یادداشتهاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / چهار: تهران و داستان و ...
یادداشتهاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / چهار:
تهران و داستان و ...
صبح بود و ترمينال آزادي خلوت. قضاي حاجتي كردم و درآمدم. توي ليواني بزرگْ چاي نبات خوردم و كيك صبحانهاي گرفتم و همان جا به فنايش سپردم. سيگار هم يادم نرفت. تا عصر توي نمايشگاه بودم و بايد ذخيرهي مناسبي براي خودم ترتيب ميدادم. ماندن در ترمينال جايز نبود. هنوز يوسف انصاري را نجسته بودم و اصغر نوري عصر ميآمد نمايشگاه و با مرتضا كربلاييلو هم بايستي قرار ميگذاشتم. رفتم پاركسوار آزادي و سوار اتوبوس ويژهي نمايشگاه شدم.
تهران شهر «ويژه»هاست. هر چيزي ميتواند در اين شهر ويژه باشد، از اتوبوس بگير تا بخشي از خيابان. اين «ويژگيها» از تهران شهري ويژه هم ساخته. شهري كه قواعد خودش را دارد و گردنكشانه ميخواهد جدا از كل ايران راه خودش را برود. شايد در ميان شهرهاي ايران، تبريز زودتر از همه فهميده تهران سوداي «تافتهي جدا بافته» شدن در سر دارد و به همين دليل اين شهر هم راه خودش را ميرود و كمكم صاحب ويژگيهايي ميشود كه نتوان با شهرهاي ديگر ايران مقايسهاش كرد. حالا بماند كه اين ويژگيها چه در تهران و چه در تبريز تا چه حد به درد دنيا و شايد آخرت مردمان اين شهرها خواهد خورد.
تهران بزرگ است. همه چيزش بزرگ است. عرض و طولش، خيابانها و بزرگراههایش، ساختمانها و برج و باروي ميلادش، حتا ايستگاههاي مترو و تونل توحيدش. اين بزرگيِ زشت و زننده بيشتر دهنكجي پسرك تخس و بهدرد نخوري را ميماند كه توهم برش داشته، ميتواند غوره نشده، مويز شود. جوريست كه ميخواهي دستت را بلند كني و شترق بخواباني بيخ گوشش و بگويي: «گئت قودوق!» و بنشانياش سر جايش تا بفهمد دنيا دست كيست و هنوز راه دارد تا از اين گندهگوزيها بكند. ولي از اين حس آني كه ميگذري، توي دلت ميگويي بگذار به همين چيزها دل خوش باشد. به بزرگي و فراخي دستساختههايش. شايد اگر ياد نگيرد كه بزرگي جاي ديگريست برايش بهتر باشد. چون دانستن و شناختن اين بزرگي همان و از هم پاشيدن تهران همان. تهران با چند تُن مصرف مواد مخدر روزانه و كلي معتاد، با آمار بالاي فحشا و فساد و جنايت و هزار جور نابساماني چه ميتواند بكند، جز نازيدن به در و دروازههاي گل و گشادش؟! هيچ!!
نه و چهل و چند دقيقه توي نمايشگاه بودم. بيست دقيقه بعد درِ نمايشگاه باز ميشد و من تا عصر همين جا بودم. تصميم گرفته بود هيچ رمان و مجموعه داستان تازه چاپ شده چه تاليفي و چه ترجمه نخرم. - به غير از رمان «دفتر بزرگ» ترجمهي اصغر نوري كه آن هم دلايل ناسيوناليستي و همشهريخواهي داشت و بس. هر چند وقتي برگشتم تبريز متوجه شدم يكي از بهترين خريدهاي امسالم از نمايشگاه همين رمان است و كلي خوشحال شدم براي اصغر كه دارد كمكم مترجمي قابل ميشود و ادبيات فرانسه را كه بسيار ارزشمند است، آرام و سربهزير براي ما ترجمه ميكند.
به اين دليل نميخواستم هيچ كتاب تازه چاپ شدهاي را بخرم كه هر سال هي توي تهران كتاب درميآيد و توي اين سايت و آن وبلاگ و فلان روزنامه و مجله توي بوق و كرنا ميكنند كه آقا بياييد كه يك شاهكار ادبی در حد المپيك 2012 لندن درآمده. ولي زماني كه كتاب را ميخري، ميبيني هيچ هم از اين خبرها نيست. شاهكار كذايي پر است از جفتكاندازيهاي روشنفكري و كمي خامدستيهاي تكنيكي و فحشهايي كه با زيركي گوشه و كنار كتاب جاگير شده تا از مميزي ارشاد دربيايد و چه چه. تنها چيزي كه نميبيني ادبيات است.
تجربهي چند سال اخير من ميگويد كه هر كتابي كمتر در تهران توي بوق و كرنا شد، معتبرتر است. كمكمك دستم آمده كه يك عده راه افتادهاند و براي هم تابلوي «درود» و «زندهباد» ميگردانند. - ايرادي هم ندارد هواي دوستشان را دارند تا وقتي كتاب خودشان درآمد آن دوست هم مرام نشان دهد و حالي از ايشان بپرسد.
هر سال يك نويسنده را علم كرده و گفتهاند بهبه چه اثري. سوت و كف و جايزه و مخلفات و تمام. بعد ديگر نميداني اين عزيز سراپا قصهگويي و داستانسرايي كجاست با اين همه فضايل و كرامات كه «محمد بن منور» در وصف «ابوسعيد» هم نتوانسته بنويسد. گم ميشود و سال بعد قصهگويي تازه و شاهكاري نو. به قول ما تركها: «لاپ حسن سوخدو دريرماندو...!»
نميدانم اين ادبيات با اين شامورتيبازيها چه بر سرش خواهد آمد، كه آمده و اين شده كه تقريباً مطمئني هيچ كار داستاني حتا در حدودهاي متوسط هم ديگر آفريده نميشود و به واسطهي اين دوستي و آن بده، بستان يكي ميشود نويسنده و آن ديگري منتقد و كذا و كذا ...!
پس خيالم از بابت برخي غرفهها راحت است كه وقتگير نيستند و به راحتي ميشود از كنارشان گذشت.
كمي گشتم و سيگاري كشيدم. هنوز بساط چاي برپا نشده. حواله دادند به يك ساعت ديگر.
درها باز شد و به آرامي سريدم توي شبستان عمومي.
یادداشتهاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / يك: تنها راه افتادم!
یادداشتهاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / دو: نمنم باران بدرقه ام کرد!
یادداشتهاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / سه: رسیدن به تهران و «مدیریت پیکانی»
:: موضوعات مرتبط:
يادداشت
:: برچسبها:
یادداشت سفر,
تهران,
نمایشگاه کتاب,
تبریز