;




سطر اول
گاه‌نگاری‌های مهدی ابراهیم‌پور در اینترنت


دخترک کبریت فروش/تصویربرداری مستند دخترک کبریت فروش آغاز شد...
 

دخترک کبریت فروش

تصویربرداری مستند دخترک کبریت فروش آغاز شد...

عوامل مستند:
تصویربردار: اشکان دلال ذهتاب
دستیار کارگردان و عکاس: حسام ارمغانی
نویسنده و کارگردان: میلاد رنجبر دل آسایی
 

 



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: فیلم مستند, میلاد رنجبردل آسایی
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در چهارشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





الان رسیدم شیراز
 

توییت وبلاگی

الان رسیدم شیراز

 

پ.ن:

+ الان توی ترمینال شیرازم. این توییت وبلاگی رو از همین جا فرستادم



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: سفر, شیراز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در چهارشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





عازم شیرازم
 

توییت وبلاگی

عازم شیرازم



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: سفر, شیراز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در سه شنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





تخریب دبیرستان آیت‌اله طالقانی تبريز منتفی شد

تخریب دبیرستان آیت‌اله طالقانی تبريز منتفی شد

 به دنبال واکنش‌های مختلف از سوی افکار عمومی و رسانه‌ها در خصوص طرح موضوع تخریب بنای تاریخی دبیرستان «آیت‌اله طالقانی» (منصور سابق) و بی‌تفاوتی سازمان‌های ذیربط نسبت به جلوگیری از این اقدام، اعضای شورای اسلامی تبریز در جلسه‌ي هفتگی خود دست به کار شدند و به این موضوع واکنش شدیدی نشان دادند.

«رسول درسخوان»؛ سخنگوی شورای اسلامی شهر تبریز در این خصوص اظهار داشت: «موضوع تخریب دبیرستان «طالقانی» نیز که مورد اعتراض اعضای شورا بود از مسائل مطروحه و مورد بحث در این جلسه بود.

وی ادامه داد: با توجه به نیاز آموزش و پرورش به فضاهای آموزشی و نیز بحث مقاوم‌سازی می‌توان کارهای مهمی در مورد بازسازی این مدرسه انجام داد.

سخنگوی شورای اسلامی شهر تبریز در پایان با اشاره به تأکید استاد «خاماچی» مبنی بر عدم تخریب این مدرسه به دلیل وجود مقبرۀ «قاسم خان والی»؛ اولین شهردار تبریز در آن خبر داد.

بنای تاریخی دبیرستان «آیت‌اله طالقانی» تبریز در خیابان امام (ره) این شهر جزو دو مدرسه‌ي تاریخی است که در سایه‌ي برخی تصمیم‌گیری های نادرست قرار بود که با تصمیم سازمان آموزش و پرورش آذربایجان شرقی و پیمانکاری اداره کل نوسازی و تجهیز مدارس تخریب و بر اساس متد روز نوسازی شود!

اگرچه تخریب این بنا متوقف شده است ولی عکس‌العمل سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری آذربایجان شرقی در این میان جالب توجه و تامل‌برانگیز بود، با وجود این که رسانه‌ها یک صدا بر حفظ آثار تاریخی تاکید می‌کردند میراث فرهنگی در این خصوص خود را مسئول نمی‌دانست و در اظهارنظرهایی تامل‌برانگیز معتقد بود به دلیل این که قدمت تاریخی این بنا به 100 سال نمی‌رسد، این سازمان تعهدی نسبت به ثبت آن ندارد.

حال سئوال این است که آیا ثبت ملی یک بنای تاریخی به آن بنا هویت و جایگاه می‌بخشد یا این که این میراث فرهنگی است که هویت و جایگاه‌ش را با حفظ و نگهداری چنین بناهایی به دست می‌آورد!

به هر حال شنیده‌ها حاکی است، مسئولان امر با توجه به واکنش‌های مختلف و شدید افکار عمومی از این اقدام خود عقب‌نشینی کرده و موضوع تخریب دبیرستان «آیت‌اله طالقانی» منتفی شده است و این موضوع بایستی برای سازمان متولی بناهای تاریخی(سازمان میراث فرهنگی استان) فرصتی تلقی شود برای حفظ و مرمت آن تا در کنار دبیرستان «فردوسی» تبریز بنای تاریخی دبیرستان «آیت‌اله طالقانی» نیز به عنوان دو بنایی که نشان‌دهنده‌ي تاریخ نظام آموزشی تبریز کهن است، باقی بماند.

منبع: نصرنیوز



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تبریز, دبیرستان طالقانی
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در دوشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





مرتضي كربلايي‌لو رمان‌نويسي تدريس مي‌كند

مرتضي كربلايي‌لو رمان‌نويسي تدريس مي‌كند

» سرویس: فرهنگي و هنري - ادبيات و نشر
494-4.jpg

مرتضي كربلايي‌لو هم به جمع مدرسان داستان‌نويسي پيوست.

به گزارش خبرنگار ادبيات خبرگزاري دانشجويان (ايسنا)، كربلايي‌لو يك دوره كارگاه رمان‌نويسي در فصل تابستان در مؤسسه‌ي انتشارات روزنه برگزار مي‌كند. اين دوره در دو ترم برگزار مي‌شود؛ در ترم اول، تمركز بر آشنایی با رمان و مؤلفه‌های اساسی آن است. در ترم دوم هم به نگارش رمان پرداخته مي‌شود.

علاقه‌مندان برای اطلاعات بیش‌تر و ثبت‌نام در این دوره از كارگاه می‌توانند با تلفن‌های: 66430503 و 66567925 تماس بگیرند.

انتهاي پيام



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: مرتضا كربلايي لو
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در دوشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





تاملات چند ثانيه اي (1)/ خواب‌هايم غريبه شده‌اند
 

تاملات چند ثانيه اي (1)

خواب‌هايم غريبه شده‌اند

به خواب‌هايم كه فكر ميكنم، مي‌بينم زياد سردرآوردني نيستند.

يكي از عادت‌هايم ور رفتن با خواب‌هايم است. دنبال نمادها و اِلِمان‌ها گشتن و تعبيرها و تفسيرها را جستن. پیموندن راهی دراز از رویا به سمت واقعیت و از واقعیت به سمت رویا. لذت کشف هر آن چه می پنداری بخشی از وجود تو هست و نیست.

عادت دور و درازيست. شايد از تعبير خواب «ابن سيرين» شروع شد و با تعبير خواب «فرويد» جدي شد.

ولي اين روزها كمي دو به شك شده‌ام كه نكند خواب‌هاي روال منطقي‌شان را عوض كرده باشند؟

خيلي وقت است به خواب‌هايم شك كرده‌ام. فكر مي‌كنم چيزي دارد عوض مي‌شود و من نمي‌دانم اين چيست كه عوض مي‌شود يا اين كه شده است.

خواب‌هايم غريبه شده‌اند. زبان‌شان را ديگر نمي‌فهمم. بايد از پس اين تامل، دوباره سرك بكشم به سرزمين خواب‌هايم. سرزميني كه باز ناشناخته شده برايم.  



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: خواب‌هايم
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





جایزه آشیق «عاباس توفارقانلی» اهدا شد/ نفرات برتر نخستین جشنواره «آشیقلار دئیيشمه سی» شناخته شدند
 

 جایزه آشیق «عاباس توفارقانلی» اهدا شد

نفرات برتر نخستین جشنواره «آشیقلار دئیيشمه سی» شناخته شدند

 آشيق

نخستین جشنواره «آشیقلار دئیيشمه سی»، با معرفی گروه های برتر آشیقی و تکنوازان برجسته در سه بخش به کار خود پایان داد و جایزه آشیق «عاباس توفارقانلی»، نفرات برتر خود را در شناخت و نفرات برتر و تکنوازان منتخب هیات داوران جوایز خود را دریافت کردند.

در آیین اختتام این جشنواره، از 9 تکنواز در سه بخش «بالابان»، «قوپوز» و «قاوال» و پنج گروه موسیقی آشیقی تجلیل به عمل آمد.

هیات داوران نخستین جشنواره «آشیقلار دئیيشمه سی»، پس از داوری آثار راه یافته به مرحله بازبینی، برگزیده های خود را به شرح ذیل اعلام کرد:

بخش تکنوازی:

بالابان:نفر نخست: برنده جایزه آشیق عاباس توفارقانلی به یوسف محرمیان
نفر دوم: لوح افتخار به اکبر سربازی
نفر سوم: لوح افتخار به علیرضا ایمانپور

قوپوز:نفر نخست: برنده جایزه آشیق عاباس توفارقانلی به آیدین مهدی پور
نفرات دوم: لوح افتخار مشترکاً به رضا صیامی و حافظ جنتی
نفر سوم: لوح افتخار به صمد مهدوی مقدم

قاوال:نفر نخست: برنده جایزه آشیق عاباس توفارقانلی به مجید رحیمی پور
نفر دوم: لوح افتخار به میر حمید سیدحسینی
نفر سوم: لوح افتخار به محمد قنبری

بخش گروهی:
مقام نخست: گروه خاکپور (برنده جایزه آشیق عاباس توفارقانلی)
جعفر خاکپور به عنوان سرپرست گروه ، ابوالفضل قلی زاده به عنوان آشیق دوم، عباس خاکپور به عنوان نوازنده بالابان و محمد قنبری به عنوان نوازنده قاوال

مقام دوم: گروه قهرمانی
بهمن قربان زاده ملک به عنوان سرپرست گروه، "جواد محرمی پرویز خانلو" به عنوان آشیق دوم، مجید محمدی به عنوان نوازنده بالابان و ابراهیم کریم زاده به عنوان نوازنده قاوال

مقام سوم: گروه قره خانلو
عیسی پور اسمعیل قره خانلو به عنوان سرپرست گروه، فیروز امامی به عنوان آشیق دوم، سیاوش عبادی به عنوان نوازنده بالابان و یعقوب پرتوی به عنوان نوازنده قاوال

مقام چهارم: گروه داغلار
حسن محمدی به عنوان سرپرست گروه ، یوسف دهقانی به عنوان آشیق دوم، علی ایمانپور قیه باشی به عنوان نوازنده بالابان و رحیم موحد قشلاق به عنوان نوازنده قاوال

مقام پنجم: گروه لای لا
ابراهیم مدنی به عنوان سرپرست گروه ، محبوب عبدی به عنوان آشیق دوم، مهدی گرامی به عنوان نوازنده بالابان و صفر محمدی راد به عنوان نوازنده قاوال

نخستین جشنواره موسیقی آشقیلار، خرداد ماه سالجاری با انتشار فراخوان خود، نسبت به جذب آثار  موسیقی آشیقی فعالیت خود را آغاز کرد و پس از هفته ها کار دبیرخانه ای، 20 گروه آشیقی و 19 تکنواز را به مرحله داوری معرفی کرد. این عده نیز طی دو روز  نسبت به ارائه آثار خود اقدام نمودند و روز بستم تیر ماه نفرات و گروه های برتر اعلام شدند.

منبع: وب سایت سازمان فرهنگی هنری شهرداری تبریز



نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در چهارشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





شعر/ براي ليلا شدن تو دير است
 

سطر اول / شعر

براي ليلا شدن تو دير است

 

كمي آهسته‌تر

آهسته‌تر از خميازه‌ي مورچه‌اي

                              در شب باراني

آهسته‌تر از پر زدن پروانه‌اي

                     تازه رسته از پيله‌ي زندگي

آهسته‌تر از نجواي دلي

                         با خدا

                               با من سخن بگو

به ارتعاش صدايت فرومي‌ريزم

چنان برج بابلي عصيان‌زده

                  و شوريده بر حرمت‌هاي زندگي

به عذابم نيازي نيست

من تبعيدي يُمگانم

            و يا شمع‌آجين عشقي فرتوت

چرا نمي‌فهمي؟

آسمان من

       هيچ گاه آبي روشن نمي‌شود

مي‌داني

به اين آهستگي محتاجم

                         تا شايد بتوانم

شماره كنم روزهاي بي‌تو بودن را

                              و تفريقش كنم از اين زندگي

و بفهمم

     روزهاي با تو بودن

                 هيچ گاه وجود نداشته

توهمي بوده

        خوابي يا خيالي

                       و لاجرم سرابي

 چه مي‌خواهي از من؟

استواري عاشقي اسطوره‌اي را؟

نه!

بايد بداني

براي ليلا شدن تو دير است 

و مجنون شدن من

                  افسانه‌ايست

كه هيچ شاعري نخواهد سرود



:: موضوعات مرتبط: شعر
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در سه شنبه بیستم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





يادنامه‌ي زنده‌ياد استاد «شهريار» / فراخوان سومين يادنامه‌ي وبلاگ «سطر اول»
 

يادنامه‌ي زنده‌ياد استاد «شهريار»

فراخوان سومين يادنامه‌ي وبلاگ «سطر اول»

استاد شهريار

وبلاگ «سطر اول» با همكاري ماهنامه‌ي «تدبيرفردا» در نظر در يادنامه‌ي استاد «محمدحسين شهريار» را در آستانه‌ي بيست و چهارمين سالگرد درگذشت اين شاعر بزرگ منتشر نمايد.

اين يادنامه همزمان با انتشار به صورت ويژه‌نامه توسط ماهنامه‌ي «تدبيرفردا» توسط وبلاگ «سطر اول» نشر الكترونيك خواهد شد.

لذا از همه‌ي صاحبنظران، پژوهشگران شعر معاصر فارسي و تركي و روزنامه‌نگاران دعوت مي‌شود، آثار خود را حداكثر تا اول شهريور ماه 1391 به ايميل‌هاي زير ارسال نمايند:

ebrahimpour_mehdi@yahoo.com

tad1_farda@yahoo.com

************

با تشكر

وبلاگ سطر اول

ماهنامه‌ي تدبيرفردا 



:: برچسب‌ها: محمدحسين شهريار, يادنامه, سطر اول, تدبيرفردا
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در دوشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





آرزوهای بزرگ/۶۶ سال از اولین کنگره نویسندگان ایران گذشت/ امید ایران‌مهر
 

آرزوهای بزرگ

۶۶ سال از اولین کنگره نویسندگان ایران گذشت

 امید ایران‌مهر

 

نخستين كنگره نويسندگان ايران

پنج سال از اشغال ایران و پایان استبداد رضاخانی می‌گذشت. از آن هرج و مرج و آشفتگی بعد از شهریور ۲۰ کمی کاسته شده بود و آرام آرام روشنفکران و فعالان سیاسی و فرهنگی جایگاه خود را در سپهر سیاسی جدید یافته بودند. فروپاشی نظام استبدادی و حاکمیت آزادی نسبی در فضای کشور باعث شده بود تا نویسندگان و هنرمندان ایرانی با هدف یافتن‌ راهکارهایی برای رهایی از سانسور و دفاع از حقوق صنفی خود، به تبادل‌نظر و رایزنی‌ بپردازند.
 
از دل همین گفت‌وگو‌ها بود که گروهی از نویسندگان به این نتیجه رسیدند، عدم انسجام و تفرقه دلیل اصلی ناکامی‌ها و مشکلاتی است که در سال‌های خفقان بر آنان رفته و همین انگاره آنان را به تلاش برای ایجاد تشکل‌های‌ صنفی ترغیب کرد. گروه‌هایی چون انجمن هواداران هنر و ادبیات‌ امروز، انجمن نویسندگان دموکرات و چند تشکل دیگر از جمله محصولات همین رویکرد بودند که با وجود نیت گردانندگان آن‌ها هیچ‌گاه نتوانستند آینه‌ای تمام‌‌نما از سلایق نویسندگان ایرانی یا حتی اکثر دیدگاه‌های موجود در عرصه فرهنگ باشند.
 
در چنین شرایطی بود که پنج سال پس از سقوط رضاخان، در تیرماه ۱۳۲۵ انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحاد جماهیر شوروی‌ سوسیالیستی حدود ۸۰ نفر از نویسندگان، شاعران و ادیبان کشور را در باغ «خانه فرهنگ» گردهم آورد تا نخستین کنگره‌ نویسندگان ایران را تشکیل دهند.
 
در آن زمان معترضان به وضع موجود و از آن جمله روشنفکران، نویسندگان و شعرای تحول‌خواه گروه گروه به اندیشه چپ که حالا همسایه شمالی ایران را نماد آن در جهان می‌دانستند، گرایش پیدا می‌کردند و حزب توده و اندیشه‌های مورد حمایت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی روز به روز قدرت و تفوق بیشتری بر مجامع روشنفکری پیدا می‌کرد. به عقیده علی‌اکبر امینی نویسنده کتاب «گفتمان ادبیات سیاسی ایران در آستانه دو انقلاب»، جذابیت سوسیالیسم برای روشنفکران ایرانی از آن رو بود که «پاره‌ای از آن‌ها از محیط بین‌المللی و عوامل برون مرزی (جنگ جهانی، برآمدن مکاتبی چون سوسیالیسم و فاشیسم و نیهیلیسم) سرچشمه می‌گرفتند و پاره‌ای از فضای داخلی و عوامل درون مرزی (نفت و اصلاحات ارضی). در سال‌هایی که هنوز خاکستر جنگ دوم جهانی گرم بود و فاشیسم از غرب رانده و سوسیالیسم شرقی مباهات و فخرفروشی می‌کرد، روشنفکر ایرانی عامل و بهانه جدیدی پیدا می‌کند تا در سایه آن هم خود را مطرح کند و هم گوشه‌ای از درد‌ها و محنت‌های مردم خویش را. آن عامل «سوسیالیسم» است که سودای مبارزه با فقر و اختلاف شدید طبقاتی را در سر می‌پروراند.»
 
تشکیل نخستین گردهمایی عمومی نویسندگان ایرانی در سایه انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی خود شاهدی بر گسترش عقاید سوسیالیستی و نفوذ افکار چپ در جامعه روشنفکری آن روز ایران است. در این میان حزب توده ایران نیز که تنها ۵ سال از تاسیس آن می‌گذشت از طریق چهره‌هایی که بعد‌ها در رده‌های بالای حزب نقش‌آفرین شدند، نقش سیاسی و فرهنگی‌اش را در برگزاری این کنگره نشان داد.
 
پس از برگزاری کنگره بزرگداشت فردوسی در سال ۱۳۱۳ که گروه کثیری از شرق‌شناسان و پژوهشگران از سراسر جهان در آن شرکت کرده بودند، نخستین کنگره نویسندگان ایران مهم‌ترین رویداد فرهنگی در سه دهه نخست قرن ۱۴ هجری شمسی بود.
 
در این تشکل ادبی- هنری برای اولین بار نویسندگان و شاعران ایران با طرز تفکر و دیدگاه‌های گوناگون و حتی مخالف و متضاد، در کنار هم نشستند و به بحث و تبادل نظر پرداختند. این گفت و شنود انتقادی و صمیمانه هنوز هم در تاریخ ادبیات و هنر ایران یگانه است و پس از ۶۶ سال جامعه فرهنگی ایران نتوانسته چهره‌های موثر خود را در چنین محفلی گردهم آورد. در این کنگره که به ریاست یکی از مفاخر ادبیات ایران، زنده‌یاد ملک‌الشعرا بهار، وزیر فرهنگ وقت اداره می‌شد، چهره‌هایی حضور داشتند که ضمن احترام به یکدیگر دیدگاه‌های خود را عرضه و دیگران را نقد می‌کردند. جالب آنکه در این میان کم نبودند چهره‌های جوانی چون پرویز ناتل خانلری، احسان طبری، نیما یوشیج، بزرگ علوی و دیگران که نظریات پیشکسوتان جلسه که اکثر آنان از حامیان ادبیات کلاسیک بودند، از جمله علی‌اصغر حکمت، ذبیح بهروز، فاطمه سیاح و غیره را جسورانه و در عین حال توام با متدهای علمی و آکادمیک نقد و بررسی و نظریات اصلاح‌گرانه خود را مطرح می‌کردند.
 
 
مدعوین نخستین کنگره نویسندگان ایران چه کسانی بودند؟
 
نخستین کنگره نویسندگان ایران به ابتکار هیات مدیره انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به ریاست مستشارالدوله و به همت کمیسیون ادبی انجمن تشکیل شد. در جلسات کمیسیونی که به اسم «کمیسیون تهیه مقدمات کنگره» مرکب از اعضای هیات رییسه، کمیسیون ادبی و نمایندگان هیات مدیره تشکیل شد، محل کنگره و عده نمایندگان شهرستان‌ها و نمایندگان تهران و برنامه کنگره و تاریخ تشکیل آن مورد بحث و مطالعه قرار گرفت و تعیین شد. ۷۸ نفر از شاعران و نویسندگان ایران از طرف هیات مدیره انجمن برای شرکت در کنگره دعوت شدند و فقط عده معدودی از آن‌ها به علت کسالت و یا مسافرت و علل دیگر از حضور و شرکت در کنگره خودداری کردند. به علاوه عده زیادی از روزنامه‌نویسان و رجال برجسته و روشنفکران ایران به عنوان مهمان در جلسات کنگره حضور می‌یافتند، آنچنان که کنگره در حضور احمد قوام نخست‌وزیر وقت ایران و سادچیکوف، سفیر کبیر دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در ایران افتتاح شد.
 
