;




سطر اول
گاه‌نگاری‌های مهدی ابراهیم‌پور در اینترنت


اشعاری برای زلزله های پیشین «تبریز» / قصیده ی «قطران تبریزی» -434 / شعر «علی نقی اردوبادی» - 1139 /

 

اشعاری برای زلزله های پیشین «تبریز»

 

توضیح سطر اول:

«تبریز» زلزله های مهیب بسیاری را پشت سر گذاشته است. شهری که به کررات لرزیده و با خاک یکسان شده. شهری پر از آوار زلزله های مرگبار. هر زلزله ای اثری از خود بر جای گذاشته و به دنبالش شاعرانی بوده اند که برای آن زلزله سروده های برجای گذاشته اند.

آن چه این جا آورده ام سه شعر از سه شاعر تبریزی در مورد سه زلزله ی مهیب و ویرانگر تبریز است. اشعاری از «قطران تبریزی» برای زلزله «تبریز» /  434، «علی نقی اردوبادی» درباره زلزله «تبریز» / 1139 و «بقایی بدخشانی» درباره زلزله ی «تبریز» / ۱۰۶۰.

 

قصیده ی «قطران تبریزی» برای زلزله «تبریز» /  434

 

بود محال تو را، داشتن امید محال

به عالمی که نباشد همیشه بر یک حال

از آن زمان که جهان بود حال زینسان بود

جهان بگردد، لیکن نگرددش احوال

دگر شدی تو ولیکن همان بود شب و روز

دگر شدی تو ولیکن همان بود مه و سال

نبود شهر در آفاق خوشتر از تبریز

به ایمنی و مال و به نیکوی و جمال

زناز و نوش همه خلق بود نوشانوش

زخلق و مال همه شهر بود مالامال

در او به کام دل خویش هر کسی مشغول

امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال

یکی به طاعت ایزد، یکی به خدمت خلق

یکی به جستن نام و یکی به جستن مال

یکی به خواستن جام بر سماع غزل

یکی به تاختن یوز بر شکار غزال

به روز، بودن با مطربان شیرین‌گوی

به شب، غنودن با نیکوان مشکین‌خال

به کار خویش همی کرد هر کسی تدبیر

به مال خویش همی داشت هر کسی آمال

به نیم چندان کز دل کسی برآرد قیل

به نیم چندان کز لب تنی بر آرد قال

خدا به مردم تبریز برفکند فنا

فلک به نعمت تبریز برگماشت زوال

فراز گشت نشیب و نشیب گشت فراز

رمال گشت جبال و جبال گشت رمال

دریده گشت زمین و خمیده گشت درخت

دمنده گشت بحار و رونده گشت جبال

بسا سرای که بامش همی بسود فلک

بسا درخت که شاخش همی بسود هلال

کزان درخت نمانده کنون مگر آثار

وز آن سرای نمانده کنون مگر اطلال

کسی که رسته شد از مویه گشته بود چو موی

کسی که جسته شد از ناله گشته بود چو نال

یکی نبود که گفتی به دیگری که مموی

یکی نبود که گفتی به دیگری که منال

ز رفتگان نشنیدم کنون یکی پیغام

ز ماندگان نبینم کنون بها و جمال

گذشت خواری لیک این از آن بود بدتر

که هر زمان به زمین اندر اوفتد زلزال

 

 قطران / تبريز / 434

 

///////////////////////////////////////////////

 

شعر «علی نقی اردوبادی» درباره زلزله «تبریز» / 1139

 

