;




سطر اول
گاه‌نگاری‌های مهدی ابراهیم‌پور در اینترنت


چگونه ساعدی بخوانیم و به زندان نیفتیم
 

چگونه ساعدی بخوانیم و به زندان نیفتیم

مصطفی خلجی

 

«در زندان اوین پاسبانی بود آذربایجانی که نصف وقت کار می‌کرد. روزی که غلامحسین را شلاق زده بودند، برای اینکه پاهایش ورم نکند، این پاسبان آنها را ماساژ می‌داد. ولی غلامحسین را نمی‌شناخت و فقط می‌دانست که دکتر است. از او می‌پرسد: تو چکار کرده‌ای که اینطور زده‌اند؟ صمد بهرنگی یا ساعدی را خوانده‌ای؟»

 

زندگی دردمندانه و سرشار از خلاقیت غلامحسین ساعدی در هر دو دوره پهلوی و جمهوری اسلامی با رنج و شکنجه همراه بود. چه وقتی سال 1353 یک سال را در زندان ساواک گذراند و چه آن زمان که پس از روی کارآمدن جمهوری اسلامی به فرار و آوارگی روی آورد.

این است سرنوشت روشنفکر در حکومت‌های توتالیتر آنچنان که در چنین جامعه‌ای به گفته رضا براهنی: «روشنفکرانی که مرده‌اند، عمدا و از روی نقشه کشته شده‌اند و آنانی که زنده مانده‌اند به تصادف زنده‌اند. ساعدی به تصادف زنده ماند، اما به عمد با الکل خودکشی کرد.»

رابرت برله سون، نویسنده و نمایشنامه‌نویس آمریکایی با خواندن برخی آثار غلامحسین ساعدی که به زبان انگلیسی ترجمه شده درباره‌اش می‌نویسد: «غلامحسین ساعدی در زندان‌های حکومت طاغوت شکنجه دید و درس زندگی و مقاومت خواند و همین شکنجه‌ها و آزار و اذیت‌ها، گوهر مراد ما را به صورت یک الماس صنعتی درآورد تا در خاک غربت‌پرور و جگرخوار فرنگ روی از هموطنانش بپوشاند. غافل از آنکه به قولی، شکوفه‌های باغ‌های خیال او ایران و جهان را گلباران خواهند کرد.»


وجه تمثیلی آثار ساعدی

اهمیت ساعدی در ادبیات معاصر فارسی تنها در این نیست که او پزشکی بود که داستان و نمایشنامه می‌نوشت و شعر می‌گفت و مقاله و تک‌گویی منتشر می‌کرد بلکه ارزش و اعتبار او به شناختش از ادبیات کلاسیک فارسی بازمی‌گردد که توانست کاری که سنائی و عطار در شعر فارسی کردند، در نمایشنامه‌هایش ادامه دهد.

ساعدی یکی از سه نمایشنامه‌نویس برتر ایران است که وجه بارز داستان‌ها و نمایش‌هایش، تمثیلی بودن آنهاست.

زمینه ایجاد این امر، نه تنها شرایط اختناق حاکم بر ایران است بلکه نبوغ ساعدی را هم باید به آن افزود.

خودش می‌گوید: «وقتی قصه‌ای یا هرکار دیگر هنری به صورت تمثیلی بیان شود در هر دوره دیگری نیز قابل تاویل و تفسیر است. من بر خلاف کسانی که فکر می‌کنند اگر آزادی به وجود بیاید و قصه رئالیستی رشد کند، داستان‌نویسی ما پیشرفت خواهد کرد معتقدم که ادبیات داستانی که اگر جنبه تمثیلی خود را از دست بدهد، این بیم وجود دارد که جنبه روزمره پیدا کند. این نوع ادبیات را همان زمان نوشتن می‌توان خواند اما بعد فراموش می‌شود. اما ادبیات اصیل در تمام دنیا جنبه تمثیلی داشته است. البته ادبیاتی که در دوران اختناق در ایران نوشته شده گاه کارهای پیچیده شده و زیاده از حد اغراق و جنبه تمثیلی و استعاره و سمبولیسم به خود گرفته است.»

