چند اتفاقی که در این یک ماه و چند روز افتاده
چند اتفاقی که در این یک ماه و چند روز افتاده
سطر اول:
۱
بدجور برای نوشتن به دفتر نشریه (ماهنامه تدبیرفردا) عادت کردهام. تو این یک ماه و چند روز که دفتر رو هوا بود و مونده بودیم چه کار کنیم، دستم به نوشتن نمیرفت. دیروز تو محل جدید جاگیر شدیم بالاخره. شاید باز نوشتنم بشکفد. هیچ مطلب به درد بخوری تو این مدت ننوشتم. امیدوارم دفتر جدید جای مناسبی برای نوشتن باشد. فعلاً خوشحالم برای رهایی از آوارگی. خدایا هیچ کس را بیسرپناه نگذار خصوصاً نویسندهی تنبلی چون من را!
***********
۲
امروز را گفتهاند «روز خبرنگار». از دیشب هم کرور اس ام اس میآید که «آقا تبریک!» دستتان درد نکند، ممنون. ولی حضرت امیر حدیثی دارند:
«کُلُّ یَومٍ لا یُعصَیا... فیهِ فَهُوَ یَومُ عیدٍ» یعنی «هر روزی که در آن بر خدا عصیان نشود همان روز، عید است.»
میخواهم از همین حدیث استفاده کنم و بگویم: «ضمن تشکر از همهی عزیزانی که «روز خبرنگار» را تبریک گفتند، یادمان نرود: «روزی که در آن دل هیچ قلمی و صاحب قلمی از سانسور، تبعیض، زندان و تعزیر و تهدید و الی ماشاءا... نگیرد، آن روز مطمئناً «روز خبرنگار» و «روز قلم» است.»
تا آن روز ...!
***********
۳
این وسطها از تبریز دررفتم. چهار روز آخر تیر بود. دفتر که بسته بود، نوشتن هم تعطیل شده بود، بعد هم ماه رمضان میرسید و خمودی و غیره. زدم بیرون. یهویی به سرم زد و رفتم شیراز. اون کولهی سیاهم که معرف حضورتان هست، برداشتم و سبک و راحت عازم شدم. جای شما خالی. نه سال پیش رفته بودم شیراز. آن موقع با جمعی از دوستان ولی این دفعه خودم بودم و خودم. یادداشتهایی هم از این سفر نوشتهام. حوصله کنم و تنظیم بشود، حتماً میگذارم روی وبلاگ.
***********
۴
هفتهی گذشته بنا به یک دلیل کاری دو بار راهم افتاد به مجتمع بهزیستی «فیاضبخش». میدانید کجاست؟: توی «آبادنی مسکن»، پشت دانشکدهی پزشکی و حقوق دانشگاه آزاد و جنب شیرخوارگاه احسان.
در این مرکز همه جور مددجو هست. سالمند زن و مرد، معلولین ذهنی حاد، معلولین و ناتوانان ذهنی آموزشپذیر و سه، چهار تا دختر معلول جسمی و حرکتی.
بار دوم که میرفتم «فیاضبخش» همین طوری از کتابخانهام چند تا کتاب شعر و داستان بردم برای دخترها. میگفتند رمان دوست دارند. به هر کی دیدم سپردم، این جا هم اعلام میکنم هر کس کتاب رمان و داستان بلند و کوتاه داشت و خواست به دست این دخترها برساند، من را خبر کند.
***********
۵
با تمام تلاشها و نامهها و تحصنها و عجز و لابهها آموزش و پروش استان کار خودش را کرد و «دبیرستان طالقانی» را به تاریخ سپرد و در اقدامی تاریخی این بنای مهم آموزشی و فرهنگی را تخریب کرد.
امروز که از مقابل دبیرستان طالقانی میگذشتم، دیدم اولین جایی که زدهاند خراب شده، همان قسمتیست که دوران پیشدانشگاهی من در آن گذشته بود. نمیخواهم ملودارمش کنم. میدانستم که این اتفاق خواهد افتاد و مرغ این آقایان یک پا دارد -آن هم مرغی که این روزها این قدر گران و نایاب است.
ما هم خودمان را به این دلخوش کنیم که زورمان را زدیم و مامور به تکلیف بودیم نه نتیجه و از این حرفها.
***********
۶
وبلاگ «یوسف انصاری»؛ «پاراگراف» در بلاگفا فیلتر شده.
«پاراگراف» در طی این مدت تبدیل شده بود به وبلاگی مرجع دربارهی ادبیات خصوصاً داستان. حیف شد. ولی خوشبختانه «پاراگراف نو» دوباره توی یک وبلاگدهندهی خارجی بر پا شده. یوسف در مطلب کوتاهی در مورد وبلاگ جدیدش نوشته:
«فعلن اینجا هستم تا چه پیش آید. بعد از فیلتر شدن «پاراگراف» خواستم وبلاگ دیگری از وبلاگدهیهای ایرانی باز كنم ولی خواندن شرط و شروط آنها بیشتر مرا ترساند. این وبلاگدهیهای خارجی و مخصوصن همینی كه من الان «پاراگراف» را كوچاندهام اینجا هم امكانات بیشتری دارند و هم ضدسانسور هستند. فعلن همین جا هستم و خواهم بود تا چه پیش آید.»
در بخش همسایههای پیوندی لینک «پارگراف نو» را گذاشتهام. اینجا هم کلیک کنید یکراست، میروید توی وبلاگ جدید یوسف انصاری.
***********
۷
یک خبر پیشکی هم بدهم. انگار باز هم جلسات خانه داستان تبریز که هر هفته دوشنبه در ساختمان سازمان فرهنگی، هنری برگزار میشد و قرار بود بعد از تعطیلی ماه رمضان باز ادامه پیدا کند ، دیگر برگزار نخواهد شد. نپرسید چرا که این بار دیگر دست من نبود.
:: موضوعات مرتبط:
يادداشت
:: برچسبها:
نوشتن,
روز خبرنگار,
سفر,
فیاض بخش