در این کنگره که با تمامی حواشی آن از ۴ تا ۱۲ تیر ۱۳۲۵ به طول انجامید، افراد زیر به عنوان سخنران و مهمان دعوت شدند: آذراغلی، اعتمادزاده، افراشته، عباس اقبال، جلال آل‌احمد، امینی، دانش بزرگ‌نیا، علی بزرگ‌نیا، ملک‌الشعرا بهار، ذبیح‌الله بهروز، بهمنیار، پژمان بختیاری، ابراهیم پورداوود، تقوی، فریدون توللی، دکتر جرجانی، جلی، جواهری، صادق چوبک، ابوالقاسم حالت، حبیب‌اللهی، مطیع‌الدوله حجازی، حشمت‌زاده، علی‌اصغر حکمت، فروغ حکمت، حمیدی شیرازی، دکتر پرویز ناتل خانلری، زهرا خانلری، دکتر خطیبی، علی‌اکبر دهخدا، رعدی آذرخشی، ژاله، حسین سمیعی ادیب‌السلطنه، فاطمه سیاح، دکتر شایگان، شکوهی، شمس، شهاب فردوسی، شهریار، منوچهر شیبانی، صبحی، صدارت، دکتر صورتگر، طاعتی، طباطبایی، احسان طبری، بزرگ علوی، پرتو علوی، دکتر علی‌آبادی، فرات، فروزانفر، فلسفی، فیاض، میرزا عبدالعظیم‌خان قریب، قهرمان، میرزا محمدخان قزوینی، کریم کشاورز، کمالی، کیا، گرگانی، گلچین، گنابادی، مهکامه محصص، مدرس رضوی، مژده، دکتر محمد معین، معینیان، رهی معیری، موید ثابتی، میلانی، علی ناصحی، سعید نفیسی، نواب ‌صفا، عبدالحسین نوشین، نیما یوشیج، صادق هدایت، جلال‌الدین همایی و حبیب یغمایی.
 
 
افتتاحیه با نطق مستشارالدوله و سخنان بهار
 
کنگره روز سه‌شنبه ۴ تیرماه ۱۳۲۵ راس ساعت شش و نیم عصر با نطق رییس هیات مدیره انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی افتتاح شد. مستشارالدوله در این سخنان ضمن خوشامدگویی به حاضران از قبول دعوت انجمن توسط آنان تشکر کرد. او با بیان اینکه «مدت‌هاست که در دو ملت دوست و هم‌جوار شرط ادامه صفا و صمیمیت در قدم اول تقویت و تزیید روابط است»، ادامه داد: «در سرلوحه انواع روابط که می‌تواند رشته‌های حسن تفاهم و مودت را بین دو ملت هر چه بیشتر محکم سازد، بدون تردید باید روابط فرهنگی را قرار داد، زیرا از فیوضات فرهنگ است که این همه نصایح مشفقانه و تبلیغات و تشویقات برای همدردی و هماهنگی ملل جهان با همدیگر از ساحت فصاحت دانشمندان نوع‌پرور و رهبران بشردوست برخاسته و مخازن علم و ادب را آراسته است.»
 
مستشارالدوله افزود: «حال که معلوم شد بهترین راه وصول به مقصود راه فرهنگ است، باید در توسیع و تصفیه این راه و تشویق و ترغیب سالکان آن از تمهید هیچ وسیله و از اغتنام هیچ فرصت غفلت نورزید. به این منظور است که انجمن مرکزی تصمیم گرفت با تشکیل کنگره‌ای از آثار قلمی، محصول فکری و بیانات سودمند دانشمندان، ادبا، نویسندگان، شعرا و سخنوران دو کشور وسیله استفاده فراهم سازد.»
 
رییس انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی، با معرفی ۹ نفر شامل محمدتقی بهار، حکمت، دهخدا، شایگان، فروزانفر، صادق هدایت، کریم کشاورز، میلانی و بانو محصص به عنوان هیات رییسه پیشنهادی کنگره، تریبون را به ملک‌الشعرا سپرد تا ضمن ایراد نطق افتتاحیه اداره جلسه را عهده‌دار شود.
 
ملک‌الشعرا بهار، در سخنان خود ضمن تجلیل از انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی، آن را یکی از «پرکار‌ترین و پرشور‌ترین» انجمن‌هایی دانست که در مسایل ادبی، فنی و اجتماعی کار کرده است. بهار افزود: «من به این مجلس بزرگ و پر از روح تبریک می‌گویم و بدان روح لطیفی که در این مجمع به وجود آمده و از امتزاج با افکار و آرزوهای وطن‌دوستانه نویسندگان و گویندگانی که یک پیکر زیبای اجتماع ملی به وجود آورده است درود می‌فرستم.»
 
بهار به حضور نخست‌وزیر وقت و سفیر کبیر شوروی در جلسه اشاره کرد و گفت: «نخستین کنگره ادبی جوان ما را پیری وطن‌خواه در حضور پیشوای آزادی‌خواهان، رییس دولت اصلاح‌طلب، آقای قوام افتتاح کرد و جناب آقای علی‌اصغر حکمت، که مظهر ذوق و فعالیت و استاد دانشکده ادبیات هستند، نخستین سخنرانی پر مغز خود را در چگونگی شعر فارسی در پنجاه سال اخیر و کلیات دیگر به سمع حضار خواهند رسانید. اهمیت بزرگی که این مجلس دارد شرکت جناب آقای سادچیکوف، سفیر کبیر دولت اتحاد جماهیر شوروی است که با ‌‌نهایت شادکامی نتایج برجسته همکاری فرهنگیان و فضلای شوروی را با دانشوران ایران از نزدیک مشاهده نموده و می‌بینند که شکوفه‌های این روابط دوستانه چگونه میوه گرفته و چطور روز به روز آبدار‌تر و رسیده‌تر می‌گردد.»
 
بهار با بیان اینکه «حیات عبارت از جنبش و فعالیت است و حیات ادبی نیز همواره در گروه فعالیت‌ها و جنبش‌ها بوده»، افزود: «از این رو حرکت انقلابی خواه اجتماعی و خواه فکری و عقلی موجب ترقی ادبیات و باعث بروز و ظهور ادبا و نویسندگان بزرگ شده و می‌شود. همان‌طور که جنبش مشروطه موجد و پدیدآورنده یک دسته از ادبا و چند مکتب ادبی مهم و چندین استاد و هنرمند نامی گردید، شک ندارم که جنبش امروز، جنبشی در نتیجه جنگ خونین و حرکت آزادی‌خواهانه روشنفکران و تحول بزرگ سیاسی و اجتماعی و ادبی پیدا شده است، بار دیگر دسته تازه و مکتبی بزرگ و استادانی نامدار برای ما تدارک خواهد کرد که پیشتازان آن تحول با موجود نبودن کوچکترین وسایل خوشبختانه امروز در میان ما نشسته‌اند.»
 
او با بیان اینکه «ایران به تصدیق دوست و دشمن، گاهواره هنرمندان و ادبا بوده و هست»، گفت: «هر وقت هنرهای زیبا، خاصه شعر و ادب، در این کشور از طرفی حمایت شده است، بی‌درنگ پهلوان‌ها و هنرمندهایی در این فن به وجود آمده و عالمی را حیران خود ساخته‌اند.»
 
بهار با اشاره به اینکه «یک روز این حمایت از طرف دین و روز دیگر از طرف دولت و دربار به عمل می‌آمد»، تصریح کرد: «ایامی فرا رسیده است که بایستی این فن از طرف خود ملت حمایت شود و مردم دریابند که حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آن‌ها رهین زبان و ادبیات آن‌هاست و برای بقای شخصیت ملی و استقلال سیاسی خود باید از نویسندگان و گویندگان با علاقه و التهاب حمایت نمایند، زیرا دیگر حوزه دینی و استطاعت دربار قادر نخواهد بود از ادبیات وسیع امروزی حمایت کند و اگر مردم خود از ادبا و نویسندگان خویش حمایت نکنند و باز دیوانگانی پیدا شوند که بخواهند این حقیقت بارز و مسلم جهانی را انکار کنند و بگویند ملت شعر و ادب نمی‌خواهد، باید اعتراف کرد که ریشه ادبیات ما از اینکه هست باز هم خشک‌تر خواهد شد و آن ضربت کشنده که در دوره دیکتاتوری با کمال نفرت و خشم به پیکر ادب و صنعت و زبان ما وارد آمد بار دیگر تکرار خواهد شد.»
 
 
حکمت: شاعر با جهان غیب رابطه ناپیدا دارد
 
بعد از سخنان بهار، آقای کالیشیان نماینده انجمن روابط فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی با کشورهای خارجه (وکس) در ایران از طرف انجمن متبوعش به حاضران در کنگره درود فرستاد و در نطقی با تجلیل از فرهنگ و هنر ایران ابراز امیدواری کرد که «این کنگره علاوه بر اینکه در ادبیات معاصر ایران مرحله مهمی به شمار می‌رود، در امر تحکیم مناسبات دوستانه بین نویسندگان و شاعران اتحاد جماهیر شوروی و ایران نیز مفید و موثر بیفتد.»
 
بعد از این نطق بود که کنگره وارد دستور کار روز اول خود شد و در ابتدا، دکتر علی‌اصغر حکمت استاد دانشگاه سخنرانی خود را در باب تاریخچه شعر فارسی در عصر معاصر آغاز کرد. او با بیان اینکه «هر کلام موزون که دارای معنایی لطیف باشد شعر نامیده می‌شود»، ادامه داد: «این چنین سخنی محدود به یک عصر و زمان و یا یک جا و مکان نیست. مادام که دماغ بشر دارای احساسات و عواطف رقیق باشد و مادام که چشم او مظاهر جمال را بپسندد و گوش او نغمات و الحان دلاویز را طلب کند، زبان او نیز به سخن نغز و کلام زیبا مترنم است.»
 
حکمت افزود: «هنرمندی و ظرافت بشر در سخنوری و شاعری بر دیگر اقسام فنون ظریفه برتری دارد، زیرا سخن از دل تراوش می‌نماید و دل منبع الهام الهی است. از اینجاست که حکما سخن را بار درخت آفرینش گفته‌اند و شاعر را با علم نهانی و جهان غیب رابطه ناپیدا برقرار و پایدار است که مانند خم به دریا راه دارد و از آن دریا سیراب می‌شود.»
 
حکمت در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به تاثیرات تحولات سیاسی و اجتماعی بر زبان شعری اعصار مختلف، به بررسی این تاثیر در دوران پس از مشروطه و سال‌های استبداد رضاخانی پرداخت. او اشعار خلق شده در این دوره پنجاه ساله را از حیث موضوع و موادی که به اقتضای عصر و محیط طبع شعرا را برانگیخته است به ۱۱ دسته شامل اشعار وصفی، اشعار وطنی، اشعار تاریخی، اشعار مترجم، اشعار سوسیالیستی یا ادبیات کارگری، اشعار انتقادی، اشعار اخلاقی، نسائیات، اشعار صنایع عصری، اشعار موسیقی تقسیم کرد و مختصری در توضیح آن و مثال‌هایی از مصادیق خالقان این آثار بیان کرد.
 
بعد از پایان سخنان حکمت، نشان‌های کنگره بین اعضا تقسیم شد. بدین ترتیب که کریم کشاورز اسامی را می‌خواند و بهار، وزیر فرهنگ وقت و رییس کنگره نشان‌ها را به سینه آقایان و خانم‌ها نصب می‌کرد.
 
بعد از این مراسم، جلسه روز اول کنگره پایان یافت تا نویسندگان و ادیبان حاضر، روز چهارشنبه ۵ تیرماه در دومین روز کنگره طرح بحث آقایان احسان طبری، پرویز ناتل خانلری و عبدالحسین نوشین ذیل عنوان «نظم معاصر ایران» را دنبال کنند. طرح بحثی که بیش از هر چیز تعریضی بود به سخنان علی‌اصغر حکمت در روز اول.
 
 
طبری: سخنان آقای حکمت متناقض است
 
احسان طبری، نویسنده و مترجم نخستین سخنران روز دوم کنگره نویسندگان ایران بود. او سخنان خود را بر محور نقد سخنرانی دکتر حکمت آغاز کرد. طبری با بیان اینکه از سه نظر به سخنان حکمت انتقاد دارد، گفت: «از جهت تعریف شعر و ادراک مفهوم واقعی آن من در گفتار سخنران محترم تناقضی دیدم. ایشان در ابتدای سخن خود شعر را رابطه نهانی شاعر با عالم غیب دانستند و قلم شاعر را نماینده جهان نامتناهی خواندند. فرمودند شعر از حضیض خاکدان به اوج آسمان مرتبط است و شعرا از هومر گرفته تا ویرژیب و هراب همه به پیک آن جهان هستند. شعری از شیلر در وصف شاعر خواندند که مضمون آن وارستگی شاعر از کلیه متعلقات این جهان بود.»
 
او با بیان اینکه «این تعریف‌ها به نظر من جز زیبایی ظاهری چیزی در برندارد و حاوی واقعیت و حقیقتی نیست»، افزود: «این تعریف‌ها از نظر ایده‌آلیستی است. مطابق این تعریف‌ها شعر چیزی نیست که به جامعه ما مربوط باشد بلکه شاعر با جهانی ماوراء طبیعی سر و کار دارد و از سرچشمه غیبی فیض می‌گیرد و زبان او کلید در گنج‌های نهانی است.»
 
او ادامه داد: «با اینکه سخنران محترم شعر را تا این اندازه از روی افکار ایده‌آلیستی و خیال‌بافی صرف تعریف می‌کنند با این وجود، در سراسر سخنرانی خود کوشیدند تا برای تحولات شعری، تحولات اقتصادی و اجتماعی را به عنوان موجب و محرک ذکر نمایند. مثلا فرمودند شعر که تار و پود آن از محسوسات شاعر است در اثر تغییر محسوسات یافت. یا در دو مورد پیدایش سبک‌ها فرمودند این مسئله نتیجه عوامل جدید سیاسی و اقتصادی بوده است و حتی به قدری در اتکا به این نظریه اصرار ورزیدند که برای حرکت مسرعه جامعه مطابق روش مکانیستی فرمولی بیان کردند و فرمودند که شتاب حرکت تکاملی جامعه به نسبت ربع بعد از مقصد است و یا حتی با یک بیان دیالکتیکی تذکر دادند که "آثار گذشته محو و آثار تازه اثبات می‌شود تا ام‌الکتاب وجود از این محو و اثبات پایدار باشد." در این قسمت سخنران محترم هنگام ذکر تحول شعر در دوره دیکتاتوری از "بی‌ذوقی مراکز اولیه" و "اراده فردی" به عنوان عوامل تنزل ادبیات صحبت کرده‌اند.»
 
طبری با بیان اینکه «پارادوکس در همین جاست»، تصریح کرد: «اگر درست است که شعر نتیجه محسوسات شاعر و محسوسات شاعر نتیجه زندگی او در جامعه است پس نمی‌توان شعر را به عالم نهانی و غیبی متصل دانست و آن را از حضیض خاکدان به اوج آسمان مرتبط کرد. اگر درست است که تغییر سبک‌ها نتیجه عوامل جدید سیاسی و اقتصادی است و حرکت مسرعه تاریخ و تکامل و رژیم‌های سیاسی و بی‌ذوقی مراکز اولیه در حرکت شعر تاثیر دارد پس زبان شاعر مبین اوضاع محیط است نه کلید در گنجینه غیب. شعر همان طور که ایشان نشان دادند تابع تکامل اجتماعی است زیرا محصول کار بشری است.»
 
طبری دو نکته دیگر نیز در تعریض به سخنان حکمت گفت که بیشتر ناشی از طرز تلقی او از دلایل و اهداف برگزاری کنگره نویسندگان بود. اینکه کنگره قرار است علاوه بر نقد و بررسی تاریخ ادبیات در پنج سال اخیر، برای آینده ادبیات نیز «نسخه‌پیچی» کند؛ موضوعی که در سخنان بزرگ علوی و عبدالحسین نوشین نیز دیده می‌شد.
 
احسان طبری در دومین فراز از نقد خود به سخنان حکمت گفت: «سخنرانی ایشان فقط منظره عامی از تحولات پنجاه ساله اخیر بوده است، حال آنکه ما منتظر بودیم که تتبع ایشان حاوی دقت‌ها و کشف‌های تازه‌ای باشد.»
 
او در بخش سوم انتقاد خود نیز تصریح کرد: «نکته مهم دیگر این است که ایشان از سخنرانی خود استنتاج لازم را نکردند. ما در اینجا گرد نیامدیم تا فقط یک مجلس ادبی ترتیب دهیم. منظور ما از این اجتماع، مباحثه و مشاوره و استنتاج بود. ما می‌خواهیم وقتی این کنگره به پایان رسید هر کس که در آن شرکت کرد مفهوم روشنی از هنر داشته باشد و راه آینده خود را بداند. در شعر فارسی تحولی هست. این تحول چیست؟ از کجا شروع شده؟ به کجا می‌رود؟ چگونه باید باشد؟»
 
 
نقد ناتل خانلری و نوشین، پاسخ حکمت
 
علاوه بر احسان طبری، پرویز ناتل خانلری و عبدالحسین نوشین نیز فرصت خود برای سخنرانی در باب شعر معاصر را با نقد به سخنرانی علی‌اصغر حکمت همراه کردند. پرویز ناتل خانلری بحث خود را با نقد چگونگی «تعریف شعر» از سوی حکمت آغاز کرد. او با رد تعریف حکمت از شعر گفت: «اگر بخواهیم بر حسب شیوه حکمای قدیم که در تعریف، جامعه و مانع بودن را لازم می‌دانستند رفتار کنیم به امثال این عبارت که "شعر گنج خداوند است و کلید آن به دست شعراست" اکتفا نمی‌توان کرد. این گونه عبارات بیشتر تعارف است تا تعریف، مگر اینکه به جای بحث منطقی و تجزیه مطلب خواسته باشیم نکته لطیف شعرمانندی بگوییم و این البته امری دیگر است. چنان که شعرای قدیم ما نیز در نعت شعر، نه در تعریف آن، ابیات بسیار بلند و زیبا گفته‌اند: شعر است لطیفه الهی/ مضمون سپیدی و سیاهی»
 
ناتل خانلری با بیان اینکه «در عرف شعر به کلامی گفته می‌شود که در قالبی مشخص و معین یا لااقل قابل تشخیص و تحدید ریخته شده باشد»، افزود: «اما حکمای ما، شعر را کلام مخیل گفته‌اند و مرادشان از لفظ تخیل تاثیری در نفس است چنان که گشادی یا گرفتگی خاطر یا حالت انفعالی دیگری ایجاد کند و وزن را از عوامل این تاثیر برشمرده‌اند.»
 
او ادامه داد: «برای آنکه شعر را بهتر ادراک کنیم و فرق اصلی و اساسی آن را با نثر بشناسیم اول باید پرسید که خواننده از نویسنده چه توقع دارد. گمان می‌کنم این توقع جز آن نیست که نویسنده او را در ادراک مفهوم یا مفاهیم زندگی کمک کند. پس وظیفه نویسنده دو مرحله دارد؛ اول ادراک مفهومی از زندگی و جلوه‌های گوناگون آن و دوم بیان، یعنی القای آن معنی به ذهن خواننده.»
 
ناتل خانلری با بیان اینکه «شاعر مامور است که به مردمان سرگشته گرفتار، زندگی را که خود جزیی از آن هستیم بشناساند»، به تفاوت‌های شعر قدیم و جدید اشاره کرد و گفت: «یکی از فرق‌های اساسی میان اسلوب شعر قدیم و بعضی از اشعار جدید همین نکته است که شعر قدیم به بیان خصوصیات و دقایق و جزییات حالات نفسانی نمی‌پرداخت، بلکه بیشتر جنبه کلی داشت. و از اینجاست که از آثار غزل‌سرایان قدیم به آسانی نمی‌توان مختصات روحی و ذوقی هر یک از گویندگان را تشخیص داد. شاعر قدیم خود را مجاز نمی‌شمرد که به ذکر جزییات حالات خاص نفسانی خویش بپردازد. و اگرچه نغمه‌های او گاه نتیجه تجربه روحی خود اوست در بیان و تعبیر از حالات خویش‌‌ همان عبارات و معانی و صور ذهنی را که معهود و معمول سخنوران دیگر است به کار می‌برد. در نتیجه این روش تنوع در شعر قدیم از میان رفته و معانی شعری نیز مانند الفاظ و تعبیرات آن محدود و معین شده است.»
 
او با اشاره به سخنان حکمت که از تاثیر فضای سیاسی بر شعر و ادبیات در دوران رضاخانی سخن گفته بود، تصریح کرد: «حقیقت مطلب آن است که در دوره دیکتاتوری فشار پلیس و سانسور به حدی شدید بود که ذوق را در دل‌های نویسندگان و شاعران خاموش می‌کرد. شهربانی دستور می‌داد که اشعار غم‌انگیز ممنوع است و همه باید در شعر خشنودی و رضایت را بیان کنند. حتی در آن زمان شاعری در وصف جنگل شعری سروده بود و پلیس به بهانه آنکه ممکن است این‌‌ همان جنگلی باشد که میرزا کوچک‌خان در آن بوده است انتشار آن شعر را اجازه نداد. در چنین وضعی ادبیات نمی‌توانست رواج یابد و رواج نیافت و نکاتی که سخنران [آقای حکمت] فرمودند هیچ یک در ترویج شعر و ادب موثر واقع نگردید.»
 
عبدالحسین نوشین سومین فردی بود که در باب «نظم معاصر ایران» سخنرانی کرد و از سه منظر به نقد سخنان حکمت پرداخت. اول آنکه نوشین معتقد بود بر خلاف سخن حکمت، در اثر تغییر حکومت استبدادی به حکومت مشروطه تغییر و تحول اساسی در مفهوم و سبک نظم فارسی پیس نیامده است.
 