ساعدی، نویسنده و نمایشنامه‌نویسی است که نه تنها به گفته منتقدان و نویسندگان ادبی می‌توان او را مبدع سمبولیسم سیاسی در ادبیات ایران خواند، بلکه به گفته حسن میرعابدینی، نخستین نام بزرگ دهه چهل است.

سنگی که او در بنای ادبیات سیاسی و اجتماعی ایران با تکیه بر عنصر تمثیل و استعاره گذاشت، دیواری به بلندای نام خود ساعدی ساخت.

«میمنت میرصادقی» نویسنده کتاب‌ «واژه نامه هنر داستان‌نویسی» ‌می‌نویسد: «تمثیل روایتی‌ است به شعر یا نثر که مفهوم واقعی آن، از طریق برگرداندن اشخاص و حوادث به صورت‌هایی غیر از آنچه در ظاهر دارند، به دست می‌آید. بدین معنی که نویسنده یا شاعر، قهرمان‌ها، حوادث و صحنه داستان را طوری انتخاب می‌کند که بتواند منظور او را که معمولا عمیق‌تر از روایت ظاهری داستان است به خواننده انتقال دهد.»

نگاه تمثیلی ساعدی نه تنها در آثارش بلکه در رفتار و اعمال زندگی عادی او هم هویداست.

رضا براهنی، نویسنده و منتقد ادبی در یادداشتی درباره او می‌نویسد: «ساعدی چیزی را در جایی مخفی می‌کرد که به عقل جن هم نرسد که در آنجا مخفی شده است. نمونه‌اش موقعی بود که در همان شش هفت ماه پیش از خروج او از ایران رفتم پیش ساعدی که آپارتمانی در بالای پیچ شمیران نرسیده به تخت جمشید داشت. وقتی که بی‌اختیار پس از ساعت‌ها نشستن، بلند شدم رفتم دستشویی، دیدم ساعدی با مشتش به در دستشویی می‌کوبد. من فکر کردم به آپارتمان حمله شده، گفتم چیه؟ گفت از آفتابه استفاده نکن، گفتم چرا؟ گفت پر ودکاست! به عقل جن هم نمی‌رسید که ودکا را در آفتابه بریزند و توی دستشویی بگذارند، به دلیل اینکه امکان نداشت به ذهن پاسدار برسد که ساعدی ودکا را دقیقا توی آفتابه بریزد و توی دستشویی بگذارد.»

توانایی ساعدی دراستفاده از تمثیل در اثر درخشان «‌چوب بدست‌های ورزیل» به اوج می‌رسد، آنچنان که جلال آل‌احمد در سال 1343 به مناسبت انتشار این اثر می‌گوید: «اگر خرقه بخشیدن در عالم قلم رسم بود و اگر لیاقت و حق چنین بخششی را می‌یافتم، خرقه‌ام را به دوش دکتر غلامحسین ساعدی می‌انداختم.»

او در این اثر با روایت یک خانواده و همسایه‌هایش، به طور تمثیلی به بازگویی تاریخ معاصر ایران می‌پردازد.

ساعدی نه تنها در کاربرد تمثیل برای خلق روایت احاطه دارد و به قول رضا سید حسینی مترجم، نوعی تمثیل درخشان و شاعرانه در آثار او موج می‌زند، بلکه برایش بسیار اهمیت دارد که مردم عامی و کم‌سواد هم به عنوان بخشی بزرگ از جامعه آن روز از قصد او در روایتش آگاه شوند.

به گفته محمدرضا شفیعی کدکنی، ساعدی با همه واقع گرابودنش، ابعاد زمان و مکان را طوری جلوه‌گر می‌سازد که اثر او را از یک سو در چارچوب واقعه قوام می‌بخشد و از دیگر سو بر زیبایی قطعه نوشتاری او می‌افزاید.


ساعدی، آینه جامعه استبدادزده

به طور خلاصه، زندگی و آثار ساعدی، حکایت خلاقیت، نبوغ و آفرینش هنری در یک جامعه استبدادزده است. دنیای داستان‌های غلامحسین ساعدی، دنیای غم‌انگیز فقر و خرافه و جهل و وحشت است.