ز گردش فلک واژگون کج رفتار

بعزّ عرض رسانم که چون بُد این اخبار

کنون که از ستم دی خلاص شد تبریز

رسید فصل گل و لاله و نوای هزار

جهان نه گرم و نه سرد و نه روز و شب کم و بیش

هوا نه ابر و نه صاف و زمین نه گِل نه غبار

عروس باغ چو طاوس جلوه گر گردید

دمید سنبل و گل همچو زلف و عارض یار

شد آن زمان که به طرف چمن ز غم آزاد

کنند سیر گل و سبزه و رخ دلدار

که ناگه از پس این پرده گفت هاتف غیب

که خیز و فکر بِحِل، دل خراب گمار

که می رسد ز بلا بهر این خجسته مکان

چنان که زلزله تبریز را کند هموار

به بیست و هشتم شهر جمادی الثانی

ز بعد الف، صد و سی و نه که بود شمار

بناگه از طرف فوق و تحت، زلزله‌ای

پدید گشت که عالم خراب شد یکبار

هوا ز گرد و غبار آنچنان بشد تاریک

که تیره گشت از او دیده اولوا الابصار

به یک دقیقه عمارات مسجد و حمام

دگر مدارس و دکان و جملگی بازار

شدند زیر و زبر آنچنان که هیچ نماند

نه قصر و طاق و رواق و نه کوچه و دیوار

به زیر خشت و گل و سنگ ماند خلق کثیر

بمرد در سر هر رهگذر هزار هزار

دگر که جان بسلامت از این بلا بردند

شکسته پا و سر و دست، بی حد ومقدار

یکی شکسته کمر، دیگری گشوده جبین

یکی شکافته فرقش به خشت همچو انار

بسینه چوب عمارت چو تیره جا کرده

به حلق شیشه جامش چو تیغ کرده گذار

 

چو روز حشر همه وامصیبتا گویان

فغان شور چو غوغای گیر و نعره دار

نگویم از فلک است این بلا که ناید راست

به حکم آن که بود بنده فاعل مختار

نگویم آنکه به تبریز ظلم و جور بود

همان که ظلم گرفته است عالمی یکبار

ز حرص مال چنان غرق بحر عصانیم

به صد هزار کمند ار کشند، نیست کنار

خورند مال یتیم و برند حق کسان

نمانده شرع نبی را علامت و آثار

کسی که دوخت چو ماهی درم به خرقه خویش

زمانه از سر او پوست برکشد چون مار

همه علامت آن است و گوشمالی چند

شوند از این حرکت خفتگان مگر بیدار

ز بس خلاف رضای خدا ز ما سرزد

که از تدارک آن عاجز است استغفار

مهم نیست دگر گر بدین نسق گذرد

در این جهان تو نبینی ز آدمی دیّار

بغیر از آن که گمارم نظر به لطف و دگر

زبان گشاده به حمد مُهمین غفار

ببین به لطف الها! بجمع بنده خود

نظر به حال اسیران مستمند گمار

بدفع زلزله قادر تویی دگر کس نیست

ز سیل حادثه عالم خراب شد مگذار

نقی! تو از عمل خویش شرم دار و مترس

که هست حضرت باری گناه را ستّار

به قعر لجّه اندیشه سر فرو بردم

که تا برآرم از آن بحر گوهر شهوار

خرد چو دید چنین بانگ بر خیالم زد

یکی به وجه حسن پیش دوستان اظهار

چنین که «واو» میفکن ز مصرع ثانی

بگو که «زلزله بنمود شهر را هموار»

 

آنچه در گیومه آمده، بر اساس حروف ابجد، تاریخ 1139 را نشان می دهد.

 

//////////////////////////////////////////

 

شعری از «بقایی بدخشانی» درباره زلزله ی «تبریز» / ۱۰۶۰

 

چه پیش آمد زمین و آسمان را

که بد می‌بینم اوضاع جهان را

حوادث با هم از هر گوشه جستند

طلسم خاک را در هم شکستند

نوردیدند در هم خشم و کین را

ز جا کندند بنیاد زمین را

سواد دلنشین ملک تبریز

شد از فرط تزلزل وحشت‌انگیز

ز وحشت لرزه بر مردم درآویخت

که رنگ سرمه از چشم بتان ریخت

زمین از لرزه چون دریا خروشید

منار از خاک چون فواره جوشید

چنان بگرفت طوفان زمین اوج

که رفتی هر طرف دیوار چون موج

همی جستند از غم با دل چاک

خلایق چون سپند از تابة خاک

برون می‌آمدند از خانة گور

فقیران همچو خاک آلوده زنبور

چو من با شاهد حیرت در آغوش

همه گشتند هر سو خانه بر دوش

تزلزل آنچنان شد خانه‌افکن

که جان بیرون دوید ازخانة تن

برون جستی ز حیرت مضطرب حال

ز صورتخانة آیینه تمثال

چو دیوار از تزلزل سر بسر زد

در از بیطاقتی خود را به در زد

حکیمان را طپیدنهای دیوار

دهد هر لحظه یاد از نبض بیمار

درین بام کهن بام و دری نیست

که در بالین هر خشتش سری نیست

چه غم ما را شب گور از شر و شور

که ما دیدیم خود را زنده در گور

صراحی شد خموش از خنده فی‌الفور

قدح بی‌اختیار افتاد از دور

نبینی خانه‌ای برپا در آفاق

بجز ویرانة دلهای عشاق

زمین القصه زان رنج جگر سوز

طپیدی چون دل عاشق شب و روز

الهی این بلا دور از زمین باد

زمین را درد و رنج آخرین باد

 



:: موضوعات مرتبط: شعر
:: برچسب‌ها: زلزله تبریز, قطران تبریزی, علی نقی اردوبادی, بقایی بدخشانی
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱

.:: ::.