او در این باره گفت: «انقلاب مشروطیت ایران نتوانست شرایط و آثار فئودالی را از ایران ریشه‌کن کند و به این جهت تغییرات کلی و اساسی در نظم فارسی پیش نیامد. فقط عده معدودی از پیشاهنگان دانش و ادب بودند که تحت تاثیر افکار مترقی مغرب زمین قرار گرفته و آثار علمی، اجتماعی و یا هنری آن‌ها تظاهری از این افکار مترقی بود. نه فقط در آن روز تغییر اساسی در ادبیات ایران پیش نیامد، بلکه امروز، در دوره اتم، نیز غالب شعرا و ادبای ایران قصیده ضد بیتی بدون الف قاآنی را شاهکار هنری می‌دانند و از لفاظی او و امثال او تقلید می‌کنند.»
 
نوشین همچنین از اینکه حکمت «هیچ‌گونه بحثی درباره امکان و یا عدم امکان یک تحول اساسی در ادبیات ایران نفرمودند»، ابراز نارضایتی کرد و گفت: «موضوع این است که به چه شکل می‌توان نظم فارسی را از قیود نظم کلاسیک آزاد ساخت تا بتوان مفهوم‌های جدید را در سبک نوینی قالب‌ریزی کرد و ادبیات ایران را از این جمود و سکون که چندین قرن است دامنگیر آن شده نجات بخشید. مثلاً آیا می‌توان در عین نگهداری بحور فارسی، شعر سیلابیک را نیز در نظم فارسی داخل نمود؟ آیا می‌توان از بعضی از صنایع بدیعی کهنه و فرسوده که امروز هیچ‌یک از احتیاجات هنری ما را برآورده نمی‌کنند چشم پوشید و صنایع بدیعی جدیدی جایگزین آن‌ها کرد؟ آیا می‌توان قافیه را از پاره‌ای از قیود کلاسیک آزاد ساخت و مثلاً باغ و زاغ را با ساق و فراق قافیه کرد؟ همین‌طور روح را با کوه، خط و ربط را با عادت و ملت، رباط را با نجات، سیاه و راه را با صباح و فلاح و غیر این‌ها... این‌ها اصول مطالبی است که ما خواهش و انتظار آن را داشتیم که در این کنگره مورد بحث قرار گیرد و متاسفانه جناب آقای حکمت هیچ‌‌گونه اشاره و اعتنایی به آن نکردند».
 
انتقاد سوم نوشین به نوع تقسیم‌بندی ارائه شده توسط حکمت از نیم قرن ادبیات ایران بود که به گفته وی نتوانسته بود تمایز میان افرادی که «دانش و هنر خود را در خدمت طبقات صاحب امتیاز» قرار دادند و «دسته دیگر که در خدمت طبقات زحمتکش» بودند را نشان دهد.
 
انتقادات طبری، نوشین و ناتل خانلری موجب شد علی‌اصغر حکمت در مقام پاسخگویی برآمده و زمانی را برای پاسخ به انتقادات مطرح شده پشت تریبون قرار بگیرد. حکمت با اظهار خوشوقتی از حاکمیت فضای بحث و انتقاد مبتنی بر اصول و قواعد در کنگره نویسندگان گفت: «اگر انجمن‌های ادبی و محافل شعر که سابقاً تشکیل می‌شد و مذاکرات آن فقط منحصر به طرح غزل و قصیده و بحث در اطراف وزن و قافیه و مضامین ابیات، با مجامع فعلی مقایسه شود که چگونه جوانان دانشمند ما مسائل ادبی را تجزیه و تحلیل و مطابق با اصول علمی بحث می‌کنند و حتی بر استادان و مربیان خود خرده می‌گیرند، معلوم می‌شود که تفاوت از زمین تا آسمان است.»
 
او با «جامع و منظم» خواندن نطق احسان طبری، در پاسخ به انتقاد وی پیرامون تناقض تعریف شعر در مقدمه و متن سخنانش گفت: «این سخن تا آن حد که بنده توضیح داده‌ام تناقضی ندارد. زیرا در عین آنکه به نظر من منبع الهام شاعر عالم غیب است در‌‌ همان حال تار و پود منسوجات کلام خود را از عالم شهود به دست می‌آورد. شعر مانند سایر فنون مستظرفه از یک سرچشمه مافوق محسوسات تراوش می‌نماید و یک قوه نهانی روح شاعر را به جنبش و اهتزاز درمی‌آورد. همان‌طور که قلب موسیقی‌شناس و نقاش و دیگر صاحبان هنرهای زیبا همه به یک نقطه ناپیدا مرتبط است. ولی ماده موضوع کار خود را از محسوسات خود دریافت می‌دارند. اگر این منبع را غیبی و ناپیدا می‌گوییم از آنجاست که علوم طبیعی هنوز به درک کنه آن نرسیده و عمق احساسات شاعر را نتوانسته است اندازه و مقیاس بگیرد.»
 
حکمت درباره انتقاد دوم طبری که به دلیل عدم تجزیه و تحلیل شعر معاصر فارسی معترض بود، گفت: «موضوع مقاله بنده قبلاً معین شده بود و آن عبارت بود از بیان تاریخ شعر فارسی در مدت نصف قرن گذشته و به طوری که ملاحظه فرمودند با ضیق وقتی که جلسه گذشته بدبختانه نصیب من شده بود، همین قسمت هم ناقص ماند و نیمی از عرایض بنده ناگفته ماند تا چه رسد به اینکه تمامت آن مطالب عالیه که در مدنظر ایشان است در این مقاله مختصر بحث شود.»
 
او ادامه داد: «اما [درباره] اینکه اعتراض می‌کنند چرا از این مقال استنتاج نشده است، باید توجه بفرمایند که بنده در این مقال «مورخ» بوده‌ام نه «منتقد» و وظیفه مورخ نیست که اظهارنظر در کیفیت وقایع نماید. مورخ نباید از دایره امور واقع شده خارج شود. اینکه کدام سبک خوب و کدام روش بد، کدام اسلوب صحیح و کدام سقیم است و چه رویه‌ای باید و بعداً متبع و چه روشی متروک گردد، این‌ها همه وظیفه شخص منتقد است. بنده هم وقت نداشتم و هم مامور نبودم و هم خود را کوچکتر از آن می‌دانم که راهی را برای روش شعر و شاعری پیشنهاد نمایم. این سبک و روش را روح و دل شعرا به آن‌ها الهام خواهد نمود و این طریقه را تحول امور اجتماعی و سیاسی مملکت استنتاج خواهد کرد.»
 
 
نیما یوشیج؛ روایت یک زندگی پر جدال
 
نیما یوشیج دیگر سخنران نخستین کنگره نویسندگان ایران بود. او سخنان خود را به روایتی دست اول از زندگی‌اش اختصاص داده بود. نیما خود را «پسر بزرگ ابراهیم نوری، مردی شجاع و عصبانی از افراد یکی از دودمان‌های قدیمی شمال ایران» معرفی کرد. از زندگی در میان شبانان و ایلخی‌بانان سخن گفت و اینکه کودکی‌اش در سایه «زد و خوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچ‌نشینی» گذشته است. از سوادآموزی «نزد آخوند ده یوش» روایت کرد و شکنجه با درخت‌های ریشه و گزنه‌دار و ترکه‌های بلند.
 
از آغاز شاعری در سبک اصفهانی گفت و از رانده شدن به واسطه اشعارش در سبک نوین و چاپ سروده‌های دست به دست خوانده و رانده شده‌اش در نشریه هفتگی «نوبهار» یاد کرد.
 
نیما گفت: «از سال ۱۳۴۲ هجری قمری بود که اشعار من صفحات زیاد منتخبات آثار شعرای معاصر را پر کرد؛ عجب آنکه نخستین منظومه من «قصه رنگ پریده» هم که از آثار بچگی به شمار می‌آید، در جزو مندرجات این کتاب و در بین نام آن همه ادبای ریش و سبیل‌دار خوانده می‌شد و به طوری قرار گرفته بود که شعرا و ادبا را نسبت به من و مولف دانشمند کتاب، آقای هشترودی‌زاده، خشمناک می‌ساخت. مثل اینکه طبیعت آزاد پرورش ‌یافته من در هر دوره از زندگی من باید با زد و خورد رودررو باشد.»
 
او در توضیح تفاوت اشعارش با اشعار کلاسیک گفت: «در اشعار آزاد من وزن و قافیه به حساب دیگر گرفته می‌شوند. کوتاه و بلند شدن مصرع‌ها در آن‌ها بنا بر هوس و فانتزی نیست. من برای بی‌نظمی هم نظمی اعتقاد دارم. هر کلمه من از روی قاعده دقیق به کلمه دیگر می‌چسبد و شعر آزاد سرودن برای من دشوار‌تر از غیر آن است.»
 
نیما با بیان اینکه «من مخالف بسیار دارم و این را می‌دانم»، ادامه داد: «من به طور روزمره دریافته‌ام مردم هم باید روزمره دریابند. این کیفیت تدریجی و نتیجه کار است. مخصوصاً بعضی اشعار مخصوص‌تر به خود من برای کسانی که حواس جمع در شاعری ندارند مبهم است.»
 
او با بیان اینکه «خوشایند نیست اسم بردن از داستان‌های منظوم خود به سبک‌های مختلف که هنوز به دست مردم نیامده است»، گفت: «باقی شرح حال همین می‌شود؛ در تهران می‌گذرانم، زیادی می‌نویسم، کم انتشار می‌دهم و این وضع مرا از دور تنبل جلوه می‌دهد.»
 
نیما سپس چند شعر تازه خود از جمله «شب قورق» و «آی آدم‌ها» را برای حاضران خواند. در این بخش از کنگره بعد از نیما شاعران دیگری از جمله ابوالقاسم حالت، رهی معیری، فریدون توللی، منوچهر شیبانی، احمد گلچین معانی، سرور محصص، اسماعیل نواب صفا، احمد حشمت‌زاده، عباس فرات، علی محمد مژده، علی معینیان، لطفعلی صورتگر، ذبیح بهروز، غلامعلی آذرخش، جواهری، شکوهی، افراشته و حبیب‌الهی نیز شعرخوانی کردند.
 
قرائت اشعار تا ساعت ده و نیم روز پنجشنبه ششم تیرماه ادامه یافت و چون وقت گذشته بود، قرار بر این شد که باقی گویندگان آثار خود را روز دیگری قرائت کنند. این چنین بود که سخن گفتن از «نثر معاصر فارسی» به هفته بعد موکول شدند.
 
 
ناتل خانلری؛ منتقدی که نقد شد
 
شنبه هشتم تیرماه ۱۳۲۵ بحث درباره نثر معاصر فارسی با سخنرانی دکتر پرویز ناتل خانلری کلید خورد. او که در مبحث شعر معاصر در جایگاه منتقد سخنان سخنران اصلی آن بخش [دکتر حکمت] نقش‌آفرینی کرده بود، بعد از طرح بحث در باب «نثر» خود مورد انتقاد سخنرانان دیگر واقع شد.
 
ناتل خانلری سخنان خود را این چنین آغاز کرد که «تحولاتی که در ادبیات خاصه نثر فارسی در طی یک قرن اخیر حاصل شده نتیجه تحولات عظیم اجتماعی این کشور است. جامعه ایرانی در هیچ‌ یک از ادوار تاریخی به این سرعت چنین تحولی نیافته بود.»
 
او با بیان اینکه «دوره اخیر را در تاریخ ادبیات فارسی دوره نثر باید شمرد»، گفت: «غرض این نیست که در طی این دوران شعر وجود نداشته و نمی‌خواهم قدر استادان شعر را بشکنم و کوشش و هنر ایشان را انکار کنم، اما هیچ یک از ادوار ادبی ایران از حیث نثر این قدر پر محصول و برومند نبوده و تا این درجه از جهت مضمون و مطلب تنوع نداشته و چنانچه که بعد خواهیم دید در بسیاری از رشته‌ها بهترین نمونه‌های ادبیات ایران در این دوره به وجود آمده است.»
 
او در بخشی از سخنانش با انتقاد از آنچه «لفاظی برخی نویسندگان» در دوره‌ای از تاریخ ادبیات فارسی می‌نامید، تصریح کرد: «الفاظ و عبارات وسیله بیان معانی است. اما آنجا که نویسنده معنی و مطلبی ندارد تا بیان کند یا معانی‌ای که در ذهن اوست مبتذل و معروف و معهود اذهان دیگر است ناچار برای هنرنمایی به دامن الفاظ می‌افتد و بیان را به جای آنکه وسیله‌ای باشد، غایت و هدف قرار می‌دهد. از اواخر دوره چنگیزیان وضع ادبیات فارسی چنین شده بود.»
 
ناتل خانلری سپس نثر معاصر را در گروه‌های روزنامه‌نویسی، مجلات، ترجمه، رمان‌های انتقادی و اخلاقی، رمان تاریخی، داستان کوتاه، نمایشنامه، هجو و مزاح و انتقاد طنزآمیز، تحقیقات تاریخی و تبعات ادبی تقسیم کرد و با ذکر مصادیق و مثال‌هایی به تشریح سهم هر یک در تولید ادبی نیم قرن اخیر پرداخت.
 
سخنان ناتل خانلری تقریباً تمامی زمان کنگره در روز شنبه را به خود اختصاص داد و بحث درباره نثر فارسی و این سخنرانی به روز یکشنبه کشید. روزی که دکتر خطیبی، دکتر فاطمه سیاح و بزرگ علوی به بیان سخنان خود پرداختند.
 
در این میان دکتر خطیبی با تقدیر از تلاش ناتل خانلری برای ارائه خطابه‌ای سودمند، جامع و تمام، اجازه خواست چند نکته را برای اینکه «نقطه مبهم و تاریکی» در خطابه خانلری باقی نمانده باشد، بیان کند. او با بیان اینکه «نخستین ایرادی که بنده به سخنرانی ایشان دارم درست‌‌ همان است که ایشان خود هنگام انتقاد از سخنرانی جناب آقای حکمت بیان فرمودند»، ادامه داد: «اگر آقایان به خاطر داشته باشند نخستین ایراد ایشان بر سخنرانی جناب آقای حکمت این بود که مفهوم شعر را چنان که باید مورد بحث و تحلیل قرار نداده و تعریف نکرده‌اند و سپس خود به عنوان توضیح و دلیل به بحث تحلیلی و انتقادی نسبتاً مفصلی در باب شعر و هدف و انواع آن پرداخته‌اند که البته از هر حیث مورد استفاده حاضران قرار گرفت. با این همه گمان می‌رود سخنران محترم فراموش کرده باشند که درباره نثر نیز نظیر چنین بحثی که موضوع و هدف آن را روشن سازد و حدود و اقسام آن را معین کند، داشته باشند.»
 
خطیبی افزود: «ایراد دوم من بر سخنرانی ایشان آن است که در ضمن خطابه خود در چند مورد با عباراتی سخت انتقادآمیز و با استهزا، بعضی از آثار نثر متکلف قدیم را نام برده و در این دسته از آثار دو موضوع را انتقاد کرده‌اند؛ نخست تکلف و تصنع لفظی و استعمال کلمات دشوار عربی، دوم سستی و ضعف معنی و غموض و ابهام آن. بنده با اجازه حضار محترم به این انتقاد ایشان پاسخ می‌گویم.»
 
او ادامه داد: «این نکته درست است که در دنباله مکتب عراقی در نثر فارسی که بیشتر پایه تفنن در آن بر الفاظ متکی بود، آثاری در قرن هشتم و نهم و پس از آن به وجود آمد که در آن مبالغه فراوان در استعمال ترکیبات و تعبیرات و الفاظ دشوار زبان عربی موجب غموض و ابهام معنی گردید و حتی قدرت و تکلف لفظی سبب شده است که در بسیاری از این آثار رشته اصلی معنی در موارد مختلف از هم بگسلد و باز نپیوندد و نیز شک نیست که در قسمتی از این آثار چنان که سخنران محترم اشاره فرمودند، نویسنده خواسته است سستی و ضعف و فقر معنی را با کثرت و ثروت و قدرت لفظ بپوشاند و اندام این پیکر نحیف را با لباس ملون الفاظ چنان آرایش دهد که خواننده از ظاهر به معنی نپردازد، لیکن هیچ یک از این موارد دلیل آن نمی‌تواند بود که ما بدون توجه به ذوق ادبی زمان این آثار را مورد انتقاد قرار دهیم، بلکه به عکس می‌دانیم که کثرت اینگونه آثار و غلبه آن در فاصله چندین قرن در نثر فارسی و دخالت این اسلوب در کلیه اقسام نثر دلیل آن است که این روش مورد پسند و مطابق ذوق مردم عصر بوده است و با این وصف بیرون کشیدن چند اثر متکلف از یک سبک وسیع و بزرگ که بیش از هشت قرن از آن گذشته است و خرده گرفتن بر آثار مزبور از یک جنبه معین بدون توجه به ذوق ادبی آن عصر و مفهومی که زیبایی در نثر آن دوره داشته است و صرفاً با مقایسه آنچه ذوق ادبی این زمان از نثر زیبا انتظار دارد و فراموش کردن آثار فراوانی که در همین مکتب و در‌‌ همان زمان به وجود آمده و هر یک در نوع خود آیتی از آیات نویسندگی شمرده می‌شود، آیا دور از انصاف نیست؟»
 
بعد از خطیبی، دکتر فاطمه سیاح نیز به انتقاد از ناتل خانلری پرداخت با این تفاوت که فارغ از «محتوای» سخنرانی او که به نظر دکتر سیاح «با تتبع زیاد و به حد کمال» توانسته بود تاریخ ادبیات معاصر را روایت کند، به برخی ایرادات «شکلی» در نحوه ارائه و تنظیم متن سخنرانی پرداخت.
 
بزرگ علوی نیز در سخنان خود با بیان اینکه «آقای حکمت اقرار کردند و آقای خانلری عمل کردند»، گفت: «آقای حکمت فرمودند من منتقد ادبی نبودم، فقط یک تاریخچه از شعر فارسی گفتم و آقایان خودشان باید نتیجه بگیرند، ولی این منظور کنگره نبود. کنگره باید برای نظم و نثر آینده نتیجه بگیرد. انتقاد من به آقای خانلری به آنچه ایشان فرمودند نیست، بلکه انتقاد من آنچه است که ایشان نفرمودند.»
 
او که با مرادش از کنگره به آنچه احسان طبری در روز اول بیان کرده بود، قرابت داشت، تصریح کرد: «ما امروز در دنیایی زندگی می‌کنیم که در هر امری باید نقشه داشت. نقشه در اقتصاد تا چند سال پیش غریب به نظر می‌آمد، ولی امروزه می‌بینیم لازم است. به عقیده من باید در ادبیات هم نقشه داشت. چون نویسندگان رهبران قوم‌اند و باید بدانند چطور و چگونه جامعه را رهبری نمایند.»
 
 
دکتر سیاح: هنر تقلید را تحمل نمی‌کند 
در ادامه همین جلسه دکتر پرویز ناتل خانلری بار دیگر پشت تریبون قرار گرفت تا پاسخ انتقادات را داده باشد. او در سخنانش که این بار بسیار کوتاه‌تر از سخنرانی پیشین بود، تمامی انتقادات را رد کرد و با بازخوانی سخنرانی خود به پاسخگویی پرداخت. او ضمن سخنانش با طعنه گفت: «بعضی از قسمت‌هایی که بنده عرض کردم گویا چون از خاطره‌ها رفته آقایان آن را خرده گرفته‌اند.»
 
بعد از سخنان ناتل خانلری که به نوعی ختم بحث «نثر فارسی» بود، شعرخوانی از سر گرفته شد و در این مرحله افرادی چون جلال همایی، شهاب فردوس، شهریار، علی صدارت، عبدالعلی طاعتی، میلانی، حبیب یغمایی، دکتر رعدی، اعتمادزاده و خانم ژاله سلطانی آثار تازه خود را برای حاضران قرائت کردند. در این بین بزرگ علوی، ذبیح بهروز، احمد طباطبایی و جواهری نیز نمونه‌هایی از داستان‌های خود را خواندند.
 
فردای آن روز یعنی سه‌شنبه ۱۱ تیرماه، دکتر فاطمه سیاح بار دیگر پشت تریبون قرار گرفت و نطق خود را ذیل عنوان «وظیفه انتقاد در ادبیات» بیان کرد. او با بیان اینکه «چه در گذشته و چه اکنون انتقاد ادبی در کشور ما ضعیف‌ترین رشته در عالم ادب به شمار رفته و می‌رود»، گفت: «این در حالی است که نقش آن (انتقاد ادبی) در تحول ادبیات جهانی مخصوصاً در ادوار جدید بسیار عظیم است.»
 
او بحث خود را ذیل عناوینی چون ماهیت و انواع انتقاد، ماهیت انتقاد تئوریک، انتقادسنجی و مسئله بی‌طرفی انتقاد ادامه داد و با گریزی به ادبیات شوروی، نقش ویژه منتقدانی چون بلینسکی و چرنیشفسکی را در روند تکامل ادبیات روسی مورد مداقه قرار داد.
 
دکتر سیاح با اتکا به این مباحث، مهم‌ترین وظیفه منتقدان ادبی ایران را در عصر تازه تلاش برای بسط و توسعه رئالیسم واقعی در ادبیات دانست و گفت: «در درجه اول این عمل باید در نثر بدیع اعم از تالیفات بزرگ، یعنی رمان یا آثار کوچک، یعنی داستان و نوول اجرا گردد.»
 