ساعدی تنها کسی بود که نمایش پانتومیم در ایران نوشته و با خلق لال بازی‌ها، یک اثر درخشان تمثیلی برای انتقاد از اختناق حاکم خلق می‌کند.

او چنان به هنر متعهد معتقد است که حتی برای برقراری ارتباط با کودکان و ایجاد راهی برای ارتباط روشنفکران با این گروه سنی، دو اثر «کلاته نان» و «کلاته کار» ‌را می‌نویسد.

ساعدی اهل فرمالیسم، مبهم‌نویسی به شیوه روشنفکران هم عصرش و تقلید از سوررئالیست‌های اروپا نیست و پیوسته در آثارش می‌کوشد با نگاه پزشکی که دردهای بیمار خود را می‌شناسد، فقر و گرسنگی و جهل حاکم بر جامعه را نیز نشان دهد.

شتاب ساعدی در بیان این دردها آنقدر زیاد است که تا آخرین لحظات زندگی و به گفته پدرش وقتی در بیمارستان و چند روز پیش از مرگ خون بالا می‌آورد و استفراغ می‌کند باز هم در حال نوشتن است.

هرچند جامعه استبدادزده که دیکتاتور بر آن حاکم است راه را بر ایجاد هر فضایی برای تنفس و ادامه حیات ادبی او می‌بندد.

ساعدی نه تنها به خاطر انتشار آثارش به زندان رفت و مجبور به فرار از کشور شد و غم غربت، مرگی زودهنگام را برایش رقم زد، بلکه برخی آثار و نمایشنامه‌هایش نه تنها در زمان زندگی او بلکه اکنون که 27 سال از مرگش می‌گذرد هنوز اجازه انتشار یا اجرا روی صحنه را ندارند.

هرچند همین آثار غیر قابل چاپ اکنون به صدای فریاد غلامحسین ساعدی تبدیل شده است. آنچنان که خود در نامه‌ای از اوین در سال 1353 به برادر کوچکترش می‌نویسد: «اکبر عزیزم، اگر مرا خفه کردند، نعره مرا نمی‌توانند خفه کنند، یادت باشد که بعد از مرگ نیز من فریاد خواهم کشید.»

  

منابع:

شناختنامه ساعدی/ جواد مجابی

صد سال داستان‌نویسی ایران/ حسن میرعابدینی

ماهنامه مارال/ سال سوم، اردیبهشت 1390

 

منبع: رادیو فرانسه



:: موضوعات مرتبط: مقاله
:: برچسب‌ها: غلامحسین ساعدی
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه دهم آذر ۱۳۹۱

.:: ::.





با ادای احترام به دکتر، سلام گوهر مراد! / يادنامه‌ي زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در شنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۰

.:: ::.





مهلت ارسال اثر براي  يادنامه‌ي زنده یاد دكتر غلامحسين ساعدي
 

مهلت ارسال اثر براي يادنامه‌ي زنده یاد دكتر غلامحسين ساعدي

وبلاگ سطر اول در نظر دارد به مناسبت ۲۴ دي‌ماه (زاد روز زنده یاددكتر غلامحسين ساعدي) ويژه‌نامه‌اي منتشر كند.

لذا از همه‌ي دوستان درخواست دارم مطالب خود را تا ۲۰ دي‌ماه به ايميل وبلاگ: ebrahimpour_mehdi@yahoo.com ارسال نمايند.

با تشكر

سطر اول



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: يادنامه, غلامحسین ساعدی, ارسال اثر
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در شنبه هفدهم دی ۱۳۹۰

.:: ::.





شرم‌نوشتن: ادبيات و بيماري، با نگاهي به آثار غلامحسين ساعدي/مريض‌‌خانه‌هاي دلگشا
 

شرم‌نوشتن: ادبيات و بيماري، با نگاهي به آثار غلامحسين ساعدي

مريض‌‌خانه‌هاي دلگشا

علي شروقي

 

 

