خط خارجی.

من برای ملاقات با جنرال قونسول عثمانی که تقاضای دیدن مرا کرده بود بیرون رفتم و ساعتی از شب گذشته به انجمن برگشتم. با این حال که تلگراف مخابره شده، دیدم که اتاق‌ها و حیاط‌های انجمن به قول معروف گوش تا گوش پر است و مجاهدین آنجا ایستاده‌اند و ستارخان و باقرخان نیز بر حسب خواهش انجمن که اطلاع آن‌ها را در کار لازم می‌دانسته آمده‌اند و این موضوع در آنجا مطرح است. یکی از روسای مجاهدین با فرستادن چنین تلگرافی مخالفت کرد و به تندی گفت: «این نوشته قونسول‌ها و همه این چیز‌ها پلتیک (یعنی حیله) است و اقدامی نخواهد کرد.» و این حرف را که به شدت می‌گفت، مانع مخابره تلگراف شد و شخصا عقیده دارم که اگر تلگراف می‌رفت شاید فورا راهی باز می‌شد و از ورود قشون روس جلوگیری می‌شد. فردای آن روز من دیگر از منزل بیرون نرفتم تا بعدازظهر که دیدم از طرف انجمن فرستاده و مرا دعوت می‌کنند. وقتی که رفتم، دیدم انجمنی‌ها خوشحالند و معلوم شد از آن‌ها که صبح به بازار رفته‌اند بعضی از تجار فرنگی و اعضای بانک و غیره را دیده‌اند و آن‌ها با اظهار خوشوقتی و تبریک و خبر خوش به آقایان گفته‌اند که روس‌ها می‌آیند. هرچه زمان می‌گذشت ظن آنان قوی‌تر می‌شد و عاقبت نزدیک به ظهر برای آنان یقین حاصل شد که این حرف‌ها لاف توخالی نیست و واقعا قشون خارجی وارد ایران می‌شود، پس مجددا با من مشورت نموده و از من رای خواستند و بنده‌‌ همان عقیده دیروزی را تکرار کردم. اگرچه گفتم می‌ترسم دیر شده باشد، پس به هر حال تلگراف را فرستادند و مخبرین روزنامه‌های تهران در تهران خبر دادند که با وصول تلگراف به دست شاه اشک از چشمان او جاری شده بود. فورا‌‌ همان غروب اعضای انجمن را برای مخابره حضوری با تلگرافخانه خواستند که من هم میان آن‌ها بودم. در تهران تلگرافخانه دربار سعدالدوله، کامران میرزا، حشمت‌الدوله و حاج امام جمعه خویی بودند که از طرف شاه به حکم او برای مذاکره تلگرافی آمده بودند و پس از قدری مذاکره چون شب دیر شده بود قرار شد صبح هم آن‌ها و هم ما مجددا به تلگرافخانه رفته و تلگرافی از شاه و با امضای او به توسط انجمن جدا خطاب به روسای اردوهای اطراف تبریز از شمال و جنوب رسید.

به رحیم‌خان چلیبانلو که راه جلفا را گرفته و به صمدخان شجاع‌السلطنه که راه مراغه و غیره دست او و همچنین به دیگران و به وسیله این تلگرافات به آن‌ها حکم داده شده بود که فورا راه را باز کنند و از انجمن تبریز تقاضا شد هر یک از آن‌ها تلگراف‌های شاه را توسط سواری به سردار مخاطب برسانند و وقتی که این تلگراف‌ها فرستاده شد یا در حال ارسال بود، تلفنی از جلفا به انجمن و تلگرافخانه رسید که قشون روس از پل گذشته و وارد خاک ایران شدند. برای حاضرین در تلگرافخانه حالتی فوق تصور دست داد و در جواب تلگرافات تهران، انجمن که دست و دلش سرد شده بود، نوشت: «کان الذی خفت ان یکونا اناالیه راجعون» و گفتند این خبر که از جلفا رسید، ما را به قدری دگرگون کرد که حال مخابره پیدا نکردیم. شاه در جواب تلگراف کرد و تسلی داد که این قدر مضطرب نشوید و گفت هشت شب است که نخوابیده‌ام و مشغول اقدامات و مبارزه بودم که از این امر جلوگیری شود ولی قشون روس در ۸ ربیع‌الثانی وارد تبریز شد.