او با اشاره رشد رئالیسم در ادبیات مغرب زمین، در عین حال تقلید را محکوم شمرد و گفت: «هنر، تقلید را تحمل نمی‌کند و معنی تعلیم گرفتن از نوابغ بزرگ هم تقلید صرف از آنان نیست، بلکه مفهوم آن فرا گرفتن این نکته است که چگونه باید در واقعیتی که بیان شده خواص اساسی آن را درک کرد و چگونه باید آن را در اثر خویش به کار برد و در تعیین موضوع انتخابی و در قهرمانان خود حلول داد. نباید فراموش کرد که هر نویسنده‌ای این واقعیت را به نحو مختص به خود درک می‌کند و جلوه می‌دهد، نه به نحو اقتباسی از دیگران.»
 
 
سخنرانی طبری و قرائت قطعنامه کنگره توسط بهار
 
آخرین سخنرانی که مقاله خود را به کنگره ارائه کرد احسان طبری بود. او که سخنانش را ذیل عنوان «درباره انتقاد و ماهیت هنر و زیبایی هنری» مطرح می‌کرد، با بیان نکاتی پیرامون انتقاد و انتقادکننده، ماهیت هنر و زیبایی هنری، عناصر هنر، ایجاد و ادراک هنری، هنرمند را محصولی اجتماعی دانست و گفت: «هنر محصول دماغ کسی است که روحیات او را شرایط زندگی محیط ساخته. پس هنر تحریری و انتزاعی و مجزا از زندگی مادی غیرممکن است.»
 
طبری افزود: «در این کنگره بحث‌هایی شد که همه خام و بی‌سرانجام ماند، یا روزنامه‌نویس از روی بی‌مهری در مقاله خود نوشت که برخی افراد در کنگره نویسندگان پیشنهاد می‌کنند که وزن و قافیه را از شعر بردارند. اگر این قبیل مطالب را از روی اصرار در ایراد تهمت ننوشته باشند، بدون شک مطلب را بد فهمیده‌اند.»
 
او افزود: «من که خود از هواخواهان تحول ادبی هستم از فرصت و تناسب موضوع استفاده می‌کنم، برای آنکه عقیده خود را در این مسئله شرح دهم. اگر در مطالب که عرض می‌کنم دقت فرموده باشند، حتماً متوجه شده‌اند که تا چه اندازه هنر به عنوان یک محصول اجتماعی تابع تحولات اجتماع است. درست است که به قول آقای صورتگر هنوز‌‌ همان خورشید که از پنجره خانقاه سعدی به درون تابیده از پنجره اطاق ما می‌تابد و حتی پیش از سعدی نیز این چشمه درخشان بر آرامگاه عاد و ثمود تابیده بود، ولی انسانی که این خورشید را می‌بیند تفاوت کرده است.»
 
بعد از سخنان احسان طبری، ملک‌الشعرا بهار، رییس کنگره با تشکر از صبر، تحمل و مشارکت حاضران در مباحث کنگره، متنی را به عنوان قطعنامه نخستین کنگره نویسندگان ایران برای تصویب اعضا قرائت کرد.
 
متن این قطعنامه که به تصویب اعضای نخستین کنگره نویسندگان ایران رسید، بدین شرح است: ادبیات ایران در طی قرون متمادیه هماره از جنگ خیر و شر و پیکار یزدان و اهریمن سخن گفته، احساسات عالیه انسان‌دوستی و برابری ابنای بشر را در دل‌ها برانگیخته و از این رهگذر نه تنها در اخلاق و فرهنگ مردم ایران بلکه در ادبیات و مدنیت جهانی تاثیری به سزا و عمیق داشته است.
 
ادبیات معاصر نیز کم و بیش این وظیفه بزرگ، یعنی هدایت و تربیت مردم را انجام داده، در جنبش آزادی ایران سهم بزرگی به عهده گرفته، به خصوص عده‌ای از نویسندگان و شاعران در طی جنگ اخیر با اصولی که حریت و فضیلت و فرهنگ جهانی را مورد تهدید قرار داده بود به مبارزه برخاسته و خلق را آگاه ساختند.
 
مع‌هذا می‌توان گفت که نثر و نظم کنونی ایران چنان که از سخنرانی‌ها و مباحث کنگره برمی‌آید، وظایف دیگری در تقابل مردم ایران و جهانیان به عده دارد که باید در آینده انجام دهد. با در نظر گرفتن مراتب فوق:
 
۱. کنگره آرزومند است که نویسندگان ایران در نظم و نثر، سنت دیرین ادبیات فارسی، یعنی طرفداری از حق و عدالت و مخالفت با ستمگری و زشتی را پیروی نمایند و در آثار خود از آزادی و عدل و دانش و دفع خرافات هواخواهی نموده، پیکار بر ضد اصول و بقایای فاشیزم را موضوع بحث و تراوش فکر خود قرار دهند و به حمایت صلح جهانی و افکار بشردوستی و دموکراسی حقیقی برای ترقی و تعالی ایران کوشش کنند.
 
۲. کنگره آرزومند است که نویسندگان و شاعران به خلق روی آورند و بدون اینکه افراط روا دارند در جست‌وجوی اسلوب‌ها و سبک‌های جدیدی که ملایم و منطبق با زندگی کنونی باشد برآیند و انتقاد ادبی سالم و علمی را که شرط لازم پیدایش ادبیات بزرگ است، ترویج کنند.
 
۳. کنگره آرزومند است که مناسبات فرهنگی و ادبی موجود بین ملت ایران و تمام دموکراسی‌های ترقی‌خواه جهان، بالاخص اتحاد شوروی بیش از پیش استوار گشته، به نفع صلح و بشریت توسعه یابد.
 
۴. کنگره از هیات مدیره انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که انعقاد این کنگره از ابتکارات حسنه آن به شمار می‌رود، سپاسگزار است.
 
۵. کنگره تاسیس یک کمیسیون و تشکیلات موقتی که بنیاد اتحادیه گویندگان و نویسندگان ایران را پی‌ریزی کند، ضروری می‌داند و اجرای این منظور را هیات رییسه محول می‌نماید.
 
 
آثار و تبعات کنگره نویسندگان برای ادبیات ایران
 
این چنین بود که بزرگترین گردهمایی نویسندگان ایرانی در تاریخ ادبیات ایران با آرزوهایی خوب به پایان رسید. بسیاری این کنگره را نقطه عطفی برای فرهنگ ایران به شمار آورده‌اند که گفتمانی تازه را در ادبیات آن دوران پدید آورد. گفتمانی که سایه ایدئولوژی بر سر آن سنگینی می‌کرد.
 
دکتر علی‌اکبر امینی در کتاب «گفتمان ادبیات سیاسی اسران در آستانه دو انقلاب»، با اشاره به تبعات این کنگره و تاثیراتی که در تولید آثار ادبی بر جای گذاشت، می‌نویسد: «پس از آن کنگره، نماد‌ها و مجاز‌ها و استعاره‌ها و کنایه‌ها بیشتر جنبه ایدئولوژیک یافت و بار سیاسی و سوسیالیستی به خود گرفت.»
 
به نوشته او از آن پس بود که «شبان تیره»، «صبح روشن»، «زمستان»، «ماهی قرمز»، «ماهی سیاه کوچولو» و «فرشته رحمت» نماد‌ها و سمبل‌های معنی‌داری شدند که در ادبیات آن روزگار کاربرد داشت و این روند تا آنجا پیش رفت که «در دهه پنجاه، داس و چکش و ستاره و پرچم سرخ بی‌هیچ ابهام و ایهامی در گفتمان ادبیات سیاسی جا خوش کرد.»
 
امینی، نیما را آغازگر این روند می‌داند، توللی، نادرپور و اخوان را پیروان اولیه، شاملو (در شعر) و صمد بهرنگی و محمود دولت‌آبادی را (در نثر) ادامه‌دهندگان استوار و ثابت‌قدم آن معرفی می‌کند و افرادی چون آل‌احمد و رضا براهنی را پیروانی، که نثرشان به مرور زمان دچار تغییر و تحول شد.
 
نخستین کنگره نویسندگان ایران هر چه در ادبیات و سبک نگارش موثر افتاد، در وجه صنفی با شکست روبرو شد. بند آخر قطعنامه کنگره تاکیدی بود بر تلاش پیگیر برای به وجود آمدن تشکلی فراگیر برای دفاع از نویسندگان به صفت نویسنده. این اولین بار بود که در یک مجمع رسمی و با حضور جمع کثیری از نویسندگان، شاعران‌ و هنرمندان نامدار، سخن از «اتحادیه گویندگان و نویسندگان ایران» به میان می‌آمد، و طرح همین‌ موضوع شوق بسیاری را در میان نویسندگان و اهالی قلم دامن زد.
 
آرزویی که با وجود تشکیل کانون نویسندگان ایران در سال‌های پس از آن هرگز به طور جامع و مانع جامه عمل‌ نپوشید و به دست فراموشی سپرده شد. شاید مشکل را بتوان در‌‌ همان تفاوت طرز تلقی‌ها از اهداف کنگره جست‌وجو کرد.‌‌ همان که در اختلاف روایت روزنامه‌های آن روز از کنگره و خواست افرادی چون طبری، نوشین و بزرگ علوی آشکار بود.
 
 
منابع:
 
نخستین کنگره نویسندگان ایران، به اهتمام نورالدین نوری، نشر اسطوره
کانون نویسندگان ایران از ظهور تا سقوط، کیهان فرهنگی، مرداد ۱۳۷۷، شماره ۱۴۴
گفتمان ادبیات سیاسی ایران در آستانه دو انقلاب، دکتر علی‌اکبر امینی، انتشارات اطلاعات
بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست، محمود طلوعی، نشر علم
حزب توده و کانون نویسندگان ایران، مسعود نقره‌کار، بی‌بی‌سی
تاریخ شکل‌گیری کانون نویسندگان ایران، جواد عاطفه

منبع: تاريخ ايراني



:: موضوعات مرتبط: گزارش، مقاله
:: برچسب‌ها: آذراغلی, اعتمادزاده, افراشته, عباس اقبال
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در دوشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





باران ....!

باران ....!




پ.ن:

+ تازه از زير باران تابستاني تبريز رسيدم. خيلي وقت بود كه تبريز توي اين ماه‌ها روي باران را نمي‌ديد.

+ و باران رازيست ناگفتني ...!

+ اين هم يك توييت وبلاگي



:: برچسب‌ها: باران تبريز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





پيكرهاي مدرن و پست‌مدرن رمان/ شاپور بهيان
 

پيكرهاي مدرن و پست‌مدرن رمان

شاپور بهيان

 

شاپور بهيان از معدود جامعه‌شناساني است كه به جد به حوزه ادبيات داستاني خاصه رمان پرداخته است. او را مي‌توان نمونه مطلوبي از جامعه‌شناساني دانست كه اعتبار و ارج روايت را در جهان مدرن و پست‌مدرن داستان دريافته و اين ويژگي را با بصيرت‌ها و حساسيت‌هاي جامعه‌شناختي خود همراه كرده است. از آثار اوست: جامعه‌شناسي پست‌مدرنيسم از اسكات لش، رمان تاريخي از گئورگ لوكاچ، پيش‌درآمدي بر شناخت رمان از جرمي هاوتورن، جامعه‌شناسي معرفت و علم از ديويد گلاور و ديگران (با گروه مترجمان) و...

 

پست‌مدرنيسم زماني پديد آمد كه ايمان به آرمانگرايي جاي خود را به ناباوري داد. ساختارها فرو مي‌ريختند. نسبي‌گرايي جاي هرگونه مطلق‌انديشي را گرفت. فناوري به بمب اتم تبديل شد. ماديگرايي شد فرهنگ مصرفي.

رمان محصول دوران مدرن است. دوران مدرن را مي‌توان با تحولات عظيمي تعريف كرد كه در اقتصاد، فرهنگ، علم، سياست و در بيشتر عرصه‌هاي زندگي انسان اتفاق مي‌افتد. حوزه‌هاي مهم زندگي در اين دوران از هم تفكيك مي‌شوند. كار خانگي از كار توليدي كارخانه‌يي مثلا جدا مي‌شود. سياست، خانواده، اقتصاد و آموزش و پرورش از هم جدا مي‌شوند. نوعي تفكيك بين نهادهاي زندگي اجتماعي اتفاق مي‌افتد. اين تفكيك باعث مي‌شود فرد هم از جامعه جدا شود. فرد تا پيش از اين، جزيي از جامعه بود. فرديتي مشخص و متمايز و جدا از هويت اجتماعي‌اش نداشت. او را با رسته‌اش، طبقه‌اش، خانواده‌اش و با يك چيز نسبتي مي‌شناختند؛ با شهرش مثلا. او خودي مشخص با احساسات و عواطف و سلايقي متمايز كه از آن خودش باشد و او را از ديگران ممتاز كند و او را تا حدي در برابر ديگران قرار دهد نداشت. اين خود متمايز با دوران مدرن شكل مي‌گيرد. بعضي‌ها مي‌گويند اين خود يك توهم است. مفهومي است ساخته و پرداخته دوران مدرن. پست‌مدرن‌ها بيشتر اين ادعا را دارند. فوكو هم انسان را تل شني مي‌داند كه به زودي فرو مي‌ريزد. ماركس هم در همان ابتدا اين موضوع را تذكر داده بود كه فرديت مفهومي جديد است ولي ايدئولوژي بورژوازي مي‌خواهد آن را به كل تاريخ بشر سرايت بدهد. به هر حال رمان هم محصول شكل‌گيري اين فرد خاص بود و هم در شكل‌گيري او مثل ساير حوزه‌ها مثلا فلسفه موثر بود. فرد در برابر جهان قرار مي‌گيرد. در علم و تكنيك و فلسفه شروع دوران بورژوازي، اين فرد حاكم و فرمانرواست. اين همان فرد بورژواست. سعي مي‌كند جهان را تسخير كند. آن را به ابژه ذهن خود تبديل مي‌كند. نمونه مشخص اين نوع را مي‌توان در رابينسون كروزو نوشته دفو ديد كه شرح تسخير يك جزيره، استقرار فرهنگ و تمدن در آن و از اين قبيل است. مي‌شود براي اين دوره كه دوره سرفرازي و پيروزي بورژوازي است نوعي رمان تشخيص داد كه نحوه نگرش آن به واقعيت تابع اصل رئاليسم است. يعني ثبت وفادارانه آنچه بيرون از ذهن وجود دارد. رعايت اصل عليت؛ وجود طرح مشخص. آغاز و انجام معين، شخصيت‌پردازي در جهت پيشبرد طرح يا پيرنگ و كوشش در جهت نشان دادن اينكه جهان داراي كليت و معناي مشخص و قابل حصولي است. اين نوع را مي‌توان رمان دوران گذار خواند. بيشتر در قرن هجدهم و نوزدهم سلطه دارد. بزرگانش هم از همه كشوري هستند. از انگلستان تا روسيه و فرانسه. بعد رمان دوره مدرنيسم پديد مي‌آيد كه يكجور واكنش به اين رئاليسم است. مثلا ويرجينيا وولف در مقاله‌اش به نام رمان مدرن يا در آقاي بنت و خانم براون رئاليست‌ها را كه به وجه ذهني زندگي بي‌اعتنا هستند، ماتريالست مي‌خواند و آنها را مستوجب لعن و نفرين مي‌داند. كساني مثل بنت و گالزورتي و – عجيب كنراد- و ولز كه اين دوتاي آخري از منابع الهام بورخس هستند.

از اوايل دهه 60 ميلادي است كه رمان‌نويسان احساس كردند رمان‌نويسي به همه اهدافش نائل آمده است و لذا نوآوري كاري بيهوده است. جان بارت اين وضعيت را در مقاله خود به نام ادبيات فرسودگي يا ادبيات تهي‌شدگي توضيح مي‌دهد. به عقيده او نوآوري‌هاي مدرن ديگر تاثير مطلوبي برجا نمي‌گذارند. شگردها ديگر به كار نمي‌آيند و نويسندگان فقط مي‌خواهند با هوش و استعداد خود خوانندگان را بهت‌زده كنند. او مي‌پرسد آيا مي‌شود نسلي از نويسندگان پديد آيند كه تلفيقي بين رمان پيش‌مدرن و مدرن ايجاد كنند و رمان‌هايي بنويسند كه ضمن پيشبرد شگردهاي داستان‌نويسي جذاب هم باشند؟ 10 سال بعد او در مقاله‌يي به نام ادبيات غني‌سازي كه در كتاب ادبيات پسامدرن آمده [ترجمه پيام يزدانجو] مژده مي‌دهد كه اين نويسندگان پيدا شدند.

وضعيت فرسودگي يا تهي‌شدگي به چه معناست؟ و رمان پست‌مدرن چگونه مي‌توانست رمان مدرن را غني سازد؟ رمان مدرن واكنشي بود به وضع مدرن. رمان‌نويسان مي‌خواستند شكل‌هاي جديدي را به وجود آورند – آرزوها و لذت‌هاي برآمده از امر مدرن را نشان دهند. مشكلات ناشي از مدرنيته، خطرات مدرنيته. آنها اعتقاد داشتند كه رمان مدرن اثري رستگاري‌بخش دارد و مي‌تواند در مقابل سلطه فناوري، عقلانيت و ماديگري مقاومت كند. اما اين ديدگاه تغيير كرد. جنگ جهاني اول در تغيير آن خيلي موثر بود. پست‌مدرنيسم زماني پديد آمد كه ايمان به آرمانگرايي جاي خود را به ناباوري داد. ساختارها فرو مي‌ريختند. نسبي‌گرايي جاي هرگونه مطلق‌انديشي را گرفت. فناوري به بمب اتم تبديل شد. ماديگرايي شد فرهنگ مصرفي. مفهوم تمدن بعد از جنگ به واژه‌يي دروغين تبديل شد. مدرنيته جذابيت‌هاي خود را از دست داد و ديگر مبنايي براي فهم و احساس راستين فراهم نمي‌كرد. اين فقدان مبنا چيزي است كه مي‌شود به عنوان ناباوري به فراروايت‌ها از آن ياد كرد. حالا انسان‌ها به داستان‌هاي بزرگي كه در گذشته طرز فكر، زندگي، كار، احساس و نگارش آنها را تعيين مي‌كرد هيچ باور نداشتند.

آيا با زوال فراروايت باز مي‌شود داستان مدرن نوشت؟ تهي‌شدگي به اين معنا بود كه امكان نوآوري ديگر وجود ندارد. همه‌چيز ملال‌آور است. نوآوري جهت كسب قدرت است. حتي حقيقت هم تهي به نظر مي‌رسيد. مدرن‌ها مي‌خواستند حقيقت را كشف كنند. معتقد بودند دست يافتن به حقيقت دشوار يا ناممكن است. اما تلاش براي رسيدن به آن را ارج مي‌گذاشتند. امكان رسيدن به حقيقت وقتي بيشتر مي‌شود كه بازنمايي دقيق‌تر و درست‌تر صورت گيرد. پست‌مدرن‌ها اين را رد كردند. مدرن‌ها خواهان آفرينش بلاواسطه بودند. پست‌مدرن ثابت كرد كه آفرينش بي‌واسطه ممكن نيست. كاري كه پست‌مدرن انجام داد به نمايش گذاشتن تفسيرناپذيري جهان هستي بود.

پست‌مدرن‌ها مي‌پرسند اگر دنيا فاقد معناست بهتر نيست كه آن را يكجور بازي تلقي كنيم؟ اگر نمي‌شود بازنمايي كرد، بهتر نيست كه همين ناتواني را به موضوع داستان تبديل كنيم. اگر نوشتن داستان‌هاي نوآورانه ممكن نيست بهتر نيست آثار ادبي قبلي را آيرونيك كنيم؟ اين سه روشي بود كه پست‌مدرن‌ها در پيش گرفتند.

رمان كتاب درون جعبه 1969 از جانسن مي‌خواست امر كتاب‌نويسي را مسخره كند. كتاب را درون جعبه‌يي به صورت فصل‌هاي مجزا قرار دادند و از خواننده اين انتظار را داشتند كه خودش فصل‌ها را به تشخيص خودش مرتب كند و بخواند. نويسنده مي‌خواست عادت‌هاي خواندن را به هم بريزد. «آتش رنگ باخته» از ناباكوف رماني است درباره يك شعر كه مفسري ديوانه مي‌خواهد آن را تفسير كند به اين گمان كه اين اثر چيزي درباره سرنوشت او و كشورش كه او خودش را پادشاه تبعيد شده آن مي‌داند، مي‌گويد. «آتش رنگ باخته» دنبال حقيقتي راستين نيست؛ فقط مي‌خواهد بگويد كه تفسير و نگارش داستان عمل بيهوده‌يي است. ادبيات فقط درباره ساختگي بودن خودش است. اينها رمان‌هاي خوبي‌اند اما همان حالتي را دارند كه بارت آن را ادبيات فرسودگي ناميد. ولي اينها و رمان‌هاي پست‌مدرن از اين دست، به نظر مي‌آمد رمان مدرن را با يك بن‌بست روبه‌رو كرده‌اند. رمان مدرن بر دو فرض اساسي بنا شده است:

1- بازنمايي كاري درست است.

2- تلاش براي بازنمايي تاثيري مطلوب به بار مي‌آورد خواه خلق زيبايي باشد، خواه دستيابي به حقيقت و عدالت و...، خواه دميدن روح به كالبد زبان.