كتاب‌هاي بيمار... كتاب‌هاي شكل‌گرفته حول محور بيماري، همواره پابه‌پاي درد، تمنا و رويايي را در خود حمل مي‌كنند. بين اين كتاب‌ها و بستر، رابطه‌اي تنگاتنگ برقرار است؛ قراردادي بين بيمار و بيماري و بستر تا در ازاي يك فقدان، در ازاي دادن چيزي و كاهش مقداري از تن، لذتي محقق شود. كل رمان هشت‌جلدي پروست گرد هسته بطالت و بيماري و درد و لذت پرسه مي‌زند؛ بيماري به مثابه يك تعطيلي درازمدت دردناك و در عين حال لذت‌بخش؛ چيزي از جنس خواب... در حوالي خواب و بستر... اين دست آثار با خواب يا فضايي خواب‌گونه قرين‌اند؛ خواب، بستر و بيماري. رمان پروست با بستر آغاز مي‌شود. مسخ گرگور سامسا در بستر رخ مي‌دهد و قصه‌هاي ساعدي اغلب خواب‌گونه‌اند. محمدعلي – قهرمان بيمار قصه آتش - به اصرار برادراني كه از مرخص شدنش اشك شوق مي‌ريزند و با وجود توصيه پزشك كه معتقد است بايد تا بهبودي كامل در بيمارستان بماند، زودتر از موعد از بيمارستان مرخص و به خانه برده مي‌شود.

در خانه، خواهر و برادرها كه معتقدند خودشان بهتر از پرستارهاي بيمارستان مي‌توانند از بيمار مراقبت كنند او را در اتاقي كه ديوار به ديوار يك انبار چوب است، مي‌خوابانند. نيمه‌شب انبار چوب آتش مي‌گيرد و محمدعلي در آتش مي‌سوزد. اين روايت مدرن از حكايت قديمي دوستي خاله‌خرسه و به‌ويژه بزدلي برادران و امتناع‌شان از قدم گذاشتن به اتاق آتش‌گرفته و نجات برادر بيمار كه صبح آن همه سنگش را به سينه زده بودند و در عوض ديگران را به بزدلي متهم كردن، همه عواملي است كه راه را بر انواع تحليل‌هاي جامعه‌شناسانه از اين قصه مي‌گشايد؛ همچون ديگر آثار ساعدي كه اغلب به نمادهايي از اجتماع و اوضاع سياسي زمان خود تعبير شده‌اند.

محمدعلي در بيمارستان راحت‌تر است، چون بيرون بيمارستان وضعيت به مراتب بحراني‌تر است. با اين همه قصه ساعدي واجد هسته سفت و سختي است كه با وجود حضور عناصري كه به تفسيرهاي نمادين از آثار ساعدي ميدان مي‌دهند، شديدا از اين تفسيرها تن مي‌زند و حتي مفهومي عكس آن را توليد مي‌كند و از قضا مقاومت بنيادين در برابر وضع موجود درست در مجاورت همين هسته سفت و سخت در آثار ساعدي است كه به معناي واقعي اتفاق مي‌افتد، يعني در مجاورت «بيماري» به مثابه كانون لذت و سرخوشي و فراغت و تن زدن از قراردادهاي تحميل‌شده از سوي نظم نمادين و نظام مبتني بر مبادله و كار و بهره. بر اين مبنا مي‌توان با كنار زدن پوسته جامعه‌شناسانه قصه «آتش»، هسته سفت و سخت به‌جامانده از آن را در اين جمله خلاصه كرد: محمدعلي به زور از «بهشت بيمارستان» به «جهنم خانه و زندگي روزانه» بازگردانده شد و در قعر اين جهنم سوخت.

مجاورت اتاق محمدعلي با «كارگاه» به‌مثابه كانون «آتش» حاوي كنايه‌اي است پرمعنا؛ فراغت و لذت بهشتي بيماري در معرض هجوم مشقت جهنمي كار. در بسياري از آثار ساعدي، اوج لذت و كامجويي اگر نه هميشه در لحظه بيماري كه دست‌كم در مجاورت بيماري است كه دست مي‌دهد؛ لذتي كه همه ما با قرار دادن دروغين خود در مجاورت بيماري... با خود را به مريضي زدن... از آن برخوردار شده‌ايم، چراكه گاه بيماري تنها عذر پذيرفته براي كارفرمايان سختگيرمان بوده است. با بيماري، بدن از پذيرش نقش و وظيفه هرروزه‌اش تن مي‌زند و در آستانه تعطيلي و ورود به ساحت كارناوال قرار مي‌گيرد و بيماري اگر واقعي باشد، اين كارناوال به قيمت كسر شدن مقداري از تن... به قيمت يك فقدان و خلأ دردناك محقق مي‌شود. در عالم ادبيات شايد هيچ كس به خوبي كافكا در مسخ، اين وضعيت را ترسيم نكرده باشد. گرگور بيدار مي‌شود و مي‌بيند حشره شده است. وضعيت در ابتدا به شدت دردناك است.

