جويس، بكت و چرخش مدرنيسم ادبي
جويس، بكت و چرخش مدرنيسم ادبي
فرهاد محرابي

جهان ادبي ساموئل بكت بيش از آنكه محصول دوره اوج مدرنيسم ادبي باشد حاصل دورهيي بود كه نفس تجربه مدرنيسم و پيامدهاي فلسفي آن كليت درك و دريافت مخاطب از هنر مدرن را متحول ساخته بود. آثار جريانسازي چون «بيداري فينگانها» اثر انقلابي جويس كه بر تمام نويسندگان مكتب ابسورد و بيش از همه خود بكت تاثير فراوان نهاده بود، مختصات جديدي را براي نوشتار ادبي ترسيم كرده بود. از اين حيث بخش اعظم نوشتارهاي دوره نخست كاري بكت، محصول جريانهاي ادبي سنتشكنانهيي بود كه در سالهاي دهه 20 و 30 در اروپا پديدار شده بود. جريانهاي فكري-ادبياي كه تضادها و تناقضهاي معنايي- روايي نويسندگان مدرن نيمه نخست سده بيستم و در راس آنها بكت محصول مستقيم و غيرمستقيم آنها بود.
بيش و كم ميتوان اين انگاره را پذيرفت كه تا نيمههاي دهه 30 مدرنيسم ادبي به مجموعهيي از امكانات فكري- روايي دست يافته بود كه تعين بخش مسير آتي آن بودند. امكاناتي كه بدعتهاي ادبي آينده از راه مواجهه با آنها تثبيت ميشدند. از دستاوردهاي سوررئاليسم و داداييسم اين دههها كه يكي از سرچشمههاي اصلي پست مدرنيسم ادبي نيمه دوم قرن بود تا ناتوراليسم عريان و برنده زولا، درك يكه و منحصر به فرد فوتوريستها از پديدههاي نوظهور عصر جديد تا افقهاي نويني كه نويسندگان جريان سيال ذهن همچون جويس و ويرجينيا ولف طرح كرده بودند، همه و همه شالوده متكثر و چندوجهي مدرنيسم ادبي آن سالها را به تصوير ميكشند. شالوده و بنياني كه امكانات زيباييشناختي هويت مدرن و تنشهاي روحي و فكري آن را در پهنهيي فراختر از آنچه تا پيش از آن تحت عنوان ادبيات درك و دريافت ميشد، به پيش كشيد.
خصيصهيي كه اما به شكلي بارز، مدرنيسم اين دوره را از مدرنيسم قرن نوزدهمي جدا ميكند، فاصله گرفتن از كلان روايتهاي كليتبخش و صلب است. نظامهاي زيبايي شناختياي كه تنها يك ساحت مدرنيسم ادبي را برجسته كرده و نمايندگي ميكنند. از اين رو مدرنيسم اين سالها بيشتر مدرنيسمي بود كه بازتابدهنده التهاب سياسي دهه 30 اروپا بوده و مختصات جديد فكري اجتماعياي براي روشنفكران ادبي آن دوران طرح كرده بود. از همين رو رويكرد ادبي اين دوره و شاخصههاي فكري، فرهنگي و سياسياش در شكلي كه به آوانگارديسم و شالوده شكني بكت منتهي شد، مجموعه غامض و چندوجهياي بود كه بيش از هر چيز حامل تضادهاي معنايي- روايي اين دوره خاص است. تضادها و تناقضهايي كه دستكم براي شخص بكت نمودار نقطه اوج جاهطلبيهاي مدرنيستهاي پيش از او به حساب ميآمدند. از اين رو مواجهه با استعارتهاي ادبي مدرن هم حامل انكار اين سنت بود و هم در پي تاييد و تصديق آن. هم فرا رفتن از اين استعارتها را به دنبال داشت و هم تعميق و تحكيم آنها را. آوانگارديسم بكت در عين حال رنگ و بوي هيچكدام از جريانهاي غالب اين دوره را ندارد. نه از نوستالژي ستايي اليوتي و نفي جامعه و وضعيت انضمامي معاصر از مجراي مولفههاي فكري گذشته در آن نشاني هست و نه مدرنيسم حداكثري در تكنيكهاي روايي، آنچنان كه در آثار جويس ميبينيم. مدرنيسم او گاه حتي به شكلي متناقض نما از دوپهلويي و ابهام متون جويسي در مواجهه با پديدههاي اجتماعي آن دوره چون سرمايهداري و ليبراليسم نيز سر باز ميزند و نوعي مينيماليسم را پيش ميكشد كه نسبت به واقعيت اجتماعي هم خنثي هست و هم نيست.