منبع: مشروطیت ایران، دکتر محمود ستایش، نشر ثالث، ۱۳۸۲

منبع: تاریخ ایرانی

 

مطالب مرتبط

تورج اتابکی در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: تقی‌زاده پیرو وفادار تجدد آمرانه‌ بود

سیاست و روشنفکری؛ از افراط تا اعتدال/ گزارشی از زندگی سیاسی و فکری سید حسن تقی‌زاده

تقی‌زاده فراماسون بود / پاسخ‌ همایون کاتوزیان به پرسش‌های تاریخ ایرانی

تقی‌زاده به دنبال مدرن‌سازی روح جامعه ایران بود

گفت وگوی تاریخ ایرانی با علی انصاری، استاد دانشگاه سنت‌اندروز / تقی‌زاده سوسیال دموکرات و جمهوری‌خواه بود

تقی‌زاده؛ منازعه در اندیشه و عمل/ حکایت مرد غریب و دیار غرب 



:: موضوعات مرتبط: مقاله
:: برچسب‌ها: مشروطه, تقی زاده, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۱

.:: ::.





مشروطه به زبان ساده: راه آزادی / مسعود بُربُر

 

مشروطه به زبان ساده: راه آزادی

مسعود بُربُر

 

«بدون هیچ دلیل تازه ما همه به اشک خونین اعتراف می‌کنیم که امروز در کره زمین هیچ دولتی نیست که به قدر دولت ایران بی‌نظم و پریشان و غرق مذلت باشد.»

چهاردهم مرداد ماه روزی است که سرنوشت ساکنین مرزهای ایران‌زمین و شاید حتی همسایگان آن را برای همیشه دگرگون کرد. روزی که جنبش مشروطه به موفقیت رسید و «شاه» فرمان مشروطه را امضا کرد. اما به زبان ساده جنبش مشروطه چه بود؟ چه اتفاقاتی افتاد؟ سرانجام آن چه شد؟ مخاطب این نوشته خوانندگانی هستند که پاسخ این پرسش‌ها را نمی‌دانند، اما خواندن کتاب‌ها و مقالات مفصل در حوصله یا زمان‌شان نمی‌گنجد.

 

پیش‌قراولان مشروطه

ایرانیان که روزگاری ابرقدرت بی‌رقیب جهان بودند در باب چرایی علل عقب‌ماندگی خود، همواره با یک «چرا»ی ذهنی درگیر بودند. فساد و انحطاط دوران قاجاری درکنار آن‌چه روسیه به سر ایران آورد و بخش‌هایی از خاک ایران را نیز از آنان گرفت، علامت‌های سوال را بزرگ‌تر کرد و دانشجویانی که برای تحصیل مهندسی و فنون نظامی به فرنگ رفته بودند، هنگام بازگشت، از «محدودیت قدرت حاکم»، «حرمت جان و مال مردم» و «حاکمیت قانون» سخن گفتند.

آشنایی تدریجی ایرانیان با تغییرات و تحولات جهانی، اندیشه لزوم حکومت قانون و احقاق حقوق مردم و پایان حکومت استبدادی را نیرو بخشید. نوشته‌های روشنفکرانی مثل حاجی زین‌العابدین مراغه‌ای که در روایتی داستانی همچون آینه‌ای، تمام زشتی‌های زندگی ایرانیان را پیش رویشان نهاده بود و عبدالرحیم طالبوف و میرزا فتحعلی آخوندزاده که در قالب‌های گوناگون از رساله‌ها گرفته تا نمایشنامه‌ها تیره‌بختی ایرانیان را به رخشان می‌کشیدند، همراه شد با روزنامه قانون که میرزا ملکم خان منتشر می‌کرد و علیرغم مخالفت حاکمان دست به دست می‌چرخید و در هر شماره آن از «وضع ملت ایران» گفته می‌شد و از ضرورت تاسیس دستگاه وضع قانون و دستگاه اجرای قانون و دستگاه عدلیه.