او نمي‌تواند به پهلويي كه مي‌خواهد بغلتد. اما اين درد حاصل از اين ناتواني به‌زودي در برابر توصيف دقيق كار سنگين و مشقت‌بار هرروزه گرگور قرار مي‌گيرد. كافكا بعد از چند سطري كه از وضعيت بغرنج گرگورِ حشره‌شده مي‌نويسد به وضعيت شغلي او گريز مي‌زند و جهنمي را ترسيم مي‌كند كه خواننده با خواندن آن به خود مي‌گويد با همه رنجي كه حشره شدن بايد داشته باشد، چه خوب كه گرگور به واسطه اين مسخ ديگر مجبور نيست سر كار برود؛ سبكي حشره در برابر سنگيني كار طاقت‌فرسا و تحمل كارفرما و رييس. اينجاست كه با هربار خواندن همان صفحات نخستين مسخ سوداي حشره شدن به جان آدم مي‌افتد. اين همان كارناوال بيماري و مجاورت بيماري و لذت است كه در آثار ساعدي هم اغلب با آن سر و كار داريم. در قصه دو برادر، برادر بزرگ‌تر كه بيكاره‌اي عاشق تخمه شكستن و سيگار كشيدن و نوشيدن و رمان خواندن است، با خود را به مريضي زدن دست‌كم به طور موقت از تهديد صاحبخانه به تخليه هرچه زودتر خانه مي‌رهد و زير پتو- اين كارناوال كوچك خانگي – ديوانه‌وار رمان مي‌خواند. بيماري يا در مجاورت بيماري قرار گرفتن، امكاني است براي تمرد از قانون و شانه خالي كردن از زير بار وظيفه؛ كامجويي و رسيدني هرچند معيوب و دردناك به مطلوب. مشدحسن تنها با بيماري و جنون دوباره به گاو ازدست‌رفته‌اش دست مي‌يابد و حضور او را كه برايش به مثابه نوعي كامجويي است حتي نزديك‌تر از زماني كه واقعا بود لمس مي‌كند. بيماري تن او و تن گاو را هم‌مرز مي‌كند. خود ساعدي در جوار بيماري مي‌نوشت و مي‌خواند و با دوستان نويسنده و غيرنويسنده‌اش قرار مي‌گذاشت. نطفه ملاقات نويسندگان با هويدا براي اعتراض به سانسور و بعد از آن تشكيل كانون نويسندگان، در مطب ساعدي بسته شد. در مطب ساعدي، ادبيات، سياست و سرخوشي، در جوار بيماري هم‌مرز شده بودند.

«دلگشا» - اسمی كه مطب ساعدي به دليل قرار داشتن مطب در خياباني به همين نام به آن معروف شده بود - عنواني است به تصادف معنادار. «مطب دلگشا»، نقيضه‌اي تصادفي است كه به هسته اصلي اغلب نوشته‌هاي ساعدي يعني بيماري و لذت و كامجويي در جوار بيماري ارجاع مي‌دهد. در قصه «آشغالدوني»، زهرا – مستخدمه بيمارستان - به راوي نوجوان كه در بيمارستان به بلوغ مي‌رسد، مي‌گويد: «بذار برات بگم مريض‌خونه چه‌جور جاييه. مريض‌خونه همينه كه هس، بعضي‌ها خيال مي‌كنن مريض‌خونه جاييه كه مريضا مي‌رن اونجا مي‌ميرن يا خوب ميشن. اما واسه ماها، مريضخونه جاي خوبيه. يعني يه باغه، يه باغ گنده، پردرخت و پرگل و ساختمان بغل ساختمان، اتاق‌ها پرآدم كه همه رو تخت‌ها دراز كشيده‌ن و وول مي‌خورن، حالا چه مرگشونه، به من و تو ربطي نداره. فقط همين جوري نگاشون كني و دلت براشون نسوزه خوبه. اونوقت پر دكتراي خوشگل، پرستارا و آدماي جورواجور. هر ساعت روز، يه‌جور تماشا داره. اول صبح همه سيني صبحانه به دست مي‌دون، نون، چايي، قند، پنير.

