بخشي از گفتوگوي پاريس ريويو با آلن رب گريه: من از تكههاي مختلفي تشكيل شدهام
بخشي از گفتوگوي پاريس ريويو با آلن رب گريه
من از تكههاي مختلفي تشكيل شدهام
گفتوگويي كه در پي ميآيد بخشي از يك مصاحبه مفصل است كه توسط «شوشا گاپي» انجام گرفته و در بهار سال 1986 در شماره 99 نشريه «پاريس ريويو» منتشر شده است. انگيزه اصلي انجام اين گفتوگو، انتشار كتاب اتوبيوگرافي «آلن ربگريه» بوده است.

شما به تازگي زندگينامه خودنوشتتان را منتشر كردهايد با عنوان «آينهها برميگردند». آيا از بازخورد اين اثر راضي بوديد؟
بازخوردي كه نصيب اين اثر شد، از ساير كتابهايم بهتر بود، به طوري كه تبديل به يك اثر پرفروش شده است. معمولا مدت زيادي صرف فروش كتابهاي من ميشود و اگرچه ممكن است نهايتا فروشي همپاي آثار پرفروش داشته باشند، اما اين فروش در يك بازه زماني طولاني رخ ميدهد. اما اين يكي به سرعت فروش رفت. در نتيجه ارزيابي اين كتاب برايم دردسرساز شده چون نقدهايي سرشار از تناقض دربارهاش نوشتهاند. بعضيها آن بخش زندگينامهيي را ميپسندند كه توصيفي تلخيص شده بود از زندگي خانوادگي من. بعضيها هم شيوه روايت من از دوران اشغالگري آلمان و ارتباط ملت فرانسه با اشغالگران را ميپسندند كه ساده و بيارائه است. والدين من «ژرمانوفيل» (هوادار آلمان) بودند.
خب، بودند كه بودند... كه چي؟ من اين قضيه را پنهان نميكنم. سعي نميكنم كه اين طرز فكرشان را تخطئه كنم... من قصهام را ميگويم و اين كار هرگز سابقه نداشته است.
برخي علاوه بر اينها از نظريه ادبي مندرج در اين كتاب بيش از هر چيز خوششان آمده است.
البته! اين تئوري ادامه آن چيزي است كه در رمانها و كارهاي تئوريك ديگرم نوشتهام. هيچيك از اين نكات تفاوتي با من ندارند، در عين حال هيچ كدامشان در واقع برايم جالب نيستند.
چيزي كه برايم جالب است در هم تنيدن تمامي اين المانهاي متفاوت در قالب يك كتاب است؛ شيوهيي كه با هم تلفيق ميشوند، حركت ميكنند، به طور مداوم جا عوض ميكنند و متحول ميشوند، انگار كه تكههايي از من بودهاند. وقتي به خودم ميانديشم، حس ميكنم از تكههايي تشكيل شدهام كه برساخته شدهاند از خاطرات كودكي، كاراكترهاي داستاني خاصي كه به طور خاص برايم اهميت داشتهاند- از جمله هنري دو كورينت- و حتي كاراكترهايي كه متعلق به ادبيات هستند و با آنها انس داشتهام.
«استاورژين» در رمان «شياطين» و مادام بواري دقيقا برايم حكم پدربزرگ و عمه را دارند. خب، اين شيوهيي است كه تمامي اين اشكال حركت ميكنند و به ثبات تن نميدهند و همين باعث هيجان من ميشود. خب، لااقل اين چيزي است كه امروز ميتوانم بگويم. شايد روزي ديگر چيزي ديگر بگويم!
«هنري دو كورينت» در چند رمان شما ظاهر ميشود و حالا هم در اتوبيوگرافيتان آمده كه او يكي از دوستان خانوادگيتان بوده. آيا او بر اساس شخصيتي است كه ميشناختيد؟
گمان ميكنم او را در زندگي واقعيام ميشناختهام. در عين حال ميتوانم ايمان داشته باشم كه پدربزرگم شخصيتي بوده كه خودم ابداعش كردهام. تمامي اين شخصيتها، خواه حقيقي باشند و خواه تخيلي، برسازنده مضمون جهانواره تخيلي من هستند. مهم نيست كه حقيقتا تجربه زيستي داشتهاند يا زاده خيال هستند. غمگين خواهم شد اگر مجبور باشم فرقي بين آنها قائل شوم- از اين كار خوشم نميآيد.
اما ميتوانم به شما بگويم كه من به اين نام خاص رسيدم. «گوته» سرودهيي دارد با نام «نامزد كورينت». اين سروده بر اساس يك افسانه مشهور يوناني است كه طي آن مردي عاشق يك دختر باريكاندام ميشود اما نميتواند به او نزديك شود.
دختر به او ميگويد: «اول بايد از پدرم رخصت بگيري». خب، آن مرد به «كورينت» سفر ميكند كه شهر زادگاهش هم هست، خانه پدر دختر را مييابد و در ميزند. اما مادر دختر به او خبر ميدهد كه دخترشان سالها پيش از دنيا رفته.
به هر حال، شبي است تاريك و سرد و والدين دختر به او پناه ميدهند و اتاق دخترشان را در اختيارش ميگذارند. در طول شب دختر ميآيد و از خون مرد مينوشد.
به وقت بامداد او را ميبينند با زخمي روي گردنش. سروده «گوته» توسط «ميشله» در رمان «جادوگر» در فصلي با عنوان «نامزد كورينت» به كار گرفته شده است. در اينجا عدم قطعيتي وجود دارد: «نامزد كورينت» ميتواند هم به معناي دختري باشد كه اهل كورينت است و هم به اين معنا كه او نامزد «كورينت» است.
شخصيت من، «هنري دو كورينت» از دل همين عدم قطعيتزاده ميشود. من غالبا ميگويم خاطراتم به شكل گراور مجسم ميشوند، و اين نقل قولي است از «انوره دوميه». من صحنهيي را در ذهنم ميبينم كه مدام تكرار ميشود و تلاش ميكنم آن را تجسم بخشم و در عين حال گراور شدن آن را نيز شاهد هستم:
اتاقي با يك تخت بزرگ مدل ناپلئون سوم، و زني جوان كه كنار كودكي لم داده است. حالا در «آينهها برميگردند» مينويسم: «مادرم غالبا كنار يك چراغ پارافيني روشن بالاي سرم بود و از من مراقبت ميكرد، چرا كه بسيار بدخواب بودم.» مطمئن هستم يك رماننويس كسي است كه ميكوشد تا ارزشي متفاوت به واقعيت وجودي كاراكترها و رويدادهاي داستانش بدهد. رماننويس كسي است كه زندگي خودش را با اين كاراكترها تلفيق كند.
منبع: اعتماد
:: موضوعات مرتبط:
گفت و گو
:: برچسبها:
ادبیات فرانسه,
رمان نو,
آلن روب گریه