ملکم در شماره دوم قانون نوشت: «خدا خلق ایران را از برای زندگی آفریده است. و از برای این که یک طایفه بتواند به آسودگی زندگی بکند باید لامحاله صاحب یک خانه باشد. ایران خانه ماست و تا این خانه نظم نداشته باشد بدیهی است که آسایش اهل خانه خیال محال خواهد بود. بدون هیچ دلیل تازه ما همه به اشک خونین اعتراف می‌کنیم که امروز در کره زمین هیچ دولتی نیست که به قدر دولت ایران بی‌نظم و پریشان و غرق مذلت باشد.»

علاوه بر قانون، روزنامه‌ها و نشریات گوناگونی مانند حبل‌المتین و چهره‌نما و حکمت که همه در خارج از ایران منتشر می‌شدند نیز در گسترش آزادی خواهی و مخالفت با استبداد نقش مهمی داشتند. کمی بعد ملانصرالدین نیز، تلخک‌گونه، در شعرها و یادداشت‌های کوتاه به تمسخر سیاه‌روزی ایرانیان پرداخت و شعرهایش ورد زبان مردم شد.

میرزا آقاخان کرمانی نیز از وضع فاسد و مخرب اندیشه‌ها و خرافات حاکم بر جامعه زمان خویش نوشت و جان در این راه نهاد و سخنرانیهای سیدجمال واعظ و ملک المتکلمین، توده‌های مردم مذهبی را با اندیشه آزادی و مشروطه آشنا کرد.

با تشکیل انجمن‌هایی مانند فراموش‌خانه و جامع آدمیت، آنچه به شکلی کلی در نشریات نوشته شده بود، در جلسات این انجمن‌ها برای مردم توضیح داده می‌شد و مردم درس مشروطه‌خواهی می‌دیدند و مشروطه‌خواه می‌شدند. شاه و دستگاه مستبد حاکم به درستی دشمن شماره یک خود را این انجمن‌ها می‌دیدند و به هر بهانه، تندترین برخوردها با انجمنی‌ها را در دستور کار قرار می‌دادند.

سرانجام، کشته شدن ناصرالدین شاه به دست میرزا رضای کرمانی که آشکارا انگیزه خود را قطع ریشه ظلم و نتیجه تعلیمات سیدجمال الدین دانسته بود، فصلی تازه در روند مشروطه خواهی را آغاز کرد.

 

مردم عدالت‌خانه می‌خواهند، مشروطه راه نجات از بردگی است

علاءالدوله حاکم تهران هفده نفر از بازرگانان و دونفر سید را به جرم گران کردن قند به چوب بست. این کار که با تائید عین الدوله صدراعظم انجام شد، روحانیان و بازاریان را به اعتراضاتی پیوست که تاکنون جنبه روشنفکری داشتند. اینان در مجالس و در مسجدها به سخنرانی ضد استبداد و هواداری از مشروطه و تأسیس عدالتخانه یا دیوان مظالم پرداختند. خواست برکناری عین الدوله و عزل مسیو نوز بلژیکی و حاکم تهران به اعتصاب فراگیر در تهران رسید و مظفرالدین شاه وعده برکناری صدراعظم و تشکیل عدالتخانه را داد. هنگامی که به وعده خود عمل نکرد علما از جمله آقا سید محمد طباطبائی و آقا سیدعبدالله بهبهانی به قم رفتند و تهدید کردند که کشور را ترک می‌کنند و به عتبات عالیات خواهند رفت. بازاریان و عده زیادی از مردم به تحصن در سفارت انگلیس اقدام کرده و خواهان آزادی علما و تشکیل عدالتخانه شدند. عین الدوله با گسترش ناآرامیها در شهرهای دیگر استعفا کرد و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله صدراعظم شد.