بعدش دكترا ميان، دكتراي جوون و خوشگل، دخترا ميان، همه شسته و رفته و بزك‌دوزك كرده عين برگ گل... نزديك ظهر كه كار تموم شد، جمع ميشن دور هم، ميگن و مي‌خندن، شيرقهوه مي‌خورن، متلك مي‌گن، شوخي مي‌كنن... اين جوريه كه همه‌ش خوشحاليه، همه‌ش مي‌خندن، دكترا مي‌خندن، پرستارا مي‌خندن، ماهام مي‌خنديم...» (گور و گهواره/صص 130 و 129) توصيف زهرا از بيمارستان، تجسم همجواري ماهيت كارناوالي و شهر فرنگي بيمارستان‌هاي قصه‌هاي ساعدي و هم‌مرز شدن بيماري و تحقق روياي كامجويي و وصل و تمرد از نظم تثبيت‌شده در آثار اوست. در قصه‌هاي ساعدي، بيماري يا نفس در بيمارستان و در جوار بيماران بودن، گونه‌اي خلاصي از امور شاق تحميل‌شده از سوي نظم مستقر و برخوردار شدن از آن چيزهايي است كه در وضعيت عادي از فرد دريغ شده است. در قصه آرامش در حضور ديگران، منيژه، پاداشي است كه سرهنگ بازنشسته در ازاي بيماري و كهنسالي دريافت مي‌كند. قصه با آب نوشيدن سرهنگ بستري رو به احتضار از دستان منيژه به پايان مي‌رسد. عزاداران بيل، كتابي سراسر بيمار و معيوب است. در هر قصه از اين كتاب، مقداري از تن كتاب كسر مي‌شود، همان‌طور كه يك نفر از روستا. در قصه اول همين كتاب، پسر كدخدا در كنار مادر بيمارش مي‌ماند و اين مجاورت براي او گويا به منزله لذتي خودآزارانه است. در قصه دوم همين كتاب اهالي ده مي‌خواهند پسري نوجوان را به زور به جاي پدر مرده‌اش بنشانند. پسر تكيده و بيمار است و مي‌خواهد هرطور شده از زير بار اين مسووليت شانه خالي كند. او نمي‌خواهد بزرگ ده باشد. ضمن اينكه فكرش پي دخترخاله بيمارش است؛ دخترخاله‌اي كه در بيمارستان شهر بستري است. در تن بيمار او، بيماري و عشق و تمرد يك‌جا گرد آمده‌اند. گرچه اين بار وصل حتي در بيمارستان هم رخ نمي‌دهد و آقا ميرنصير و دخترخاله‌اش در يك بيمارستان اما جدا و بي‌خبر از هم بستري مي‌شوند.

اما به نظر مي‌رسد كه آقا ميرنصير بستري شدن را به پذيرش مسووليتي كه اهالي ده مي‌خواهند به دوشش بيندازند ترجيح مي‌دهد. او از فلاكت مسووليت در نظامي نمادين به فلاكت بيمارستان تن مي‌دهد؛ فلاكتي كه او را به معشوقش نزديك‌تر مي‌كند گرچه آنها را تا پايان قصه به هم نمي‌رساند ولي دست‌كم بودن در بيمارستان براي آقا ميرنصير حكم قرار گرفتن در كانون جاذبه معشوق را دارد. در قصه آخر عزاداران بيل، بيماري و تمنا تنگاتنگ هم قرار مي‌گيرند و ساعدي با مهارت اينها را به هم مي‌آميزد؛ آنجا كه اسلام رفته است تا اسب مشدي رقيه را مداوا كند: «چشم‌هاي اسب بسته بود و از دهان نيمه‌بازش خونابه غليظي مي‌ريخت بيرون. مشدي رقيه گفت: مي‌بينيش؟ اسلام با دست اشك‌هاي اسب را پاك كرد و گفت: حالا يه مشت خاك بردار بيار. مشدي رقيه پا شد و رفت از گوشه ديگر بام يك مشت خاك برداشت و آورد ريخت جلو اسلام.