پست‌مدرن بطلان اين هر دو بود. فقط يك چيز را باقي گذاشت؛ صناعت نگارشي فقط براي آنكه نشان دهد بدعت‌گذاري در عمل نوشتن رمان عمل بيهوده‌يي است. اينها باعث نگراني بارت شدند. ولي او بعد اعلام كرد كه شيوه جديدي از نگارش پديد آمده كه تلفيقي است از رمان مدرن و پيش‌مدرن؛ رمان محتوا، رمان شكل، رمان سياسي و رمان غيرسياسي. ادبيات متعهد و غيرمتعهد. رمان‌هاي گابريل گارسيا ماركز و رمان رگتايم از دكتروف را مي‌توان مثال‌هايي براي اين نوع اخير در نظر گرفت.

منبع: روزنامه اعتماد



:: موضوعات مرتبط: نقد و نظر
:: برچسب‌ها: ادبیات مدرن, ادبیات پست مدرن, رمان
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





سيماي مرد هنرآفرين در كهنسالي/براي «موسي هريسي‌نژاد» به بهانه‌ي آيين نكوداشت نودمين سال زندگيش
 

سيماي مرد هنرآفرين در كهنسالي

براي «موسي هريسي‌نژاد» به بهانه‌ي آيين نكوداشت نودمين سال زندگيش

موسي هريسي نژاد

سطر اول:«جيمز جويس» نويسنده‌ي شهير ايرلندي رماني دارد با عنوان «سيماي مرد هنرآفرين در جواني». مي‌خواهم براي اين نوشته اين عنوان را از «جويس» و مترجم رمانش وام بگيرم و درباره‌ي «سيماي مرد هنرآفرين در كهنسالي» بنويسم.

بعد از ظهر پانزدهم تيرماه مراسم نكوداشت نودمين سال زندگي استاد «موسي هريسي‌نژاد»؛ شاعر و محقق تاريخ آذربايجان توسط «يئني تبريز ادبي، مدني ده‌رنه‌يي» (انجمن ادبي يئني‌تبريز) برگزار شد. در اين مراسم كه همراه بود با ساز و آواز و اشعاري كه به استاد «هريسي‌نژاد» تقديم گشته بود، برخي از چهره‌هاي فرهنگي و ادبي آذربايجان خصوصاً كوشندگان ادبيات و فرهنگ ترك سخنراني كردند.

اولين بار نزديك به چهارده سال پيش «موسي هريسي‌نژاد» را در «انجمن ادبي تبريز» ديدم. پيرمردي موقر و آرام كه سيمايي قلندرانه داشت. اين مرد را كه ساكن «تبريز» نيست و در شهر آبا و اجداديش؛ «هريس» زندگي مي‌كند به فراخور موقعيت هر از چند گاهي در محافل ادبي «تبريز» ديده بودم تا روز پنجشنبه كه براي مراسم نكوداشتش دعوت شدم.

در ضمن آن كه سخنرانان در مورد شأن و جايگاه اين پيرمرد نود ساله سخن مي‌راندند و شاعران مديحه‌هاي تركي برايش مي‌خواندند من به يك چيز فكر مي‌كردم. به سيماي قلندرانه‌ي «هريسي‌نژاد» و ظاهري كه دارد و باطني. ظاهرش همان است كه مي‌بينيد و مي‌بينند و باطنش مداومتي‌ست هفتاد ساله در فرهنگ و ادب آذربايجان.

همان طور كه خودش نيز طالب آن است من نيز «هريسي‌نژاد» را محقق و تاريخ‌پژوه مي‌دانم. هر چند اشعارش را آن قدر ساده و روان سروده كه لختي به خواندنشان بنشيني و لذت ببري. –اين در مورد اشعار تركي‌اش بيش‌تر صدق مي‌كند.

«هريسي‌نژاد» غير از سرودن شعر چند كار مهم ديگر هم كرده است. يكي در دوران سي و اندي سال معلمي در شهر «هريس» كه تا سال 1359 ادامه داشته و منشا خدمات بسياري به نهاد آموزش اين شهرستان محروم شده. بسياري از تحصيل‌كرده‌هاي كنوني «هريس» كه سري در توي سرها درآورده‌اند باواسطه و يا بي‌واسطه شاگرد اويند.

ديگر خدمت «هريسي‌نژاد»، پژوهش‌ها و تحقيقاتي‌ست كه در مورد دو شاعر بزرگ آذربايجان صورت داده است؛ «خاقاني» و «فضولي». تحقيقات «هريسي‌نژاد» و تحليل‌هاي مدقانه‌ي او درباره‌ي اين دو شاعر ژرف‌انديش آذربايجان يكي از دستاوردهاي بزرگ زندگي نود ساله‌ي اوست.

ولي بزرگ‌ترين و درخور توجه‌ترين خدمت او را مي‌توان تحقيقات تاريخي او دانست. انتشار كتاب‌هايي چون «تاريخ هريس»، «اوغوزلار» و كتاب «تاريخ آذربايجان» كه شايد به زودي به چاپ برسد. اين تحقيقات و تاليفات خصوصاً كتاب «تاريخ آذربايجان» از آن جهت داراي اهميت است كه «هريسي‌نژاد» به سابقه ثابت نموده است كه گرفتار تعصبات حاد قومي و مذهبي و حتا ايدئولوژيك نيست. منش او در طول ساليان ثابت نموده است كه به دور از هياهوي نابخردان يك‌سويه نگر، به ادبيات و تاريخ آذربايجان عشق ورزيده. چنين منشي است كه باعث شده، تحقيقات او براي بسياري چون من داراي ارزش و اعتبار والاتري نسبت به تحقيقات ديگر عزيزان در حوزه‌ي تاريخ آذربايجان باشد.

«سيماي مرد هنرآفرين در كهنسالي» مي‌تواند چنين پرصلابت و چنين تاثيرگذار باشد. حقيقت آن است كه ادبيات و فرهنگ آذربايجان همچنان زمينه‌ساز كمال انسان‌هاي سخت‌كوش و توانايي‌ست كه در ميانه‌ي تضيق‌ها همچنان در تلاشند تا آن ميراث رنگين و سنگين اجدادي را حفظ نمايند و اعتلا بخشند. 



:: موضوعات مرتبط: گزارش
:: برچسب‌ها: ادبيات آذربايجان, موسي هريسي نژاد, هريس, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در جمعه شانزدهم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





خانه تئاتر تبريز ميزبان «كلكسيون»/نمايش «كلكسيون» به كارگرداني سجاد راثي به روي صحنه مي رود
 

خانه تئاتر تبريز ميزبان «كلكسيون»

نمايش «كلكسيون» به كارگرداني سجاد راثي به روي صحنه مي رود

 

صحنه تئاتر تبريز از 17 تيرماه ميزبان نمايش «كلكسيون» نوشته داود نورپور خواهد بود.

سجاد راثي كارگردان اين نمايش، ضمن اعلام مطلب فوق در مورد جزئيات اين كار اظهار كرد: در طول مدت فعاليت در عرصه تئاتر اولين بار است كه نمايشي را از يك نويسنده بومي كار مي كنم و معتقدم اين امر يكي از ويژگي هاي نمايش كلكسيون است.

وي افزود: «كلكسيون» اقتباسي از يكي از متن هاي استفان تسوايك با موضوعي اجتماعي است كه با روندي جذاب، جنگ و تاثيرات آن را بر زندگي اجتماعي و خانوادگي افراد به نقد مي كشد، به علاوه مي توان گفت كه اين نمايش يك درام جدي در مورد خانواده است.

گفتني است سجاد راثي كه يكي از فعال ترين هنرمندان عرصه تئاتر تبريز و همواره در حوزه بازيگري تئاتر ايفاي نقش كرده است اين بار كارگرداني و بازيگري نمايش كلكسيون را همزمان برعهده خواهد داشت.

بنا به اين گزارش اجراي عمومي اين نمايش از 17 تيرماه در خانه تئاتر تبريز آغاز و تا 31 تير ادامه خواهد داشت. 



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: تئاتر تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در چهارشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





به مناسبت چهاردمین سال درگذشت چوبک: با صادق چوبک در باغ یادها
 

به مناسبت چهاردمین سال درگذشت چوبک

با صادق چوبک در باغ یادها

آنچه در پی می‌آید گزیده‌ای از تک‌نگاری دکتر صدرالدین الهی از صادق چوبک است؛ پنج سال پیش از درگذشت او.

از آنجا که صادق چوبک اهل گفت‌وگو با مطبوعات نبود و دهه‌های پایانی عمرش نیز کم‌کار، گزیده‌ای از این تک‌نگاری که می‌تواند خوانندگان گرامی را با وجوه گوناگون شخصیتی چوبک –آن‌گونه که بود؛ نه آن‌گونه که ترسیم می‌شود- آشنا کند.

***

صادق چوبك

حالا سالی چند است که من آقای صادق چوبک را می‌شناسم. ... هفته‌ای، دو هفته‌ای و گاه ماهی یک‌بار به دیدنش می‌روم، سلامی می‌کنم و در کنار او و آشفتگیهای کاغذ و کتاب اتاقش، به آرامشهای گمشده‌ام بازمی‌گردم.

مرد مطبوع، مؤدب و مهربانی ا‌ست. نانش را با گشاده‌دستی و گشاده‌رویی با مهمان قسمت‌ می‌کند و تنها و یک‌تنه است. به این جهت می‌توان به او اطمینان کرد و تکیه داد.

در 77 سالگی بی‌پرواییهای 17 سالگی را دارد. بیدار و دل‌آگاه، تیزهوش و نکته‌بین و نکته‌سنج است و چون این همه را درهم بریزی، من‌ در تعریفی وام‌گرفته از حافظ او را «رند عالم‌سوز» می‌خوانم.

اگر در احوال اهل دل دقیق شده باشی پس از مدتی مصاحبت با چوبک او را جامع جمیع تعاریفی‌ می‌بینی که از کلمه‌ی «رند» در ذهن هر ایرانی جای دارد.

مثل هر رند عالم‌سوزی اهل مصلحت‌بینی نیست، مثل هر رندی مرید طاعت بیگانگان نیست و معاشر رندان آشنا هست. ... مثل هر رندی از سرزنش مدعی در اندیشه نیست و شیوه‌ی رندی و مستی را به سرزنشی‌ از کف نمی‌نهد. همچنان‌که عیب کس به مستی و رندی نمی‌کند. در محضر این رند عالم‌سوز یاد می‌گیری‌ که با مردم زمانه سلامی و و السلام.

در کنارش باید با حوصله بود و با مدارا؛ چراکه گاه سخت تنگ‌حوصله است و پرخاشجوی، گاهی‌ چون کودکی بهانه‌گیر است و لجوج، و گاه چون دریایی پر از بیم موج، با موج خندی زهرآگین به‌ سبکباران ساحلها.

نه تنها گردن او که گردن همه‌ی دست در سفره بردگان خانه‌ی او زیر بار همت بانویی صبور و بردبار که‌ شریک زندگی اوست، خم است. تحمل وسواسها و بدخلقیهای مردی چون او به راستی خلقی «قدسی» لازم دارد و این کار از طایران کم‌حوصله برنمی‌آید. مبالغه نیست گاه تا روزی 10 ساعت برای ذهن سیال‌ او خواندن و خواندن ملامتهای او را بر تلفظ غلط یا صحیح یک کلمه تحمل‌کردن و دنبال معنی صحیح‌ یک لغت نه تنها فرهنگ معین که برهان قاطع و فرهنگ نفیسی و آنندراج را ورق‌زدن.

چوبک اهل مصاحبه نیست و به موعظه‌ی «پیر میفروش» از «مصاحب ناجنس» احتراز می‌کند. به این‌ جهت من از او اجازه گرفتم که آنچه را که در طول این 15-10 سال در کنار او، از دهان او چه به صورت‌ نقل خاطره و چه به شکل نظر شخصی شنیده‌ام، جسته و گریخته گردآورم و به تأیید خود او برسانم و چاپ‌ کنم. با رندی عالم‌سوز چون او، جز این نمی‌توان کرد. (صدرالدین الهی، برکلی، تابستان 1372)

***

* بیماری چشم سخت آزارش می‌دهد. به زحمت، یک‌هشتم از تمام بینایی را حفظ کرده است. روزی در یک فروشگاه بزرگ مقابل انبوه دفترهای سفید و کاغذهای‌ یادداشت، آستین مرا گرفت و کشید و گفت: «الهی، این همه دفتر و کاغذ سفید، حالم‌ را بد می‌کند. از اینکه نمی‌توانم سیاهشان کنم. فکرها و قصه‌هایی در سرم می‌جوشد خیلی قشنگ و وقتی نمی‌توانم بنویسم از این ناتوانی عصبانی می‌شوم.» و بعد به طنز و جدّ افزود «این‌ها را که می‌بینم یاد قصه‌ی عبید می‌افتم و آن مخنث و مار خفته و آن حمله‌ی مخنث که «دریغا مردی و سنگی».

* به لحن غمگینی می‌گوید: «هنوز باور نمی‌کنم که نمی‌بینم. هر روز صبح که از خواب بلند می‌شوم، فکر می‌کنم که بیناییم را بازیافته‌ام» و دریغ ...

* افسوس بسیار دارد برای بسته‌ی بزرگی از یادداشتها و نامه‌هایی که از تهران‌ برایش پست شده و هرگز به امریکا نرسیده است. نامه‌هایی از هدایت، خانلری، فرزاد، ذبیح بهروز و دیگران و قصه‌ها و طرح قصه‌ها و ترجمه‌هایی که باید به آنها می‌رسیده و حالا از دست رفته است.

* از اینکه یک دفعه رودست خورده و صحبتهای خودمانی‌اش به‌عنوان مصاحبه در یک روزنامه چاپ شده، سخت دلخور و پکر است. هنوز بعد از سالها نصرت رحمانی‌ شاعر را نمی‌بخشد که شبی بی‌مقدمه به سراغ او رفته و با وی از هر دری سخن گفته، و بعد دو شب دیگر هم پای صحبت او نشسته و در دود و غبار کنار بخاری هیزمی او گم‌ شده، تا به اینجا که شب را در خانه او بیتوته کرده، و بعد سر از آیندگان درآورده با سه مقاله‌ی پی‌درپی که عنوان مصاحبه بر آن گذاشته بوده است.

* به یادش می‌آورم که آن حرفها در زمان خود سر و صدای بسیار کرد. بر این‌ تأکید می‌ورزم که نصرت رحمانی در کار خود شاعری یگانه بوده و هست و او تصدیق‌کنان می‌گوید: «ازش خوشم آمد که نشستم حرفهایم را با وی در میان نهادم، اما قرار نبود اینها چاپ شود. من اهل مصاحبه نیستم» و تائید می‌کند که: «شعرهای رحمانی‌ را خوانده بودم. پسندیده بودم. به این جهت به خلوت خود راهش دادم ولی چرا این کار را کرد؟ چرا؟» نویسنده هنوز از شاعری که «سایه‌اش زیر پایش له شده»، گله‌مند است.

* از چند حکایت که در ذهنش جولان دارد حرف می‌زند و اینکه با تقریر، کار تحریر را نمی‌توان انجام داد. در فکر است که درباره‌ی دامهایی که در زندگی پیش پای‌ آبروی او گسترده شده چیزی بگوید. بر سبیل خاطره می‌گوید: «می‌خواهم اسم این‌ کار را بگذارم «دامها و دانه‌ها» این‌طور کار را شاید بشود روی نوار گفت و بعد پیاده‌ کرد».

* گاه ساعتها با دفترهای جالبی که از روزگار گذشته دارد خلوت می‌کند. گاه‌ تکه‌ای از آن را بر محرمی فرومی‌خواند. چوبک شاید اولین و تنها نویسنده‌ی ایرانی ا‌ست‌ که روزنامه‌ی خاطرات نوشته به طریق دقیق روزانه. تنی چند از ما این دفترها را دیده‌ایم.

* از مرگ نمی‌ترسد اما یک نوع وحشت از ناشناخته در همه‌ی اوقات با اوست. از اینکه تنها بماند، از اینکه در جایی باشد که راه بیرون رفتن از آن را نداند، از اینکه آوار بر سرش فرود آید، از اینکه فضای حرکتش محدود باشد، از اینکه نفسش‌ تنگی کند. از همه‌ی اینها وحشت دارد، می‌گوید: «زندان بد است. جایی ‌که آدم نتواند اختیار حرکت و رفتارش را داشته باشد دوست‌داشتنی نیست».

* کودکانه و بی‌غش متأثر می‌شود. شعر «بنی‌آدم اعضای یک پیکرند» را که‌ می‌خواند اشک می‌ریزد و بر جهان بی‌ترحم نفرین می‌فرستد. از مرگ گیاهی در گلدان‌ خانه‌اش مضطرب و غمگین می‌شود. حتی دلش نمی‌آید که میوه‌ی درختهای خانه را بچیند یا گلهای رازقی درشت و خوشبو را از شاخه جدا سازد و در گلدان خانه بگذارد. می‌گوید «خراب‌کردن طبیعت و دست‌زدن به زیباییهای آن وحشیگری ا‌ست، خونریزی ا‌ست».

* شیفته‌ی آزادی و عدالت است. این را در جانش دارد. با همه دیکتاتورها در جنگ‌ است. تعبّد را از هر نوع، نشانه‌ی ذلت انسان می‌داند. گاه با حرارت یک جوان انقلابی داد می‌زند: «من تمام عمرم با ظلم و ستم جنگیده‌ام و در ستایش آزادی نوشته‌ام. آزادی‌ جوهر من است».

* خوشحال است که هیچ‌وقت آنچه را که مردم می‌خواسته‌اند ننوشته که به دستشان‌ بدهد. می‌گوید: «شیللر شاعر آلمانی معتقد است به مردم آنچه را که می‌خواهند، ندهید. بلکه آنچه را که لازم دارند، بدهید».

* از مردم آسان‌پسند بیزار است و معتقد است آدمهایی که کارهای ساده و آسان‌ را دوست دارند حق ندارند آثار او را بخوانند. می‌گوید: «به ظاهر کارهای من نگاه‌ نکنید. این کارها را باید با حوصله و باتوجه به زمانی ‌که نوشته شده، خواند».

* درباره‌ی کارهایش خیلی کم حرف می‌زند. وقتی از او می‌پرسیم از میان قصه‌هایش‌ کدامها را بیشتر دوست می‌دارد؟ معتقد است آدم اگر چند بچه داشته باشد می‌تواند از روی خلق‌وخوی بچه‌ها در حق آنها قضاوت کند. ولی در مورد آثار، این میسر نیست. معتقد است که هر کدام از کارهایش را به دلیلی دوست دارد. دلیلی که شبیه دلیل دوست‌‌داشتن آن یکی نیست. با این همه از «روز اول قبر»، «انتری که لوطیش مرده بود»، «چرا دریا توفانی شد»، «قفس»، «پیراهن زرشکی»، «گورکنها» زیاد یاد می‌کند.

* می‌گوید: «وقتی کاری از آدم «صادر» شد -و روی کلمه‌ی صادر تأکید می‌کند- دیگر اختیار آن دست آدمی نیست. این کار مال همه است و هر کس حق دارد هر طور می‌خواهد درباره‌ی آن قضاوت کند» و ما هرگز ندیده‌ایم که از سخت‌ترین انتقادها به‌ رنجیده‌خاطری یاد کند.

* اگر از کار نوشتن کسی خوشش بیاید یا نوشته‌ای را پسندیده باشد با لحنی‌ نیمه‌جدی و نیمه‌شوخی می‌گوید «معلومات آقا را خواندیم بسیار خوب بود»، و گاه به‌ اصرار می‌کوشد که نویسنده را به انتشار اثر به صورت کتابی وادار کند.

* از اینکه نودولتان ادبی را به جان هم بیندازد، بدش نمی‌آید. گاه مخصوصا کاری می‌کند که دو نفری با هم به مجادله مشغول شوند و او با خنده‌ی یک خروس‌باز آنها را تماشا می‌کند. ما خود با همه دم‌بریدگی یک بار در این تله‌ی چوبک افتادیم.

* وقتی اظهار فضل در اطرافش زیاد می‌شود، اصلا به حرف کسی گوش نمی‌دهد. در این حال یا برای خود زمزمه می‌کند یا مثل علاءالسلطنه پدر مرحوم حسین علاء خود را به خواب می‌زند یا اصلا برمی‌خیزد و به اتاقش می‌رود.

* حالا هر کس به طرف شهر ما می‌آید حتما و از راه ادب، ساعتی یا شبی را در حضور او می‌گذراند.

* در مورد اشتباهکاری اشخاص به خصوص در زمینه‌ی ادب بی‌بخشش و سختگیر است. شلختگی و سرهم‌بندی را اصلا نمی‌بخشد و حتی مواظب تلفظ صحیح لغات‌ است. وسواس او در حق واژه‌ها چیزی در حد آن است که علامه‌ی قزوینی گفته بود «من‌ اگر بخواهم ‌سوره‌ی الحمد را بنویسم حتما قرآن را باز می‌کنم و از روی آن می‌نویسم». به‌ این جهت است که وقتی جوانها در رادیو یا تلویزیون محلی واژه‌ای را غلط تلفظ می‌کنند، دادش به آسمان می‌رود و آنها را عامی و بیسواد می‌خواند.