زواياي قصيده قطران در وصف زمين‌لرزه تبريز؛ سند تاريخي يا اثر ادبي
 

زواياي قصيده قطران در وصف زمين‌لرزه تبريز؛

سند تاريخي يا اثر ادبي

فرشاد سنبل دل

«زمين‌لرزه مهم كه بسيار ويرانگر بود، در 434ق/1042م اتفاق افتاد. اين زلزله كه در 14 صفر يا به نوشته ناصرخسرو قبادياني كه خود در 438ق - يعني چهار سال پس از وقوع زلزله- به تبريز آمده بود، در 17 ربيع‌الاول 434 روي‌داد و قسمت بزرگي از شهر را ويران كرد و بر اثر آن 40 هزار تن هلاك شدند. «ابن‌دواداري» در وقايع سال 434ق به اين زمين‌لرزه اشاره كرده، و شمار كشته‌شدگان را 50 هزار تن آورده است. از آنجا كه تبريز تا آن تاريخ شهري آباد شده بود، بنابراين، احتمال آنكه شمار كشته‌شدگان بسيار، و ويراني وسيع باشد، وجود دارد. قطران تبريزي كه خود زلزله را ديده، قصيده‌يي در اين باره سروده است. چنين به نظر مي‌رسد كه گزارش ناصرخسرو از اين زمين‌لرزه به سبب اينكه به زمان اين رويداد بسيار نزديك بوده است، درست‌تر از ديگران باشد.»

با از پيش چشم گذراندن منابع تاريخي زمين‌لرزه‌هاي تبريز- به عنوان منطقه‌يي با زمين‌لرزه‌هاي متعدد و ويرانگر در تاريخ خود- و يادكرد اسناد آن متوجه اين نكته خواهيم شد كه تنها در زمين‌لرزه 434 هجري است كه اطلاعات اساسي، عموما از دو متن مهم در ميان متون ادبي زمان استخراج مي‌شوند. البته كه درباره حوادث تاريخي ديگر نيز همواره متون ادبي از منابع تاريخ‌نگاري محسوب شده‌اند وليكن در اين زمينه دو متن مذكور، كليت اطلاعات تاريخي ما را مي‌سازند و مورد ارجاع عموم متن‌ها در اين رابطه بوده‌اند. اما ملاحظه‌يي درباره منبع اول وجود دارد؛ در «سفرنامه» مولف مدعي است در سال 438 يعني چهار سال پس از حادثه، وارد تبريز شده است و اين نكته مشكوك مي‌نمايد زيرا كه از منبع دوم كه همانا ديوان قطران تبريزي است دريافته مي‌شود شاعر بلافاصله پس از زمين‌لرزه از تبريز مهاجرت كرده و اين هجرت 10 سال به طول انجاميده است، در نتيجه ديدار وي با ناصرخسرو و استطلاع از وي در فهم لغات دواوين «منجيك و عسجدي يا دقيقي» نمي‌تواند صحيح باشد. پس يا بايد در صحت روايت ناصرخسرو شك كرد يا شبهه نافي انتساب سفرنامه به ايشان را پذيرفت.

و اما مورد ديگر قصيده قطران تبريزي؛ كه راجع به واقعه مذكور، سند اصلي تاريخ‌نويسي در اين باره و نيز اساس بحث ما است. ملاحظه در باب شعر قطران اين است كه استناد به اين شعر درباره اينكه تبريز در آن حادثه به كلي نابود شده و قياس آن با سخن ناصرخسرو كه بعضي از شهر را ويران ديده و بعضي را پابرجا - فارغ از صحت يا عدم صحت هر دو سند- كمي سهل‌انگارانه است زيرا كه يك قصيده تاثري و نه سفارشي و آن هم در مرثيه يك مصيبت حكما حاوي مقاديري اغراق و سياه‌نمايي خواهد بود؛ كه البته لازم به تذكر است در صورت رد صحت سند اول ناچار تصاوير اين شعر به عنوان سند تاريخي قوت ارجاع مي‌گيرند.