آزادی و برادری و برابری شعار مشروطه‌خواهان، مورد تایید مردم و بازاریان و روحانیان و افراد مذهبی شد، چنان که محمد حسین نائینی غروی در تنبیه الامه و تنزیه المله نوشت: «آزادی و برابری که در رژیم مشروطه مورد توجه‌است از هدف‌های اصلی پیامبران بشمار می‌رفته، پیامبر ما هرگز فراموش نکرد که همه مردم آزاد و برابر هستند. رهبران مذهب شیعه می‌خواستند مسلمانان را از بردگی نجات داده حقوق از دست رفته شان را باز گردانند.»

سرانجام اعتصاب‌ها و استعفاها بدانجا رسید که مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را در ۱۴ امردادماه ۱۲۸۵ امضا کرد. تحصن در سفارت انگلیس پایان یافت و مردم صدور فرمان مشروطیت را جشن گرفتند.

مجلس اول روز ۱۴ مهر ۱۲۸۵‏ در تهران گشایش یافت. نمایندگان به تدوین قانون اساسی پرداختند و در آخرین روزهای زندگی مظفرالدین شاه روز هشتم دی ماه 1285 این قانون به امضای او رسید و تا سال 1357 نیز قانون اساسی ایران بود.

این قانون ۵۱ ماده داشت که بیشتر به طرز کار مجلس شورای ملی و مجلس سنا مربوط می‌شد، به همین دلیل در آغاز به «نظامنامه» مشهور بود. از آنجایی که این قانون با عجله تهیه شده بود و در آن ذکری از حقوق ملت و سایر ترتیبات مربوط به رابطه اختیارات حکومت و حقوق ملت نبود، کمیسیون تکمیل قانون اساسی (سعدالدوله، تقی‌زاده، مشاورالملک، حاجی‌امین‌الضرب، حاجی سیدنصرالله تقوی و مستشارالدوله) تشکیل شد و ظرف دو ماه «متمم قانون اساسی» را بر مبنای قانون‌اساسی بلژیک و فرانسه تهیه کردند. این متمم روز ۱۴ مهر ۱۲۸۶ خورشیدی به تایید محمدعلی شاه رسید و رسمیت پیدا کرد، اما...

 

آنان که مشروطه را نخواستند

محمدعلی‌شاه از همان ابتدا به مخالفت با مشروطه و مجلس پرداخت و در مراسم تاجگذاری خود نیز نمایندگان مجلس را دعوت نکرد. علاوه بر این روسیه که حامی اصلی محمدعلی شاه بود و وابستگی هرچه تمام‌تر او را به دست آورده بود، از اوضاع ایران راضی نبود. کلنل لیاخوف در راپرت‌های محرمانه‌اش به فعالیت‌هایی برای تهدید و تطمیع شاه جهت تضعیف و تعطیل مشروطه اشاره کرده است. سرانجام روس‌ها دشمنی شاه تازه با مجلس و مشروطه را به جایی رساندند که مشیرالدوله را از صدارت برکنار کرد و امین السلطان (اتابک اعظم) را که سالها صدراعظم دوره استبداد بود از اروپا به ایران فراخواند و او را صدراعظم کرد. به این ترتیب علیرغم دستخط شاه در تایید مشروطه، دشمنی شاه و صدراعظم با مشروطه عیان شد.

روزنامه یا درواقع نشریه هفتگی صوراسرافیل که جهانگیرمیرزا شیرازی آن را در این دوران منتشر می‌کرد نقش مهمی در تشویق مردم به آزادیخواهی و مقابله با شاه و درباریان طرفدارش داشت.

در سوی مقابل حزب اجتماعیون عامیون (سوسیال دموکرات‌های ایران) به رهبری حیدرخان عمواوغلی با تشکیل هیأت مدهشه (کمیته ترور) و فعالیت‌های تروریستی، مشروطه‌خواهی را رادیکالیزه کردند و عملا تنش میان حاکمیت و مشروطه‌خواهان را به سویی کشاندند که به نفع ملت ایران نبود. با بمبی که یاران حیدرخان عمواوغلی به کالسکه حامل محمدعلیشاه انداختند، شاه بهانه لازم را پیدا کرد و به مقابله جدی با مجلس پرداخت و با تحریک لیاخوف (آنچنان که از نامه‌های او پیداست) به باغشاه رفت و بریگاد قزاق را برای مقابله با مجلس آماده کرد.