* آثارش به روسی و طبعا به همه زبانهای امپراتوری سابق شوروی ترجمه شده. تعریف می‌کند که ترجمه‌ای به زبان چک از یکی از داستانهایش را از چکسلواکی‌ سابق برایش فرستاده بودند. در اینجا به طبیبی که نسل دوم مهاجر بوده، داده است، و مادر این طبیب که هنوز به آن زبان می‌خواند، پس از خواندن قصه به پسرش می‌گوید «این قصه‌ی بزرگی ا‌ست، دلم می‌خواهد نویسنده‌اش راببینم». خوشحال است که قصه‌ی محبوبش سنگ صبور به روسی توسط جهانگیر درّی و زویا عثمانوا ترجمه شده و به‌ انگلیسی هم قانون‌پرور آن را برگردانده و خوب برگردانده است.

* از ترجمه‌های دیگری که از کارهای او توسط ایران‌شناسان معتبر صورت‌ پذیرفته یاد می‌کند: آربری قصه‌های او را ترجمه کرده، ژیلبر لازار، در دستور زبان‌ فارسی خود کرارا از او شاهد آورده، پرفسور بویل یک کلید فهم معانی برای انتری که‌ لوطیش مرده بود نوشته، پروفسور بگلی، تنگسیر او را به انگلیسی برگردانده و بر آن‌ مقدمه نوشته. خود چوبک در این کار او را کمک کرده و حتی عنوان انگلیسی کتاب را که The Man and His Gun است او برای تنگسیر برگزیده و به بگلی پیشنهاد کرده است.

* در مورد سنگ صبور حساسیت خاص دارد. معتقد است که این کتاب در میان‌ آثار دیگر او مظلوم واقع شده و بیش از هر اثر دیگری به آن ستم رفته است.

* می‌گوید: «سنگ صبور قرار بود داستان دوازدهم کتاب خیمه‌شب‌بازی باشد. طرح این داستان را من در سال 1320 ریختم. اول اسم آن را گذشته بودم «لعان»، یعنی‌ فرزندی که پدر در حلال‌زادگی او شک می‌کند و در حقیقت با نفی و انکار ابوّت خود، فرزندی را که به او منسوب است طبق قوانین اسلامی از خود نمی‌داند. اصل داستان‌ حکایت زنی‌ است که بر سر چهار زن دیگر وارد خانه‌ای می‌شود و مرد خانه که در حسرت فرزند می‌سوزد از او صاحب اولاد ذکوری می‌شود، اما یک اتفاق به همراه توطئه‌ی چهار هوو سبب می‌شود که این بچه «لعان» بشود. اتفاق همان است که در سنگ صبور آمده؛ یعنی بچه در شلوغی حرم شاه‌چراغ به علت خوردن آرنج زائری به دماغش، خون‌‌دماغ می‌گردد و بر اساس یک خرافه که می‌گوید اگر حرامزاده‌ای وارد حرم شاه‌چراغ‌ بشود، خون‌دماغ خواهد شد، انگ حرامزادگی بر پیشانی طفل می‌خورد. این داستان‌ که قرار بود داستان دوازدهم خیمه‌شب‌بازی باشد، 11 بار نوشته شد، ماشین شد، آماده شد که به مطبعه برود، ولی چون راضی نبودم، دوباره از سر نوشتم و بالاخره صورت‌ دوازدهم آن به چاپ رسید».

* او معتقد است که «همه حرفهایش را در سنگ صبور زده است و سنگ صبور سرفصل تازه‌ای در داستان‌نویسی معاصر ایران است» در مورد ایرادی که به نمایشنامه‌ی آخر داستان می‌گیرند و نیز دو نمایشنامه‌ی داخل داستان و نقل تمام حکایت رستم فرخزاد از شاهنامه در متن داستان، او معتقد است: «این ایرادها را کسانی می‌گیرند که روح‌ سنگ صبور را نشناخته‌اند، مخصوصا نمایشنامه‌ی آخر کتاب، حکایت درخت دانش است‌ که در باغ سنگ صبور روییده».

* در مورد سنگ صبور نکته‌ی جالبی را به یاد می‌آورد. او با یکی از قهرمانان این‌ داستان از نزدیک آشنا بوده و نشست و برخاست داشته است. سیف القلم، جانی‌ معروف و قاتل زنان بدکاره‌ی شیراز. می‌گوید: «سال 1313 من از مدرسه‌ی امریکایی تهران‌ به شیراز برگشتم که تصدیق سیکل اول متوسطه را از یک مدرسه‌ی دولتی بگیرم. در این‌ زمان من که سخت مشتاق فلسفه و حکمت اسلامی بودم در مسجد نو شیراز در محضر میرزا محمدعلی حکیم حاضر می‌شدم. این میرزا بعدها به تهران آمد و در مدرسه‌ی سپهسالار و دانشکده‌ی معقول و منقول از اجله‌ی مدرسین حکمت الهی شد. در محضر او بود که من با یک سید شیرازی‌الاصل هندی‌شده آشنا شدم. مردی بود با لباس سفید کتان‌ پاکیزه که می‌گفت از هندوستان آمده و طالب کسب کمالات معنوی ا‌ست؛ چون انگلیسی‌ او خیلی خوب بود با من که شاگرد مدرسه‌ی امریکایی بودم، خیلی زود اخت شد و ساعتها با هم حرف می‌زدیم و وقت می‌گذراندیم. روزی که او را به جرم قتل گرفتند، برای من روز عجیبی بود؛ زیرا با محاسبه‌ی روزهایی که او مرتکب قتل زنان شده بود، می‌دیدم که این روزها درست مصادف با ایامی بوده که او یا قتل را انجام داده و به‌ مدرسه آمده بود یا بلافاصله بعد از درس به سراغ قربانی خود رفته بوده است».

* به یاد می‌آورد که در همان زمان شرح گزارش‌گونه‌ای از کار سیف‌القلم نوشته و به تهران برای معلم مدرسه‌ی امریکایی‌اش، حسین شجره، که سردبیر روزنامه‌ی ایران زین‌العابدین رهنما بوده، فرستاده است و او هم این شرح را با مقدمه‌ای درباره‌ی قابلیتهای‌ نویسندگی چوبک جوان در چند شماره‌ی ایران چاپ کرده است.

* معتقد است که در طول زندگی از همه‌ی نویسندگان خوانده و آموخته است. 17 ساله بوده که جنایت و مکافات داستایوسکی را خوانده، تا آن زمان جز همان شرح‌ مربوط به سیف‌القلم در روزنامه‌ی ایران و چند مقاله در روزنامه‌ی محلی بیان حقیقت اصلا چیزی ننوشته بوده است. می‌گوید: «جنایت و مکافات مرا دیوانه کرد. دنیای جنایت و مکافات دنیای تازه‌ای بود که گاه آدم از به یاد آوردنش به خود می‌لرزید». داستانهای‌ داستان‌نویسان خارجی را بسیار خوانده است و از آن‌ میان چخوف، موپاسان، اوهنری، مارک تواین، توماس مان، سلمالاگرلوف را خیلی دوست دارد، اما عاشق والکنر است و این را پنهان نمی‌دارد. این اواخر اظهار علاقه می‌کرد که اگر ترجمه‌ی انگلیسی‌ Antimemoires آندره مالرو برای شنیدن روی نوار باشد، آن را بگیرد و بشنود. همان‌طور که خواهان دوباره یادآوردن La Condition Humaine مالروست. از وقتی‌ که نمی‌خواند، از کتابخانه‌ی کنگره نوارهای ویژه‌ی شنیدن را می‌گیرد و گوش می‌دهد.

* معتقد است که نویسنده باید بخواند، زیاد بخواند، دائما بخواند و مصالح کار خود را با خواندن، فکرکردن، به یادآوردن و منظم ساختن آنها آماده کند. از شبهایی‌ حرف می‌زند که با مدادهای تازه‌تراشیده ساعتها روی صفحه‌ای می‌نوشته و پاک می‌کرده‌ و دوباره می‌نوشته تا صورت مطلوب کار را پیدا می‌کرده است. معتقد است نویسنده مثل‌ یک بنا باید با کمک مداد و تردیدش مرتب کار تراز و شاغول را دنبال کند تا پی دیوار اثر، کج گذاشته نشود و ناگزیر دیوار تا ثریا کج نرود.

* در شعر فارسی سلیقه‌ی خاص خود را دارد. از سویی قصیده‌هایی درشت‌تر از ریگ‌ آموی سبک خراسانی زیر پای خنگ خیالش نرمتر از پرنیان است و از دیگرسو گاه‌ چنان در زلال غزل حافظ غوطه می‌خورد که پنداری مسیحای به رقص آمده از سرود زهره‌ است.

* در نثر فارسی، شکوه ساده بیهقی را می‌ستاید و زبان فصیح و بی‌پیرایه‌ی سعدی را و شاید بی‌آنکه خود بخواهد، نثر کوتاه و روشن او حد فاصلی‌ است میان این دو. پیراسته و پرداخته برای زمان ما. به این جهت با نثرهای دم‌بریده‌ی امروزی دشمن است‌ همچنان‌که با واژگان خلق‌الساعه‌ی علمای جامعه‌شناسی و روانشناسی.

* شیفته‌ی طنز و هزل قدماست. از هزل سنایی گرفته تا هجای سوزنی و در این میان‌ عبید را نه یک بار که چندین و چند بار خوانده است و باز می‌خواند و می‌خواهد که‌ برایش خوانده شود.

* مرحوم فروغی را ملامت می‌کند که چرا هزلیات و مضحکات سعدی را در کلیات‌ او نیاورده است و بر این اعتقاد است که شرط امانت نیست بخشی را از مجموع اثری به‌ بهانه‌ی عفت کلام بیرون‌آوردن. می‌گوید: «من با سانسور از هر نوع و توسط هر کس‌ مخالفم. می‌خواهد آقای فروغی باشد می‌خواهد محرّمعلی‌ خان یا شمیم».

* از دشتی به احترام و نیکی یاد می‌کند و کارهای ادبی او را می‌ستاید و تقی‌زاده‌ را فارع از همه‌ی اتهامات مخالفان، محققی بزرگ و پژوهشگری ارجمند و گمشده در غبار دشمنیها می‌داند.

* با سیاست و بازیهای آن دشمنی آشتی‌ناپذیر دارد. از در افتادن به تله‌ی سیاست‌ سخت می‌هراسد و در حقیقت آن ماهی عاقل است در برکه‌ی روزگار. در جواب عبدالحسین‌ نوشین که وعده‌ی اهدای مدال ماکسیم گورکی را در ازای پیوستن به جنبش توده‌ای به او می‌دهد، می‌گوید: نه و در برابر اعتراض او که صادق خان را طرفدار مکتب هنر برای‌ هنر می‌خواند، پاسخ می‌دهد که: «مگر تولستوی رمان جنگ و صلح را برای حزب‌ کمونیست نوشته است؟» مشابه همین جواب را دارد برای رسول پرویزی که از طرف‌ عَلَم، ریاست لژیون خدمتگزاران بشر را به او پیشنهاد کرده بود. او برای احسان طبری‌ و استعدادش که لگدمال «اوامر حزبی» شد سخت متأسف است.

* از هدایت همواره به‌عنوان دوست بزرگتر و مشوق و راهنمای جوانترها یاد می‌کند. آدمهای دوروبر هدایت را که به یاد می‌آورد، افسوس می‌خورد. معتقد است که‌ آن دوره‌های شبانه و گشت‌وگذارها، هم ثمر ادبی داشت و هم معنی دوستی را نشان‌ می‌داد.

* به یاد می‌آورد که در این دوره‌ها گاه کار جر و بحث به شدتی بالا می‌گرفت که‌ بیم دست و دندان شکستن می‌رفت، اما در آخر کسی از کسی گله‌مند نبود و غیبت و بدگویی از هم معنی نداشت. حالا افسوس می‌خورد که روحیه‌ی قبول حرف حساب در میان‌ به اصطلاح روشنفکران از میان رفته است

* افسوس می‌خورد که هدایت نماند تا سنگ صبور را ببیند و این را واقعا از ته قلب می‌گوید و معتقد است: «اگر هدایت بود از این خیلی خوشش‌ می‌آمد ... خیلی ... ».

* مسعود فرزاد را خیلی دوست می‌دارد و به او احترام می‌گذارد. به یاد می‌آورد که‌ فرزاد کتاب هملت خود را که نیمی از آن در مجله‌ی موسیقی به صورت فرمهای جدا از متن‌ فراهم شده بود و نیم دیگرش نیز به همت ایران‌پرست مدیر کتابخانه‌ی دانش تمام شد، تمام و کمال تهیه کرد و 50 نسخه درآورد و هر نسخه را 50 تومان آن روز قیمت‌ گذاشت. نسخه‌ای از آن را به هدایت داد. قیمت کتاب در آن زمان قیمت بالایی بود. هدایت بعد از آنکه کتاب را ورق زد، زمین گذاشت. فرزاد آن را برداشت تا پشت‌نویسی کند. هدایت جلو دست او را گرفت و گفت: «نه، کتاب گرانی‌ است. می‌خواهم بفروشمش. به پولش بیشتر احتیاج دارم» و فرزاد قلمش را در جیب گذاشت. ...

* فرزاد بعد از آنکه قطعه‌ی «ره‌آورد» را می‌خواند در نامه‌ای خطاب به چوبک‌ می‌نویسد: «ره‌آورد را خواندم قطعه‌ای در خور ادگار آلن‌پو یافتمش».

* باز به یاد می‌آورد: «هدایت در یک روز زمستانی 1324 در کافه‌ی فردوسی به من‌ گفت: چوبک به جنگت رفته‌ام. نفهمیدم مقصودش چیست. شب که داشتیم می‌رفتیم‌ کافه‌ی ماسکوت، باز گفت پیام نوین را بگیر، ببین چطور به جنگ «بعد از ظهر آخر پائیز»ت رفته‌ام. مجله را گرفتم. دیدم هدایت داستان «فردا» را بر اساس‌ گرته‌ی تکنیکی «بعد از ظهر آخر پائیز» نوشته است. داستان «بعد از ظهر آخر پائیز» قدم اولی از نوع داستانهای واقعی بود که راوی از درون خود حکایات و حوادث بیرون را می‌دید و نقل می‌کرد. هدایت در «فردا» کارگر چاپخانه را به همین صورت درآورده‌ بود. ساکت می‌شود و می‌افزاید: «داستان «فردا» داستان ضعیفی از هدایت است» و با حجب همیشگی‌اش از اینکه هدایت در جنگ باخته، چیزی نمی‌گوید.

* به یاد می‌آورد که برای چاپ کتاب خیمه‌شب‌بازی، احمد مهران پسر حاج‌ معتضدالدوله‌ی رفاهی مالک عمده‌ی کوچه‌های مهران و رفاهی در لاله‌زار هزار تومان پولی را که پیش پسر عمه‌اش دکتر محمود مهران وزیر فرهنگ دوران محمدرضا شاه جمع کرده بود به او قرض داد و قرار شد که این قرض را خردخرد پس بگیرد و به این طریق‌ خیمه‌شب‌بازی در هزار نسخه با خرج هزار تومان چاپ شد.

* به یاد می‌آورد که کتاب در همان چاپخانه‌ای چاپ می‌شد که مجله‌ی صبا در آن‌ به چاپ می‌رسید. روزهای سه‌شنبه، روز آخر صفحه‌بندی مجله بود و کارگرها باید مجله‌ را می‌چیدند و هم هر سه‌شنبه بود که چوبک تکه‌ای از کتاب را به چاپخانه می‌فرستاد. کارگرها چیدن صبا را کنار می‌گذاشتند و قصه‌ها را که برایشان جالب بود دست‌ می‌گرفتند. در همین‌جا به خاطر می‌آورد که ابوالقاسم پاینده به مرارتی او را راضی کرد که روز ارسال خبر به چاپخانه را عوض کند و به یاد می‌آورد که همان کارگران چاپخانه‌ اولین خوانندگان کتاب او بودند. می‌گوید: «آنها چندین نسخه کتاب را مجانی بردند و خواندند و خوردند. ولی حقیقت را بخواهید کارگران ساده‌ی چاپخانه‌ی مهر ایران‌ بزرگترین مشوقان من در کار نویسندگی بودند».

* حکایت می‌کند که دکتر خانلری را برای اولین بار در 1314 در تهران دیده و با او به معرفی مسعود فرزاد آشنا شده است. در فروردین‌ماه 1317 دکتر خانلری در معیت‌ علی‌اصغر حکمت وزیر فرهنگ وقت به خوزستان می‌رود. چوبک در دبیرستان شرافت‌ خرمشهر معلم بوده است و خانلری به سابقه‌ی آشنایی تهران به خانه‌ی او وارد می‌شود و پنج‌ شش شبانه‌روز با هم به سر می‌برند. او معتقد است که این دیدار دوران جوانی به آشنایی‌ عمیق آن دو منجر می‌گردد و سالها ادامه می‌یابد.

* خانلری به هنگام انتشار انتری که لوطیش مرده بود در پاریس به سر می‌برده است‌ (سالهای 1328-1329). چوبک از نامه‌ی بلند و تحسین‌آمیز خانلری درباره‌ی کتاب یاد می‌کند و افسوس می‌خورد که این نامه‌ی چندین صفحه‌ای در تهران مانده است و شاید هرگز بازیافته نشود.

* معتقد است که: زبان خانلری در بیان مطالب فرهنگی و ادبی زبانی درخشان، بی‌پیرایه و قابل تقلید است و تسلط او را به کلام فارسی همواره می‌ستاید.

* با همه خرده‌هایی که مجتبی مینوی درباره‌ی خیمه‌شب‌بازی گرفته است، چوبک اعتقاد دارد این محقق برجسته نمونه‌ای کامل از دانش و احاطه به فرهنگ عرب و معارف‌ ایرانی و اسلامی بود، ولی دریغا که مطلقا از ذوق ادبی در زمینه‌ی شعر و داستان و نمایشنامه بهره‌ای نداشت.

* معتقد است که دکتر غلامحسین یوسفی جالبترین و کاملترین نقدها را بر تنگسیر نوشته است. هنگام انتشار این نقد این‌ دو یکدیگر را ندیده بودند. چوبک‌ خوشحال است که دکتر یوسفی چند سالی پیش از آنکه روی در نقاب خاک کشد به‌ برکلی آمد و این ‌دو یکدیگر را در خانه‌ی چوبک دیدند و یوسفی شبی تا صبح با او به‌ صحبت نشست و بیشتر با او خو گرفت.

* چوبک از خلق و سیره‌ی پسندیده‌ی دکتر یوسفی به همان احترامی یاد می‌کند که‌ از مراتب دانش او. چوبک دکتر یوسفی را از صاحبنظران نقد ادبی می‌داند.

* طرفه این‌که چوبک محمدعلی جمالزاده خالق «یکی بود یکی نبود» و اولین قصه‌نویس سبک نوین ایران را هرگز به چشم ندیده و با او روبه‌رو نشده است. با این همه‌ مکاتبات مفصلی میان آنها در جریان بوده است.

* چوبک می‌گوید و تکرار می‌کند که حق کسرت و پیشگامی جمالزاده را به جا می‌آورد و او را همچنان از کسانی می‌داند که بر کار قصه‌نویسی معاصر ایران و حتی کار خود او اثر جدی داشته‌اند.

* او یک دیوان منوچهری چاپ سنگی به من ارائه کرد که در داخل جلد آن‌ نیمایوشیج یک نقاشی مداد رنگی کرده و کتاب را به خط خود به دکتر خانلری با عنوان‌ «شاعر بزرگوار متجدد» هدیه نموده است. در جای‌جای این کتاب، نیما درباره‌ی وزن شعر و تشبیهات منوچهری اظهارنظرهایی کرده است که جالب می‌نماید و در فرصتی باید به‌ آن پرداخت. چوبک می‌گوید خانلری وقتی این کتاب را به من داد و خواستم پس‌ بدهم، نگرفت و گفت پیش خودت بماند.

... و حرف آخر

* بالاخره چوبک معتقد است که قطعه‌ی «آه انسان» که او در چاپ دوم‌ خیمه‌شب‌بازی آورده و آن را جانشین قصه‌ی «اسائه‌ی ادب» کرده است که زیر تیغ سانسور آن زمان تلف شده، از شمار قویترین کارهای اوست.

* چوبک می‌گوید «قطعه‌ی آه انسان» اتوبیوگرافی من است به زبانی که اگر بخواهیم شعر سفید توانیمش خواند. او می‌گوید: «در این قطعه کودکی من هست» و به زحمت با عینک مخصوص عدسی‌وار آن را می‌خواند با صدایی که جوانی و جوش را به صاحب خود بازگردانیده ...

و پیرمرد، قصه‌ی زندگی خود را آغاز می‌کند. کی می‌گوید که او پیام‌آور مرگ است؟ کی‌ می‌گوید که او مبشّر زشتی‌ است. «آه انسان» صدای پیروزی انسان بر مرگ، زشتی و تباهی ا‌ست و همیشه به روزگاران چنین باد.