بود محال مرا داشتن اميد محال/ بعالمي كه نباشد هگرز بر يك حال/ از آن زمان كه جهان بود حال زين سان بود / جهان بگردد ليكن نگرددش احوال/ دگر شوي تو وليكن همان بود شب و روز/ دگر شوي تو وليكن همان بود مه و سال... / نبود شهر در همه آفاق خوش‌تر از تبريز/ به ايمني و به مال و به نيكويي و جمال/ ز ناز و نوش همه خلق بود نوشانوش / ز خلق و مال همه شهر بود مالامال... / بسا سراي كه بامش همي بسود فلك / بسا درخت كه شاخش همي بسود هلال / كز آن درخت نمانده كنون مگر آثار / وز آن سراي نمانده كنون مگر اطلال/ كسي كه رسته شد از مويه گشته بود چو موي/ كسي كه جسته شد از ناله گشته بود چو نال/ يكي نبود كه گويد به ديگري كه مموي/ يكي نبود كه گويد به ديگري كه منال...

«شرف‌الزمان حكيم ابومنصور قطران عضدي تبريزي» نام اطلاق‌شده به شاعر مبحث ما است كه در اكثر ‌تذكره‌ها و تواريخ ادبي به همين صورت آمده است. استاد فروزانفر نيز در كتاب «سخن و سخنوران» با ارجاع به بيتي از شاعر لقب وي را «فخرالشعرا» دانسته و نيز شعرش را نزديك به شعر عنصري و فرخي مي‌بينند. آنچنان كه دكتر شفيعي كدكني نيز شعر او را در راستاي شعر كسايي مي‌شمارد. در تذكره‌ها عموما اين قطران تبريزي را با قطران ترمذي، شاعر قرن ششم اشتباه گرفته‌اند و آن منظومه «قوس‌نامه» به راي دكتر ذبيح‌الله صفا از آن شاعر ترمذي‌ است.

حال پس از مقدمات تاريخي ذكر شده در ابتداي مقال و تشريح هويت و موقعيت شعر و شخصيت قطران در اين ميان از تفصيل اطلاعات درباره سوژه كه در حوصله اين متن نيست مي‌گذريم، قصد مي‌كنيم بر مهم‌ترين ويژگي قطران تمركز كنيم كه همانا عنوان «نخستين شاعر فارسي‌گوي آذربايجان» است و از اين رهگذر شرايط نوشته شدن آن شعر را بررسي كنيم. قطران نيز مانند اخلاف آذربايجاني خود كه اجل ايشان خاقاني و نظامي هستند، به دري سخن نمي‌گفت و زبان ايشان همان آذري ايراني كه در آن مناطق رايج بوده است. اينكه شعر قطران كه در مرثيه شهر و مردم تبريز به زبان فارسي (زبان دوم او) سروده شده است، راه جديدي را براي بررسي آن متن و به طور كلي آثاري باز مي‌كند كه در تاثر از يك حادثه يا به بيان بهتر يك «بلا» نوشته مي‌شوند. نوشته شدن شعري تا اين حد بسته به احساسات شخصي - با وجود تصريح سفرنامه در عدم تسلط قطران به زبان فارسي - در زبان دوم يك شاعر، مدخل ما براي برخورد با آن قصيده بوده است. (گرچه قابل ذكر است با توجه به استدلال ايراد شده اوايل متن در رد صحت ديدار آن دو اديب و نيز انتساب كتابي در لغت فارسي به قطران -كه در نتيجه همان استدلال احتمالا جزوه‌يي براي يادگيري خود شاعر نبوده است- و باز نظر قاطبه تذكره‌نويسان و تاريخ‌نگاران ادبي در جزالت لفظ قصيده مزبور نمي‌توان شاعر را در فارسي‌داني دست‌‌كم گرفت.) وليكن چه عللي باعث مي‌شوند آن مرثيه به فارسي سروده شود؟ علي ‌ايحال شعر قطران به اين علت به فارسي سروده شده كه ايشان و امثاله ورود به زباني جز فارسي دري را براي شعر رسمي منتفي مي‌دانسته‌اند. دليل آشكار دوم كاركرد و خاصيت رسانگي شعر در آن دوره از تاريخ ادبيات فارسي ا‌ست كه بخش بزرگي از شعر آن زمانه را در اصل به تاريخ‌نگاري براي آيندگان و خبررساني به معاصران وامي‌دارد و حتي مدح را نيز در فرع آن قرار مي‌دهد. از اين رو قطران - حتي با تصور وجود حوزه رسمي ادبيات در زبان‌هاي ديگر - نمي‌توانست خبر بروز فاجعه را به معاصرانش در ولايات ديگر و نيز قدرتمندان و حاكمان براي اخذ كمك احتمالي برساند و هم آن فاجعه را در تاريخ ثبت كند. مانند قصيده «به سمرقند اگر بگذري ‌اي باد سحر...» از انوري در شكايت و استمداد پس از حمله غزان براي جلب‌توجه حكام عصر به وضعيت اهل خراسان.