شاه از لیاخوف خواهش کرد «که هر قدر ممکن است خونریزی کمتر باشد» اما لیاخوف او را تهدید کرد که «اگر شما قبول نکنید دولت روسیه دیگر بهیچوجه از شما حمایت نخواهد کرد». در راپرت محرمانه‌ای که لیاخوف در تاریخ 13 ژوئن 1908 نوشته است آمده: «شاه مانند یک ایرانی بسیار تردید کرد میترسید از اینکه خونریزی خواهد شد بناکرد بعضی تصورات بیجا کردن یعنی صلح و غیره چون اینرا دیدیم مجبور شدیم که وسیله قطعی و آخری خود را بکار ببریم که این ترتیبات از طرف دولت روسیه قبول و بهترین ترتیبات برای حال حاضر ملاحظه شده است.»

کلنل لیاخوف فرمانده بریگاد قزاق روز سه‌شنبه دوم تیرماه 1287حمله به مجلس را آغاز کرد. او «فرمان داد دسته‌های دیگر قزاق که ۲۵۰ سواره و ۲۵ پیاده و ۴ توپ می‌بود، آهنگ مجلس کردند و در ساعت ۷ بود که این‌ها به جلو مجلس رسیدند. از چهار توپ یکی را در خیابان دروازه دولت، دیگری را در خیابان روبروی آن و سوم و چهارم را در خیابان شاه آباد نهادند و دهانه همه توپ‌ها را بسوی مجلس گردانیدند، و گرداگرد هر توپی دسته قزاق، از سواره و  پیاده جادادند.»

آنگونه که در «تاریخ مشروطه ایران» آمده «قزاقان و سربازان نمیگذاردند کسی از مجلس بیرون رود. سپس سختگیری را بیشتر گردانیده کسی را بدرون هم راه نمی‌دادند ولی تا این هنگام کسانیکه آمدن می‌خواستند آمده بودند و ما از آنان نامهای بهبهانی و طباطبایی و حاجی امام جمعه خویی و حاجی میرزا ابراهیم آقا و مستشارالدوله و میرزا محمد صادق طباطبایی حکیم الملک را می‌شناسیم.[…] از آنسوی یکدسته از سران آزادی از جهانگیرخان و ملک المتکلمین و[…] خود درآنجا می‌بودند. در آنجا انبوهی می‌بود در بیرون نیز مردم هواخواهی بمجلس می‌نمودند و دسته‌هایی برای آمدن بمجلس آماده می‌شدند.»

از آن سوی لیاخوف چون چگونگی را دید فرمان داد همه توپها از چپ و راست گلوله افشانی کنند و کسانی را بباغشاه دوانید تا توپهای دیگری نیز بیاورند.

بدین سان جنگ میرفت و در همان هنگام توپهای دیگر همچنان مجلس را بمباران می‌کردند و هرگونه ویرانی پدید می‌آوردند. نیمساعت به نیمروز جنگ بیکباره پایان پذیرفت. در میدان جلو مجلس نزدیک بیست لاشه اسب افتاده بود. دریای خون موج می‌زد و هنوز بزمین فرو نرفته بود. یک مرده پهلوی قراولخانه افتاده، و از گیجگاه شکسته آن خون سرخ و سیاهی روان بود.

خانه‌هایی که نگهداران مجلس از آنها تیرانداخته بودند پرده غم‌انگیزی را نشان می‌داد. پاره‌ای دیوارها افتاده و پاره‌ای شکاف برداشته بود، یک شیشه در پنجره‌ها دیده نمی‌شد. درها از جا کنده شده پشت بامها از تکه‌های گلوله‌های سوزان و افشان سوراخ سوراخ شده بود.

ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان را که با سخنرانی‌ها و نوشته‌های خود در آگاهی مردم نقشی به سزا داشتند و از اعضای فعال انجمن‌ها نیز بودند، به باغشاه بردند و در برابر محمدعلی شاه «پهلوی فواره نگاه داشتند. دو دژخیم طناب بگردن ایشان انداخته از دو سو کشیدند. خون از دهان ایشان آمد و اینزمان دژخیم سومی خنجر بدلهای ایشان فروکرد.»

لیاخوف چون فیروز درآمده بنیاد مشروطه را برانداخته بود رشته همه کارها در دست او می‌بود. روز چهارشنبه سوم تیرماه در تهران فرمانداری نظامی برپاگردید. آگهی در این باره با دست لیاخوف نوشته شده و بچاپخانه رفته بود و در شهر پراکنده گردید: «مردم نمی‌بایست در خیابانها در یکجایی گرد آیند. اگر کسانی نافرمانی نمودندی سپاهیان بایستی با شلیک تفنگ پراکنده شان گردانند. آنانکه با سپاه ستیزیدندی سپاهیان یارستندی آنانرا بزنند.»

امروز جارکشیدند که بازارها باز شود، و بازاریان از ترس فرمان بردند و بازارها را باز کردند. همه نشانه‌های مشروطه از میان برخاسته، نه روزنامه‌ای، نه انجمنی، نه گفتاری ولی کارها بسامان و آرامش پدیدار می‌بود.

منبع: قانون



:: موضوعات مرتبط: مقاله، مناسبت
:: برچسب‌ها: مشروطه
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۱

.:: ::.





Powered By سطر اول Copyright © 2009 by mehdieb
This Template By سطر اول

منوی اصلی (Menu)
درباره (About)

مطالب خواندنی و مواد خام ادبی

همسایه های پیوندی (Links)

آرشیو زمانی (Archive)

آرشیو متنی (Previous)

موضوعات (Categories)

برچسب (Tag)
تبریز , زلزله آذربایجان , نمایشگاه کتاب , تدبیرفردا , تهران , تدبیر فردا , شعر , داستان , یادداشت سفر , دبیرستان طالقانی , جلال آل احمد , سفر , ادبیات , کتاب , تبريز , غلامحسین ساعدی , يادنامه , ادبیات آذربایجان , حسین منزوی , موسیقی , موسیقی آذربایجان , اصغر نوری , تاريخ آذربايجان , تدبيرفردا , داستان تبریز , مهدی ابراهیم پور , رمان , حافظ , قصه , شیراز , زلزله تبریز , مشروطه , شعر ترکی , زبان فارسي , آیریلیق , قاجاریه , قوپوز , هريس , ابراهیم یونسی , تقی زاده , ادبيات آذربايجان , روز خبرنگار , قطران تبریزی , فرهنگ و هنر تبریز , دبيرستان طالقاني , موسي هريسي نژاد , فريبا وفي , فرهنگ تبریز , فاطمه قنادی , نشست كتاب , همه افق , شعر معاصر , اورمو گؤلو , استان آذربایجان شرقی , عباس پژمان , ماهنامه , عرفاني , عزاداران بیل , چوب به دستهای ورزیل , گوهرمراد , جعفر مدرس صادقی , رمان ایرانی , سیمین دانشور , فیلم مستند , هزار و یک شب , توسعه شهری , حوزه هنری , فرهنگ و هنر , مدرک , حسن انوری , جبار باغچه بان , روباه و زاغ , نلسون ماندلا , محمود دولت آبادی , تراکتورسازی , روشنفكري , نگاران , درخت تبريزي پير , رضا براهني , صالح سجادي , ایرج میرزا , مدیرکل ارشاد , داستان نویسی , سووشون , گابریل گارسیا مارکز , ایرج بسطامی , حبیب , ساقي , تخیل , سخاوت عزتي , عباس بارز , امير قرباني عظمي , نهم دي 1290 , انديشه و منش سياسي , ثقه الاسلام تبريزي , ارسال اثر , سیدعلی صالحی , قره باغ , احمد شاملو ,

و چیزهای دیگر (Others)