 منيع: قانون



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: صادق چوبك
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در سه شنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





بحران نثر و فلسفه امروز / روزبه گيلاسيان
 

بحران نثر و فلسفه امروز

روزبه گيلاسيان

يك: اگر انديشيده به واسطه امر مكتوب منكشف مي‌شود؛ بايد پرسيد انديشه مكتوب شده امروز ما شكل كدام كتابت است؟ پس نخستين سوال از شكل نثر انديشيده است. اين نثر در تاريخ نثر فارسي چه تحولاتي را از سر گذرانده و در چه طريقي تقدير خويش را پي مي‌گيرد؟

دو: شعر ماقبل مشروطه، با معيارهاي اغلب غيرسياسي، با نزديك شدن به نثر به ابتكار نيما چگونه خود را به سياست مي‌گشايد؟ مشروطه و نثر روزنامه چه تاثيري در آن داشته است؟ همه مي‌دانيم شعر نيمايي به‌شدت سياسي بوده يا قابليت بيانگري سياسي را داشته است و نيز همه مي‌دانيم شعر نو به واسطه گرايش نثري خويش توانست با تلفيقي از بيانيه و تاريخ‌نويسي و تغزل بتواند قالبي باشد كه همه‌چيز را در خود گنجانده و قابليت روايت هرچيز را داشته باشد. اما اين تمايل نثري شعر، با افراط خويش در جايي به ضد خود بدل شد. چيزي كه شعر امروز را مي‌سازد نه بهره‌بري از اعتبار نثر بلكه بر تخت نشستن و به تخته كشاندن نثر است. اكنون معتقدم شعر گفتن به واسطه شعر گفتن تنها مي‌تواند ايدئولوژي‌اي در جهت غيرسياسي كردن و گرايشي به غيرسياسي كردن متن باشد. فراگير شدن قالب شعر و تنوع تجربيات شعري در اين چند دهه و اينكه هر مكتوبي براي بيانگري خود محتاج است نام اين قالب ادبي را به خود بزند، راهي براي گريز از مواجهه انديشه با سياست از طريق نثر است. به همين دليل هم هست كه بخشي از آنچه من مي‌نويسم، گرچه قابليت اين را دارد كه به شعر و اجزاي شعري فروكاسته شود اما در برابر پذيرفتن اين قالب مقاومت مي‌كند. اين به گمانم نوعي مقاومت سياسي است كه بايد هر كس در برابر فرهنگ از خود بروز دهد. بايد پرسيد چرا ما تعداد شاعرها و شعرهايمان بيش از تعداد نويسنده‌ها و نثرهايمان است؟

سه: درست است كه ما علوم اجتماعي نداشته‌ايم. درست است كه ما فلسفه نداشته يا آن را از دست داده‌ايم. درست است كه ما در خيلي از رشته‌ها داشته‌يي نداشته يا به واسطه‌يي آن را از دست داده‌ايم. اما نمي‌توان فراموش يا حتي انكار كرد كه ما ادبيات داشته‌ايم. ما شعر و تاريخي كه بتوان بر اين سنت ادبي حملش كرد، داشته‌ايم. اگر اين داشته را به عنوان تنها ميراثي كه از گذشتگان فناشده خويش به يادگار داريم، بپذيريم، بايد از خود بپرسيم اين داشته به چه كاري خورده است و سهم انديشه از اين ميراث چه بوده است؟ معتقدم بي‌گمان اگر راهي براي انديشه و فلسفه به معناي عام آن براي پديداري در جامعه وجود داشته باشد، تنها از طريق تكيه بر اين ميراث است. اگر پذيرفته‌ايم انديشيدن از طريق امر مكتوب پديدار مي‌شود، بايد بپذيريم اين كتابت، كه چيزي جز ادبيات نيست، بايد متكي بر ميراث‌ ادبيات باشد. آيا اين به معناي حفظ ميراث و ميراث‌خواري است؟ به هيچ‌وجه. آيا به معناي تسليم شدن بر تجربه آزموده ادبيات است؟ به هيچ رو. تنها كساني كه بخواهند با يك بدفهمي، نتايج خاص خويش را از سخن من بگيرند، چنين برداشتي خواهند داشت.

چهار: آيا انديشه مي‌تواند به نقل قول از انديشه بسنده كند؟ آيا مي‌شود با آوردن اين عبارات: «فلاني در فلان كتابش گفته است كه... و همان‌طور كه فلاني مي‌گويد چه... و در جايي ديگر مي‌گويد كه... نتيجه گرفت كه فلان يا بهمان»؟ و بعد نام اين توليد را انديشه گذاشت؟ بي‌گمان خير. مطلبي كه تمام چارچوب‌ها و لولاهايش بر اساس آنچه ديگري گفت، استوار است تنها مي‌تواند شرحي از ديگري باشد و در آنجا كه سعي مي‌كند از اين ديگري نقبي به شرايط اكنون خود بزند و بگويد: «پس ما چنين...» تنها مي‌تواند تحريف عظيم خود به واسطه ديگري باشد. در برابر مي‌پرسند: آيا اين شرح و تفسير خود نوعي انديشه نيست؟ بله اگر بخواهيم چنان معناي وسيعي به انديشه بدهيم كه هر تفسير و تاويل از ديگري را انديشه بناميم، آنگاه مي‌توانيم به آن انديشه بگوييم. اما اين ناميدن چيز دلخواه ما نيست كه با آن خوش باشيم و فارغ؛ كه ما هم مي‌انديشيم و ما هم انديشه داريم. انديشه چيزي جز پروبلماتيك كردن خود انديشه و وضعيت موجود آن نيست و همين وضعيت موجود است كه انديشه را به‌شدت و حدت به اين «آن» كه در آنيم، پيوند مي‌زند. از اين رو انديشه نمي‌تواند پروبلم‌ها را وارد يا صادر كند مگر آنكه از قبل چاله و حفره‌يي براي دفن آن تدارك ديده باشد. هر چه هست خوب يا بد، به درد بخور يا به‌دردنخور، دقيق يا سطحي، عالمانه يا غيرعالمانه اين توليد نمي‌تواند انديشه باشد يا بتواند به بسط دروني انديشه كمك كند. همان‌طور كه كسي نمي‌تواند چنين شعري بگويد، شعري نظير اينكه چون سهراب سپهري گفته است «آب را گل نكنيم» و فريدون مشيري در جايي مي‌گويد «آب آيينه عشق گذران است، ما به گل كردن اين آينه عشق گذران زنده‌ايم» اين به راستي شعر نيست يا اگر هم باشد شعر خوبي نيست يا هنوز معياري براي نوعي شعر گفتن خوب قلمداد نشده است.

پنج: چه كسي مي‌تواند منكر شود كه ما نيازمند خواندن ادبيات غيرفارسي نبوده‌ايم؟ چه كسي مي‌تواند منكر شود كه ادبيات فارسي بسياري از تحولات خود را مديون آشنايي با ادبيات غيرفارسي به ويژه در سده اخير نبوده است؟ پس آيا مي‌توان منكر شد كه با خواندن فلسفه غيرفارسي بسياري از راه‌ها و مسيرها گشوده مي‌شود؟ پس دعوا بر سر چيست؟ درست است، آشنايي با هر چيز غريبه‌يي تاثيرات خود را خواهد گذاشت اما اين سواي نقل قول كردن از غريبه و قناعت به نقل قول كردن از غريبه و سنگر گرفتن در اوست. آيا غريبه مونث غريب است؟ آيا با غرب نسبتي دارد؟ آيا ما فريفته اين مونث بودن غرب نشده‌ايم؟ آيا وقت آن نرسيده است كه از شبح غرب و شرق درگذريم و با محوريت زبان تكلم خويش از اين به بعد خود را نه در مواجهه با غرب يا شرق بلكه در مواجهه با زبان غيرفارسي درك كنيم؟ و اگر از اين پرانتز بگذريم، چگونه است كه در فضاي ادبيات آشنايي كسي مثل هدايت با كافكا يا هر چيز و هر كس ديگر به توليد بوف كور مي‌انجامد. اما آشنايي ما با فوكو يا هر كس ديگر به نقل قول فراوان به او يا هر چيز و هر اتفاق مربوط به او ختم مي‌شود. آيا سبب اين نيست كه ما مسبب انديشه يعني نثر فارسي را به كنار گذاشته و تحول آن را از صدر مشروطه به اين سو متوقف نگه داشته‌ايم؟

شش: و اما نثر ما، نثري كه به واسطه آن مي‌انديشيم چه تباري دارد؟ ما ميراث‌دار چه نثري هستيم و تاكنون در چه نثري و به واسطه چه نثري انديشيده‌ايم؟ تا به حال فكر كرده‌ايم كه سير تحول اين نثر چه بوده است؟

هفت: اين تنها روزنامه و ترجمه يا روشنفكران و مترجمان نبودند كه نثر را به اين پرتگاه رساندند. جفت ديگر نثر يعني شعر در اين بين شاهزاده جواني در جاي پادشاهي مخلوع بود. شعر با خيانت به خود آغاز كرد، در هر خيانت عنصر رهايي‌بخشي نهفته است اگر خيانت در پي معنا كردن تازه خود رابطه باشد نه گسستن. خيانت شعر به شعر با نيما آغاز شد. عنصر رهايي‌بخش اين خيانت در تعريف رابطه دوباره با شعر بود. شعر نمي‌خواست به واسطه اين خيانت شعر را ترك كند بلكه مي‌خواست معناي شعر بودن يا معناي با شعر بودن را دوباره تفسير كند. شعر توانست با بر هم زدن معناي شعر، خود را به نثر نزديك كند. اين نه تمام تغيير موجود در شعر از ديد شاعران بلكه بازنمايي بيروني اتفاقي بود غيرقابل انكار. شعر با نثر پهلو زد. شعر توانست به اين واسطه خود را سياسي سازد. سياسي شدن نه به واسطه مداخله سياسي بلكه به واسطه مساله‌دار كردن هر نسبتي با سياست. اما اين آغاز انقلابي به مانند تمام انقلاب‌هاي نمادين به ضد خود بدل شد تا خود را و هدف آغازين خود را بپوشاند. شعر كم‌كم نثر را به فراموشي كشاند. شعر تمام قدرت و صنعت نثر را به درون خود كشيد تا نثر را صرفا به عنوان چيزي مرسل و عادي معرفي كند. اين حمله شعر به نثر، حمله‌يي به سياسي شدن خود شعر هم بود. اگر شعر به واسطه همجواري نثري خويش توانسته بود سياسي شود اين بار با به محاق كشاندن نثر، خود و سياست خويش را نيز به عقب كشاند. از اين جهت به صراحت تكرار مي‌كنم مدت‌هاست، شعر چيزي جز ايدئولوژي‌اي جهت غيرسياسي شدن نبوده است و به چيزي جز اين پندار دامن نزده است. واضح است اشاره من به همه شعر‌هاي اين دوره نيست. نسبت يا تهمت من به اسلوب و شيوه شعر گفتن به عنوان روشي براي بازنمايي واقعيت است. اشاره من به اين لشكر عظيمي است كه سعي مي‌كند تنها به نام شعر از مناسبت‌ها و موقعيت‌ها سخن بگويد و به اين واسطه ما را به تهوع دچار سازد چرا ما ديگر نمي‌توانيم از نثر استفاده كنيم و بايد هر كلام و هر واقعيتي را به شعر درآوريم. امروز شعر گفتن تنها مي‌تواند تن سپردن به ايدئولوژي زمانه باشد. اما كوشش نه در ستيز با شعر و حذف آن يا حتي تغيير آن بل در بازگرداندن نثر به موقعيت مساله‌ساز خويش است. تنها به واسطه كوشش مجدانه در نوشتن است كه مي‌توان اميدوار بود در گوشه و كنجي بحران انديشه را به نثر و نثر را به وضعيت موجود پيوند زد و اين جز با خيانت كردن به اين شيوه رايج نگارش ميسر نيست.

منبع: روزنامه اعتماد



:: موضوعات مرتبط: مقاله
:: برچسب‌ها: نثر, ادبیات, فلسفه
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در دوشنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





«عاشیقلار دئیشمه سی» / نخستین جشنواره موسیقی عاشیقی «عاشیقلار دئیشمه سی» در تبریز
 

«عاشیقلار دئیشمه سی»

نخستین جشنواره موسیقی عاشیقی «عاشیقلار دئیشمه سی» در تبریز

آشبقلار دئيشمه سي

این جشنواره با هدف مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب از طریق صیانت از فرهنگ بومی و افزایش گرایش جوانان به موسیقی اصيل، شناسایی و معرفی چهره های جوان موسیقی عاشیقلار، ایجاد روحیه نشاط در میان عموم شهروندان و ایجاد زمینه های آشنایی بیشتر مردم با موسیقی عاشیقلار ایرانی برگزار می شود.
براساس اعلام دبیرخانه این جشنواره، نخستین جشنواره موسیقی عاشیقلار، در دو دو بخش تکنوازی و گروهی برگزار خواهد شد و جوایزی از سوی هیات داوران به برگزیده های هیات داوران اعطا خواهد شد.
بنابر مقررات برگزاری جشنواره، در بخش گروهی، هر گروه باید حداکثر متشکل از چهار نفر ( دو نفر عاشیق،  یک نفر نوازنده قاوال و یک نفر نوازنده بالابان) باشد و هر گروه می تواند تنها یک اثر به جشنواره ارسال کند.
همچنین هر نوازنده تنها می تواند در یک گروه شرکت داشته باشد و هر نوازنده قوپوز، ملزم به شرکت در یک بخش (گروهی یا تک نوازی) می باشد.
بر اساس اعلام دبیرخانه نخستین جشنواره موسیقی عاشیقلار دئیشمه سی، حداکثر سن شرکت کنندگان باید 40 سال تمام باشد و شرکت کنندگان در جشنواره باید ساکن تبریز باشند. شرکت کنندگان ملزم به استفاده از اشعار شاعران ترکی گوی ایرانی هستند.

دبیرخانه این جشنواره، در فراخوان خود با اشاره به نحوه شرکت عاشیق ها در این این جشنواره عنوان کرده است: آثار باید بر روی لوح فشرده (CD/DVD) و به صورت تصویری، تا تاریخ 10/4/1391 به دبیرخانه جشنواره ارسال شوند.

تمامی آثار ارسالی باید به ضمیمه مشخصات صاحبان آثار (اعم از کپی شناسنامه اعضای گروه، عکس پرسنلی سرپرست گروه، عکس از اجرای گروه و خلاصه سوابق هنری گروه) باشد.بر اساس مقررات جشنواره، پس از بازبینی آثار ارسالی گروهها، حداکثر 20 اثر در بخش گروهی و 18 اثر در بخش تکنوازی‌ها به جشنواره راه خواهد یافت.

بر همین اساس، تاریخ اعلام نتایج بازبینی 15/4/91 خواهد بود و جشنواره از  18 الی 20 تیرماه 91 در فرهنگسرای الغدیر، واقع در تبریز، خیابان ستارخان، اول خیابان 42 متری برگزار خواهد شد.

علاقمندان جهت شرکت در این جشنواره، می توانند آثار خود را به نشانی دبیرخانه این جشنواره، واقع در تبریز، خیابان ارتش جنوبی، چهارراه باغشمال، کوچه حاج رضا، بن بست علی مسیو، خانه ختایی (خانه هنرمندان سازمان فرهنگی هنری شهرداری تبریز، ارسال نمایند و براس کسب اطلاعات بیشتر با شماره تلفن  5564089 تماس حاصل نمایند.


جوایز این جشنواره به شرح ذیل خواهد بود:

بخش گروهی:

جایزه اول: تندیس جشنواره به همراه دیپلم افتخار و جایزه نقدی به مبلغ 12 میلیون ریال

جایزه دوم: لوح افتخار به همراه جایزه نقدی به مبلغ 10 میلیون ریال

جایزه سوم: لوح افتخار به همراه جایزه نقدی به مبلغ 8 میلیون ریال

جایزه چهارم: لوح افتخار به همراه جایزه نقدی به مبلغ 6 میلیون ریال

جایزه پنجم: لوح افتخار به همراه جایزه نقدی به مبلغ 4 میلیون ریال

بخش تکنوازی:

در سه بخش «قوپوز»، «سازهای ضربی» (قاوال، دهل) و «سازهای بادی» (قره زورنا، بالابان)

نفر اول هر بخش: تندیس جشنواره به همراه دیپلم افتخار و جایزه نقدی به مبلغ 2 میلیون ریال.

نفرات دوم و سوم هر بخش: اهدای لوح افتخار جشنواره


منبع خبر: وب سايت سازمان فرهنگي هنري شهرداري تبريز



:: موضوعات مرتبط: خبر
:: برچسب‌ها: آشيقلار, قوپوز, موسيقي آذربايجاني
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





به مناسبت 29 ژوئن، سالروز تولد اوريانا فالاچي / معترض ستيزه‌جو

 

به مناسبت 29 ژوئن، سالروز تولد اوريانا فالاچي

معترض ستيزه‌جو

مارگارت تالبوت /ترجمه: نائيريكا اميني

 اوريانا فالاچي

اوريانا فالاچي، روزنامه‌نگار ايتاليايي (1929-2006)، تقريبا به اندازه رهبران سياسي جهان ستيزه‌گر بود. فالاچي به دليل لحن معترضش در مصاحبه‌هايش شهرت داشت و اين خصلت او را در حرفه‌اش بسيار توانا و متمايز مي‌كرد.

آوازه فالاچي در دهه‌هاي 1960 و 1970 ميلادي به خاطر مصاحبه‌هاي پرتوان و نافذش با چهره‌هاي سياسي مهم دنياست. او با شجاعت تمام‌نشدني‌اش و غالبا بي‌پروا سران دولت و رهبران انقلابي را در افكار و تاكتيك‌هايشان به چالش مي‌كشيد.

اوريانا فالاچي در 29 ژوئن 1929 در شهر فلورانس ايتاليا متولد شد. او يكي از سه فرزند دختر يك كابينت‌ساز بود. از هر دوطرف در خانواده‌اش فعاليت‌هاي سياسي را به طور عميق دنبال مي‌كردند. پدربزرگش عضوي از جنبش آنارشيستي در ايتاليا بود كه در سال‌هاي بعد از جنگ جهاني اول در حال وقوع بود و اين در صورتي بود كه پدر فالاچي در همان زمان به عنوان يك فعال ضدفاشيستي عليه ديكتاتوري موسوليني مقاومت مي‌كرد. سرنوشت سياسي فالاچي در جنگ جهاني دوم شكل گرفت؛ زماني كه به عنوان يك نوجوان او مبدل به يك فعال در جنبش‌هاي زيرزميني بر ضد نازي‌هاي اشغالگر در ايتاليا شد. سال‌هاي جنگ همچنان از او موجودي بسيار سرسخت ساخت. زادگاه او زماني زير بمباران‌هاي سنگين هوايي بود. به مدت دو دهه از اواسط دهه 60 تا اواسط دهه 80 ميلادي، اوريانا فالاچي يكي از خبره‌ترين مصاحبه‌گران سياسي جهان محسوب مي‌شود. او بيشتر با معروف‌ترين چهره‌هاي سياسي دنيا از جمله ياسر عرفات، اينديــرا گاندي، آيت‌الله ( امام) خميني، مهندس بازرگان، محمدرضاشاه پهلوي مصاحبه مي‌كرد. هنري كسينجر بعد از گفت‌وگويي كه با فالاچي در سال 1972 داشت، ادعا كرد: مصاحبه او با فالاچي در سال 1972 يكي از مهلك‌ترين گفت‌وگوهايي بوده كه با مطبوعات داشته است.

روش مصاحبه فالاچي به طور عمد بسيار مغشوش‌كننده بود. برخوردهاي او در مصاحبه‌هايش به طور تعمدي بسيار پرخاشجويانه بود.

همان‌طور كه فالاچي در پيشگفتار در كتاب (مصاحبه با تاريخ) ذكر كرده، هيچ فرقي نمي‌كند چه يك پادشاه مستبد باشي چه يك رييس‌جمهور منتخب مردم، چه يك ژنرال قاتل، چه يك رهبر مردمي و دوست داشتني، قدرت يك پديده غيرانساني و منزجر‌كننده است. تنها راه استفاده از معجزه تولد، نافرماني در برابر ظلم است.

فالاچي در مصاحبه‌اش با كسينجر خطاب به او گفت كه او به عنوان دايه نيكسون شهرت پيدا كرده است و اين موضوع را به رخ او كشيد كه امريكايي‌ها او را دوست دارند زيرا او هميشه خودش را به تنهايي مي‌زند. اما قابل توجه‌ترين قسمت مصاحبه او با كسينجر لحظه‌يي بود كه او از كسينجر در رابطه با جنگ ويتنام پرسيد: دكتر كسينجر آيا شما فكر نمي‌كنيد اين جنگ بسيار بي‌فايده بود؟ و كسينجر در جواب گفت: بايد اعتراف كنم كه در اين زمينه با شما موافقم.

يكي ديگر از مصاحبه‌هاي مهم اوريانا فالاچي، گفت‌وگوي او با آيت‌الله( امام) خميني در تاريخ 7 اكتبر 1979، دقيقا بعد از به وقوع پيوستن انقلاب اسلامي بود. فالاچي براي اين مصاحبه به قم مسافرت كرد و 10 روز در آنجا براي مصاحبه با آيت‌الله خميني منتظر شد.

كتاب نامه به كودكي كه هرگز ‌زاده نشد (1975) كه در حقيقت شرح حال خودش است، اعتراف نااميد‌كننده يك زن آزاد است به دمدمي‌مزاجي‌اش براي تحمل يك كودك. كتاب يك مرد (1979) داستاني است تخيلي درباره مردي كه او دوستش دارد. يك جنگجوي مقاوم يوناني به نام الكساندروس پاناگوليس كه سه سال بعد از آشنايي‌شان در يك سانحه رانندگي به طور مشكوك در آتن فوت كرد. پاناگوليس زنداني شد و مورد شكنجه قرار گرفت براي اينكه اقدام به كشتن يك رهبر حزبي يوناني به نام پاپادوپاولوس در سال 1968 كرد. او در مصاحبه‌اش به فالاچي گفت: من نمي‌خواستم كسي را بكشم. من قادر به كشتن كسي نيستم. من مي‌خواستم يك حاكم مستبد را بكشم.