دليل سوم اين است كه شاعر- بدون فرديت تاريخي- براي حفظ اثر خود جبرا در پارادايم موجود ادبيات سرايش مي‌كند و در قواعد آن پارادايم به ارائه اثر خود مي‌پردازد. پس شاعر قرن پنجم هم براي كسب يكي از اولويت‌هاي ادب قديم- ماندگاري اثر - قواعد حاكم بر حوزه رسمي ادبيات را مي‌پذيرد. حال اينكه حكما اهم آن قواعد در ادب قديم استفاده از سنت ادبي براي بيان عواطف شخصي ‌است و آن سنت صرفا در زبان فارسي آن عصر ايجاد شده و مقبول عام بود. پس شاعر براي حضور در آن حوزه با هر زباني كه داشت به زبان فارسي شعر مي‌سرود و براي قطران نيز بيان مصيبت بيرون از آن سنت ادبي غيرممكن مي‌نموده است. البته ممكن است دليل سوم منظري امروزين داشته باشد وليكن در مجموع با توجه به مقدماتي كه ياد شد قصيده قطران در مرثيه زمين‌لرزه نه حاصل تاثر آني مصيبت بلكه بر اثر تامل در حادثه و دروني شدن امكانات آزاد شده آن ضربه به شاعر بوده كه نتيجتا بروز آن با صورت اثري مهندسي شده و محكوم قواعد هنر روز نمودار شده است.

منبع: اعتماد



:: موضوعات مرتبط: شعر، مقاله
:: برچسب‌ها: قطران تبریزی, زلزله تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱

.:: ::.





Powered By سطر اول Copyright © 2009 by mehdieb
This Template By سطر اول

منوی اصلی (Menu)
درباره (About)

مطالب خواندنی و مواد خام ادبی

همسایه های پیوندی (Links)

آرشیو زمانی (Archive)

آرشیو متنی (Previous)

موضوعات (Categories)

برچسب (Tag)
تبریز , زلزله آذربایجان , نمایشگاه کتاب , تدبیرفردا , تهران , تدبیر فردا , شعر , داستان , یادداشت سفر , دبیرستان طالقانی , ادبیات آذربایجان , يادنامه , ادبیات , سفر , کتاب , جلال آل احمد , غلامحسین ساعدی , تبريز , اصغر نوری , حسین منزوی , موسیقی , تاريخ آذربايجان , تدبيرفردا , موسیقی آذربایجان , داستان تبریز , مهدی ابراهیم پور , فرهنگ تبریز , نشست كتاب , همه افق , فرهنگ و هنر تبریز , فريبا وفي , فاطمه قنادی , دبيرستان طالقاني , موسي هريسي نژاد , رمان , حافظ , قصه , زلزله تبریز , زبان فارسي , مشروطه , شیراز , شعر ترکی , آیریلیق , هريس , تقی زاده , ادبيات آذربايجان , روز خبرنگار , قطران تبریزی , قاجاریه , قوپوز , ابراهیم یونسی , هنر داستان نویسی , ادبیات روسیه , افراشته , خانه داستان تبريز , دهه چهل , موغام , زبان مادري , بهاریه , صادق زیباکلام , مدینه گلگون , ویرجینیا وولف , اورمو گولو , ترانه برف , پرویز خطیبی , شرح زندگانی من , باغ شهر , مهدی سحابی , شهریار عباسی , کلیله و دمنه , موریس بلانشو , نفرین زمین , ولادیمیر ناباکوف , ورزقان , آگوتا كريستوف , اصغر نوري , احسان نراقی , صمد بهرنگی , نشر , مرد تنهای شب , ارک علیشاه , فریبا وفی , دم را دریاب , سال بلو , بابک تبرایی , ادبیات آمریکا , عرفاني , ماهنامه , عباس پژمان , استان آذربایجان شرقی , اورمو گؤلو , گوهرمراد , چوب به دستهای ورزیل , عزاداران بیل , خشايار ديهيمي , ساموئل بکت , اسفندیار قره باغی , نشر افراز , كتاب سال تبريز ,

و چیزهای دیگر (Others)