اسلام چادر مشدي رقيه را گرفت و پيچيد دور دست چپش و دهان اسب را باز كرد و مشتش را چپاند لاي دوتا فك حيوان. مشدي رقيه فانوس را برد بالا، گلوي تاريك اسب روشن شد، اسلام با دست راست خاك‌ها را برداشت و پاشيد به دهان اسب...» در قصه‌هاي ساعدي، گويا خواهش و ميل، جز با قرار گرفتن در جوار بيماري... قرار گرفتن در جوار يك لحظه بيمارگون، فعال نمي‌شود. همان‌طور كه بيماري يا خود را به بيماري زدن و به نحوي در جوار بيماري قرار گرفتن در اين قصه‌ها، فعاليت روزمره را تعطيل مي‌‌كند و فرد بيمار را در معرض بطالتي قرار مي‌دهد كه او را از وظيفه‌اي كه نظم مستقر به او تحميل كرده، مي‌رهاند. اينجاست كه نقش‌هاي تثبيت‌شده، درهم مي‌ريزند و بيماري و درد در قصه‌هاي ساعدي، وجه كارناوالي خود را عيان مي‌كند.


منبع: شرق

 



:: موضوعات مرتبط: مقاله
:: برچسب‌ها: غلامحسین ساعدی
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه چهارم دی ۱۳۹۰

.:: ::.





Powered By سطر اول Copyright © 2009 by mehdieb
This Template By سطر اول

منوی اصلی (Menu)
درباره (About)

مطالب خواندنی و مواد خام ادبی

همسایه های پیوندی (Links)

آرشیو زمانی (Archive)

آرشیو متنی (Previous)

موضوعات (Categories)

برچسب (Tag)
تبریز , زلزله آذربایجان , نمایشگاه کتاب , تدبیرفردا , تهران , تدبیر فردا , شعر , داستان , یادداشت سفر , دبیرستان طالقانی , جلال آل احمد , سفر , ادبیات , کتاب , تبريز , غلامحسین ساعدی , يادنامه , ادبیات آذربایجان , حسین منزوی , موسیقی , موسیقی آذربایجان , اصغر نوری , تاريخ آذربايجان , تدبيرفردا , داستان تبریز , مهدی ابراهیم پور , رمان , حافظ , قصه , شیراز , زلزله تبریز , مشروطه , شعر ترکی , زبان فارسي , آیریلیق , قاجاریه , قوپوز , هريس , ابراهیم یونسی , تقی زاده , ادبيات آذربايجان , روز خبرنگار , قطران تبریزی , فرهنگ و هنر تبریز , دبيرستان طالقاني , موسي هريسي نژاد , فريبا وفي , فرهنگ تبریز , فاطمه قنادی , نشست كتاب , همه افق , شعر معاصر , اورمو گؤلو , استان آذربایجان شرقی , عباس پژمان , ماهنامه , عرفاني , عزاداران بیل , چوب به دستهای ورزیل , گوهرمراد , جعفر مدرس صادقی , رمان ایرانی , سیمین دانشور , فیلم مستند , هزار و یک شب , توسعه شهری , حوزه هنری , فرهنگ و هنر , مدرک , حسن انوری , جبار باغچه بان , روباه و زاغ , نلسون ماندلا , محمود دولت آبادی , تراکتورسازی , روشنفكري , نگاران , درخت تبريزي پير , رضا براهني , صالح سجادي , ایرج میرزا , مدیرکل ارشاد , داستان نویسی , سووشون , گابریل گارسیا مارکز , ایرج بسطامی , حبیب , ساقي , تخیل , سخاوت عزتي , عباس بارز , امير قرباني عظمي , نهم دي 1290 , انديشه و منش سياسي , ثقه الاسلام تبريزي , ارسال اثر , سیدعلی صالحی , قره باغ , احمد شاملو ,

و چیزهای دیگر (Others)