هنگامي كه در آثار جويس خصوصا «اوليس» و «بيداري فينگانها» دقيق ميشويم هيچ نشاني از تخطئه نظامهاي فكري-فرهنگي هژمونيك آنچنان كه درباره اليوت شاهديم به چشم نميخورد. اين عدم موضعگيري سياسي- اجتماعي بيش از آنكه نقطه ضعف يا قوت اين آثار باشد، مويد خاص بودن و يگانگي اين آثار در به تصوير كشيدن امكانات مدرنيسم ادبي است. مهمترين ويژگي «اوليس» نشاندن اشكال زيبايي شناختي متكثر در طيفي از مواضع فكري- روايي به ظاهر متضاد است. جهان اين اثر هيچگونه قرابتي با تصوير يك نظام فرهنگي خاص كه مدعي نمايندگي آن باشد، ندارد. به اين معنا هدف اين اثر – اگر اساسا بتوان هدفي براي آن متصور شد- در كنه خود انكار و طرد خود ايده يك نظام فرهنگي- فلسفي يكپارچه است. اثر جويس تحت هيچ تفسيري، ايده و تصوير سلسله مراتبي از فرهنگ را، آنچنان كه در منتقدان فرهنگي آن دوره شاهديم، پيش نميكشد. او مطلقا موضعي در قبال فرهنگ بورژوايي و شاخصههاي آن ندارد. او در انتهاي كنكاش ادبي خود ايده فروكاستن ادبيات به قالب ايدهيي كه بازتاب فضاي فرهنگي يكهيي باشد يا دورهيي خاص را در كليتاش مستحيل كند، به كناري مينهد. اثر او عاري از هرگونه رسالت اجتماعي عريان يا پوشيدهيي است.
در همين راستا و براي نزديك شدن به جهان روايي بكت نيز درك جهان فرهنگي دهه 20 و 30 اروپا با تمام تضادها و تناقضهايش تنها به آن منظور است كه دريابيم او چگونه به ادبيات خنثي و ادبياتي منهاي كلام و روايت ميانديشيد. در واقع تناقضها و تكثر سبكهاي روايي در آثارش تا چه حد ملهم از ابهامها و تناقضهاي زمانهاش بود. تعيين رابطه او با اين «حوزه ادبي» در معناي بورديويي كلمه، زمينهساز روشن شدن ريشههاي انقلاب مينيماليستياي است كه او دههها بعد در تريلوژي خود كه به نوعي مانيفست ادبي اوست، طرح ميكند. در اين ميان رابطه بكت خصوصا با دو اثر جويس يعني «اوليس» و «بيداري فينگانها» بسيار حايز اهميت است. از آن رو كه راديكاليسم بكتي و درك خاص او از ادبيات ابسورد حاصل واكنش به اين دو قله ادبيات مدرن است. آنچنان كه برخي منتقدان گفتهاند تكثر و امكانات چندگانهيي كه جويس مشخصا در «اوليس» به كار ميگيرد مهمترين ابزار در دست اوست تا از استيلاي يك سبك بر ساير اشكال بيان ادبي در امان بماند. ما در پرداختن به جهان ادبي جويس در مقايسه با ديگر همعصرانش با هيچ الگوي متعين ادبي و ساختار روايي منظمي رو به رو نيستيم. به بيان ديگر و در مقام نمونه هنگامي كه او چندين شيوه روايي را در بخشهاي گوناگون اثرش به كار ميگيرد اين امر به هيچ عنوان متضمن انگيزهيي ساختارمند كه بر جابهجايي ساده و سر راست عناصر روايي و انگيزههاي روان شناختي شخصيتهاي داستانهايش استوار باشد، نيست. هيچ عنصر فرازباني اعم از جامعهشناختي و روانشناختي در آثار او جايي ندارد. به عبارت سادهتر آنچه ما در سرتاسر «اوليس» يا «بيداري فينگانها» ميبينيم چيزي جز توضيح و بازتوضيح تكنيكي عناصر روايي و پايبندي به خود ايده نوشتار نيست. بر اين اساس تمام اين ايده كه ميتوان به تفسيري ازاين آثار جويس دست يافت بر پايه كنكاش در واقعيت ادبي باشد، از ميان ميرود؛ و اين همه تنها و تنها به اين دليل است كه هيچ سبك روايي يكهيي كه به تنهايي بار معنايي كليت نوشتار را به دوش بكشد و خود را از ديگر سبكهاي بهكار رفته در اثر متمايز سازد، به چشم نميخورد. وقتي به تكثر سبكهاي روايي خصوصا در آثار اوليه بكت نظر ميافكنيم ميتوانيم تاثير بارز اين نگره جويسي را نسبت به بهكارگيري همگنانه چندين سبك روايي در كنار يكديگر را دقيقتر مورد كنكاش قرار دهيم. از ديگر سو بايد به خاطر داشته باشيم كه غلبه ارزشهاي فرهنگي- فكري متضاد و متناقض دهه 30 اروپا نيز در اين تكثر روايي نقشي انكارناپذير را ايفا كرده است. دورهيي كه سرسپردگي به يك مختصات ادبي- روايي كه مسووليت تعين بخشي به كل معنايي اثر را به عهده داشته باشد، دست كم براي نويسنده حساس به زمانه خود، نه تنها نامطلوب كه ناممكن مينمود.
زيباييشناسي جويسي و فراتر از آن زيباييشناسي بكتي ترجمان جديدي از هنر و كاركرد هنر پيش كشيد؛ نگرهيي كه به نوعي با فلوبر آغاز شده بود و كل نگاه عقلانيت كاركردگرايانه به هنر را به چالش ميكشيد. آنچنان كه بكت در جايي گفته بود جويس هيچگاه درباره چيزي ننوشت بلكه صرفا چيزي نوشت. اين به تمامي درباره جهان ادبي خود او و نگاهش به ادبيات نيز صادق بود.
منبع: اعتماد
:: موضوعات مرتبط:
مقاله
:: برچسبها:
جیمز جویس,
ساموئل بکت,
مدرنیسم ادبی