در كتاب خشم و غرور، فالاچي داستاني را تعريف مي‌كند درباره متفقين كه فلورانس را در 25 سپتامبر 1953 بمباران كرده بودند.

اوريانا فالاچي

فالاچي و خانواده‌اش گروگان‌ها را در كليسا پناه دادند، در همان زمان بمباران شروع شد و ديوارها شروع به لرزيدن كردند، كشيش فرياد زد: عيسي، مسيح كمك‌مان كن! و اوريانا كه در آن زمان 14 سال داشت شروع به گريه كرد. «در سكوت، بدون هيچ ناله‌يي، بدون هيچ سكسكه‌يي. اما پدر براي كمك به من، براي آرام كردن من، پدر بيچاره، راه اشتباه را انتخاب كرد. او سيلي محكمي به گوشم زد و گفت: يك دختر، نبايد... هرگز نبايد، گريه كنه.» فالاچي گفت بعد از آن او هرگز گريه نكرد حتي زماني كه پاناگوليس فوت كرد.

سال 2005 يك كميته پشتيباني براي اوريانا فالاچي تعدادي نامه از سراسر ايتاليا دريافت كردند. نامه‌هايي كه مانند تقديرنامه بود. يك زوج فلورانسي نوشته بودند: آفرين اوريانا. تو شجاعت و افتخار اين را داشتي كه به جاي ايتاليايي‌ها صحبت كني (كساني كه اكثرا بسيار خاموشند)؛ كسي كه ارزش‌هاي اجتماعي، اخلاقي و مذهبي‌اي را كه به ما تعلق دارد نفروخته است. يك نفر ديگر نوشته بود: در اين لحظه تاريخي تنها يك صدا براي صحبت كردن براي وجدان غربي‌ها بلند شد. اين دليلي است براي اينكه ما شاهدان ناتواني هستيم براي مشاهده سقوط و قبول نكردن تمدن. مردماني كه امروزه ارزش‌هايشان به تمسخر گرفته شده توسط كساني كه آنها را حمايت مي‌كنند.

متشكريم اوريانا...

منبع: بازخواني از نيويوركر

منبع: روزنامه اعتماد



:: موضوعات مرتبط: مقاله، مناسبت
:: برچسب‌ها: اوریانا فالاچی
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





به‌مناسبت سيصدمين سالگرد تولد ژان ژاك روسو: روسو و تجدد ايراني / محمد ايزدي
 

به‌مناسبت سيصدمين سالگرد تولد ژان ژاك روسو

روسو و تجدد ايراني

محمد ايزدي

ژان ژاك روسو

روسو، يكي از مدرن‌ترين متفكران اروپاست، چرا كه او نخستين كسي بود كه با وفاداري به تجدد مشكلات تجدد را تشخيص داد. هنوز هم بينش‌هاي ژرف او قابل مطالعه‌اند. او به ميراث تجدد يعني پرسشگري وفادار بود و همين موجب حضور محكم او در صحنه قرن جديد است
 جديد است.

روسو فيلسوفي است كه هيچ‌گاه در ايران جدي گرفته نشد. عجيب است روح رمانتيك ايراني كه همواره پذيراي متفكران شورشي و نظريه‌پردازان انقلاب‌گرايي چون ماركس و نيچه و ويتگنشتاين بوده، چطور به ژان ژاك روسو كه دست‌كم در آثار دوره جواني و تمام طول عمر زندگي‌اش روحي سركش داشته روي خوش نشان نداده. اغلب ترجمه فارسي آثار او متعلق به سال‌هاي دور هستند و عموما او را نويسنده و متفكري «كهنه» مي‌دانند. البته متاسفانه در ايران، چندان به متفكران دوره رنسانس و آغاز دوره مدرن (آغاز قرن 16 تا پايان قرن 18 ميلادي) توجه نمي‌شود، و اين خود نشاني‌است از عدم درك درست ما از تجدد و زمينه‌هاي ظهور آن در اروپا. علاوه بر اين، روسو فيلسوفي مانند كانت يا راسل نيست، زباني ساده و منحصر به‌ خود دارد و براي ذهن انتزاعي‌پسند ما چندان «فيلسوف» نيست. روسو تنها يك فيلسوف نيست، او بيشتر يك متفكر است. او در يكي از طلايي‌ترين مقاطع تاريخ انديشه‌ يعني دوره روشنگري زيست؛ دوره‌يي كه جدال سنت و تجدد در اوج خود بود. برخي او را پدر معنوي تجدد مي‌دانند، لقبي كه به‌نظر مي‌رسد شايسته آن است.

فارسي‌زبانان روسو (28 ژوئن 1712 - 2 جولاي 1778) را از سه وجه مي‌شناسند: نظريه آموزش و پرورش در كتاب «اميل»، كتاب «قرارداد اجتماعي»، نظريه حكومت و سياست و كتاب «اعترافات». اما از هر وجهي بنگريم، درمي‌يابيم شناخت ما از او سطحي، دانشنامه‌يي و شبه‌آكادميك است. به عنوان مثال، اغلب مقالاتي كه درباره مفهوم قرارداد اجتماعي و نقش دولت و مردم در سياست نوشته شده، منابع يكساني داشته‌اند، و تقريبا همه آنها روسو را با هابز مقايسه كرده‌‌اند. اين نشان مي‌دهد اين پژوهش‌ها عمدتا از كتاب‌هاي «تاريخ فلسفه» يا گزارش‌محور مايه گرفته‌اند، و مشكل اين دست كتاب‌ها اين است كه جنبه توصيفي و گزارشي دارند، در حالي ‌كه ويژگي اصلي انديشه «مساله‌داربودن» آن است.

ادامه مطلب



:: موضوعات مرتبط: مقاله
:: برچسب‌ها: ژان ژاك روسو
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در یکشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





ساقي!

ساقي!

 

ساقي / تصویر یک ساقی در دیوارنگاره‌های اصفهان



:: برچسب‌ها: ساقي
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در شنبه دهم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





وصيت نامه‌ي فراش دبيرستان منصور تبريز(‌طالقاني كنوني)! / عكس

وصيت نامه‌ي فراش دبيرستان منصور تبريز(‌طالقاني كنوني)! / عكس




 مطالب مرتبط:

۱. بنای تاریخی دبیرستان طالقانی تبریز را حفظ کنیم (نامه سرگشاده جمعی از فرهیختگان تبریز به مدیر کل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی)

2. ورود فرماندار تبریز بر صیانت از بنای تاریخی دبیرستان طالقانی

3. مدرسه‌‌ای که در تاریخ رفوزه شد / فرهاد باغشمال

4. مدرسه ای با هزاران قصه گوی خموش/ محمود رضا منشی /معاون اسبق دبیرستان نمونه دولتی آیت الله طالقانی

5. مدیرکل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی: بنای دبیرستان طالقانی بی تردید امسال تخریب می شود! (بی توجهی آموزش و پرورش آذربایجان شرقی به خواست افکار عمومی)

6. براي نيمكت دبيرستانم! (به بهانه‌ي تخريب دبيرستان طالقاني تبريز)

7. دارالفنون تبریز غمگین است



:: موضوعات مرتبط: خبر، عكس
:: برچسب‌ها: تبریز, دبيرستان طالقاني
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در پنجشنبه هشتم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





برشی ازیک کتاب/بخشي ازفصل دوازدهم كتاب«گفت‌وگوبامرگ»(شهادتنامه‌ي اسپانيا)نوشته‌ي آرتوركوستلر
 

برشی از یک کتاب

درباره‌ي كتاب «گفت‌وگو با مرگ»

اين كتاب شرح چند ماه زنداني است كه «آرتور كوستلر» در دوران جنگ داخلي «اسپانيا» در خوف از اعدام سپري كرده است. كتاب كاملاً مستند است، اما زمينه‌ي سياسي و تاريخي در آن اهميت چنداني ندارد. «كوستلر» خود مي‌گويد: «دلبستگي من در اين كتاب يك دلبستگي خويشتن‌نگارانه بوده است. تاثير روان‌شناختي سلول اعدام.»

«كوستلر» در طول ماه‌هاي اسارت شاهد اعدام هم زنجيرهايش بود و هر لحظه نيز فكر مي‌كرد خودش را هم اعدام خواهند كرد.

از پشت جلد كتاب

«گفت‌وگو با مرگ» (شهادتنامه‌ي اسپانيا) نوشته‌ي آرتور كوستلر / ترجمه‌س نصرا... ديهيمي و خشايار ديهيمي

توي دلم دستي به پشت خودم زدم

بخشي از فصل دوازدهم كتاب «گفت‌وگو با مرگ» (شهادتنامه‌ي اسپانيا)

نوشته‌ي «آرتور كوستلر» / ترجمه‌ی «نصرا... ديهيمي» و «خشايار ديهيمي»

 

جمعه، نوزدهم فوريه هم مثل همه‌ي روزهاي ديگر، با خط تازه‌اي كه روي تقويم ديوار كندم، شروع شد. متوجه شدم از روزي كه مرا به «سويل» آورده بودند، يك هفته مي‌گذشت. علامت‌هاي كوچك روي ديوار، گرايش خطرناكي به تكثير شدن نشان مي‌دادند، درست مثل «باسيلي» روي توده‌ي پِهِن. هنوز به دادگاه احضار نشده بودم، و حتا به طور رسمي علت بازداشتم را اعلام نكرده بودند. (سروان) «بولين» كه بازداشتم كرده بود، مسلماً مدت‌ها بود كه به مركز فرماندهي در «سالامانكا» برگشته بود، و «كئيپو دِ ليانو»، كسي كه «بولين» مرا به محبت پدرانه‌‌ي او سپرده بود، به نظر نمي‌رسيد كه واقعاً توجه چنداني به من داشته باشد. ...

... از طرف ديگر برايم مسلم بود كه تا به حال بايد اعتراضات به خاطر من، شروع شده باشد. «نيوز كرونيكل» اعتراض مي‌كرد، «اتحاديه‌هاي روزنامه‌نگاران» اعتراض مي‌كرد، و يك افتضاح كوچولوي خوشگل به پا مي‌شد. ولي «فرانكو» چه ارزشي براي اين اعتراض‌ها قائل بود؟ نه حتا يك غاز. اين چند سال اخير سنت شده بود كه «ديكتاتورها» عمل كنند و «دموكراسي‌ها» اعتراض، تقسيمِ كاري كه به نظر مي‌رسيد همه از آن راضي هستند.

ولي در ساعت پنج بعدازظهر، قدرت‌هاي ناموافقي كه سرنوشتم را در دست داشتند، نخستين نماينده‌شان را پيشم فرستادند. عجيب بود كه به عنوان فرستاده‌ي رسمي، نه از يك بازجوي نظامي استفاده كرده بودند و نه از شخصيت ديگري از اين دست، بلكه يك بانوي جوان و خنده‌رو را فرستاده بودند. اونيفورم «فالانژيست»ها را، كه كاملاً قالب تنش بود، پوشيده بود. اسمش «هلنا» بود، هم اسم الهه‌اي كه آتش جنگ «تروا» را برافروخت. ...

... همان طور كه گفتم درست سر ساعت پنج بود كه صداي تق‌تق كليد توي قفل بلند شد و در تاب خورد و باز شد ...

... باز شدن ناگهاني درِ سلول زنداني، در غير از ساعت معمولي كه غذا مي‌دهند، هميشه او را تكان مي‌دهد. با ديدن سه اونيفورم‌پوش، در دو، سه لحظه‌ي اول، چنان دست و پايم را گم كرده بودم كه زير لب چند كلمه‌ي ابلهانه مِن‌ومِن كردم، براي عذرخواهي از اين كه نمي‌توانستم جز تخت آهني‌ام جاي بهتري براي نشستن آن بانوي جوان تعارف كنم. اما او فقط لبخند زد – و لبخندي كه به نظرم نسبتاً جذاب آمد - ...

... بانوي جوان پرسيد مي‌دانستم آخر و عاقبت فعاليت‌هايم چيست يا نه.

جواب دادم، نه.

گفت: «خوب، معني‌اش مرگ است.» ...

... پرسيدم چرا.

گفت چون فكر مي‌كنند جاسوس هستم.

گفتم جاسوس نيستم، و هيچ نشنيده‌ام كه جاسوسي زير مقالاتش امضا بگذارد و كتابي عليه يكي از طرفين جنگ بنويسد و بعد هم گذرنامه‌اش را توي جيبش بگذارد و به قلمرو طرف برود.

بانوي جوان گفت مقامات مربوط در اين مورد تحقيق مي‌كنند، اما در عين حال از طرف «نيوز كرونيكل» و آقاي «هرست» از «نيويورك»، از ژنرال «فرانكو» درخواست شده است از خونم بگذرد ... و ژنرال «فرانكو» گفته است كه من محكوم به مرگ هستم ولي او ممكن است در حكم صادره تخفيفي بدهد.

پرسيدم منظور او از تخفيف دقيقاً چيست.

با تبسم جذابش جواب داد: «معلوم است، زندان ابد. اما خوب هميشه اميد عفو عمومي هست.» ...

... مهلت زيادي براي فكر كردن نداشتم. بانوي جواني كه روي تختم نشسته بود با لحني خودماني و دلفريب پرسيد كه ميل دارم مطلبي درباره‌ي احساسم نسبت به ژنرال «فرانكو» براي روزنامه‌اش بيان كنم يا نه.

همه‌ي اين‌ها حسابي گيجم كرده بود، اما نه آن قدر گيج كه ارتباط سرنوشت‌ساز ميان اين سوال و آن «ممكن استِ» ژنرال «فرانكو» را درك نكنم. از آن وسوسه‌هايي بود كه «كتاب مقدس» مي‌گويد. اگر چه، شيطان با نقابي خندان، خودش را به لباس زن جوان روزنامه‌نگاري درآورده بود. در آن لحظه پس از همه‌ي آن روزهايي كه در انتظار شكنجه و مرگ به سر برده بودم، قدرت اخلاقي لازم را براي مقاومت نداشتم.

پس گفتم كه گرچه ژنرال «فرانكو» را شخصاً نمي‌شناسم، اما احساس مي‌كنم كه بايد مردي با ديدگاهي بشردوستانه باشد كه چشم‌بسته مي‌توانم روي آن حساب كنم. بانوي جوان كه آشكارا خوشحال شده بود گفته‌ي مرا يادداشت كرد و خواست امضايش كنم.

قلم را گرفتم، و يكهو متوجه شدم كه نزديك است حكم مرگ اخلاقي خودم را امضا كنم، حكمي كه كسي نمي‌توانست تخفيفي در آن بدهد. بنابراين چيزي را كه نوشته بود خط زدم و جمله‌ي ديگري به اين شرح ديكته كردم:

«من ژنرال «فرانكو» را شخصاً نمي‌شناسم، او هم مرا همچنين، بنابراين چنان چه تخفيفي در حكم محكوميتم بدهد، فقط مي‌توانم فرض كنم بيش‌تر ناشي از ملاحضات سياسي بوده است.

با وجود اين به ناچار سپاسگزارش هستم، درست مثل هر كسي كه سپاسگزار شخصي مي‌شود كه زندگي‌اش را نجات مي‌دهد. ...»

اين اظهارات را امضا كردم.

از پس وسوسه‌ي شيطان برآمده بودم، و توي دلم دستي به پشت خودم زدم و يك بار ديگر از داشتن ذهني روشن حظ كردم. .... 



:: موضوعات مرتبط: كتاب
:: برچسب‌ها: «گفت‌وگو با مرگ», آرتور كوستلر, نصراله ديهيمي, خشايار ديهيمي
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در سه شنبه ششم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





یك كتاب، يك نويسنده: «راهنما» نوشته‌ي «ر. ك. نارايان» / ترجمه‌ي «مهدي غبرايي»

 

یك كتاب، يك نويسنده:

«راهنما»

نوشته‌ي «ر. ك. نارايان» ترجمه‌ي «مهدي غبرايي»

 ***************

درباره‌ی «ر. ک. نارایان»

سطر اول: راسیپورام کریشنا نارایان،عضو انجمن سلطنتی ادبیات، دهم اکتبر 1906 دیده به دنیا گشود و سیزدهم مه 2001 در سن‏ نود و چهار سالگی چشم از جهان فرو بست.

او که به زلال‏نویسی با آمیزهء کنایه، تغزل، خردنمایی، و طنزی دلربا شهیر است، برجسته‏ترین نویسندهء هندی‏تبار نسل‏ خود بود که بارها تا یک قدمی تصاحب جایزه‌ي «نوبل» پیش رفت. کتاب‏هایش در باب زندگی شخصیت‏هایی است غالبا سست‏نهاد و پست‏فطرت در شهر کوچک و نیم‏افسانه‏ای «مالگودی»، با شاخصه‏های شهرهای «مایسور» و «بنگلور» که سادگی‏های سنتی‏ زندگی روستایی هند در آن‌ها تحت‏الشعاع عادات مدرن غربی‏ قرار گرفته است. نارایان خود به مثابه‌ي میانجی‏ای روشنفکر بین شرق و غرب قلمداد می‏شود. او حامل تفکرات باریک و روانشناسانه است که ریشه در مکتب «وایسناویت» هندی دارد. به روایت او،«دیوسانی»، در غایت پلیدی، خود می‏تواند منشأ ثباتی‏ نو باشد.

راسیپورام کریشنا نارایان، رمان‏نویس، داستان کوتاه‏پرداز، ناشر و مقاله‏نویس در ایالت جنوبی «تامیل نادو» چشم به جهان‏ گشود. او به دلیل وحشت از مدرسه‌ي اولش، به مدرسه‌ي دیگری‏ در «مایسور» که پدرش مدیر آن بود، رفت و در همان جا ادامه‌ي تحصیل داد. سپس در کالج «مهاراجای مایسور» پذیرفته و در سال 1930 فارغ‏التحصیل شد. سال‌ها روزنامه‏نگار بود و در شماره‌ي یکشنبه‏های روزنامه‌ي «هندو» مطلب می‏نوشت و کم‏کم به‏ یک نویسنده‌ي تمام‏وقت تبدیل شد.

نارایان در سال 1934ازدواج کرد، اما پنج سال بعد همسرش‏ را از دست داد و همان‏گونه که خود نگاشته است، تا سال‌ها بعد از آن، به پرورش تنها فرزند خود همت نهاد: دختری به نام «هما» که بعدها برایش یک نوه‌ي دختر و یک نوه‌ي پسر به دنیا آورد. او بقیه‌ي عمرش را با یکی از برادرانش در «مایسور» گذراند؛ برادری که خود کاریکاتوریست بنامی است.

مدتی گذشت تا او خود را در کالبد یک نویسنده باور کند، و برای مردم، مدتی بیش‌تر تا او را کشف کنند. صف آثار نارایان‏ که متجاوز از سی کتاب است، با «سوامی و یاران» آغاز شد؛ کتابی که با تشویق دوست و حامی او «گراهام گرین» و توسط ناشرش؛ «هاینمان» در سال 1935 به چاپ رسید. اما تازه پس‏ از اثر چهارمش، «معلم انگلیسی» (1945) -حدیث مهرانگیز دلشکستگی و محنت حاصل از مرگ همسرش- بود که در آمریکا به محبوبیت رسید. حتی آن زمان نیز، کتاب پنجمش، «آقای سامپات»(1949)، حکم یک افشاگری داشت: یک‏ روانکاوی سازمند و ژرف داستانی که در عین حال جامعه‌ي خواب‏آلود «مالگودی» را کالبدشکافی می‏کند. سیاقی که در آثار بعدی‏اش نیز با اوست.

توفیق جهانی این نویسنده شاید مرهون استادی او در تفهیم آموزه‏های هندو در قالبی فرنگی و برای خوانندگان‏ غربی است. بن‏مایه‌ي تقریباً همه آثار بزرگ او آشوبی است که‏ در پی ناتوانی افراد در شناخت هویت خویش رخ می‏نماید، یا آرامشی که به برکت معرفت، به ایشان دست می‏دهد. بسیاری‏ از شخصیت‏های داستان‏های او در مسیر قصه، خویشتن خود را باز می‏شناسد و آماج را درمی‏یابند، ولی بسیاری دیگر هم‏ می‏باید در انتظار تناسخی دوباره بمانند تا به روشنگری برسند.

نارایان جایزه‌ي «فرهنگستان ادبی هند» را در سال 1958 به دست آورد، و در 1965 از دانشگاه «لیذر» دانشنامه‌ي افتخاری دریافت کرد. وی عضو افتخاری «فرهنگستان هنر و ادبیات آمریکا» و نیز عضو «انجمن سلطنتی ادبیات» بود که مدال «بنسون» را در سال‏ 1980 از آن ‏جا دریافت کرد. نارایان هرگز دوباره ازدواج نکرد، و دخترش نیز پیش از خود او دارفانی را وداع گفت.

 **************

ديگر آثار نارايان:

«کارشناس مالی» / 1952/ با مقدمه‌ي گراهام‏ گرین

«در انتظار مهاتما» / 1955

«راهنما» / 1958

«شیرینی‏فروش شیرین» / 1967

«لیسانسیه هنر» / 1978

«ببری برای مالگودی» / 1983

«رامایانا» / 1972

«مهابهاراتا» / 1978

«روزگار من» / 1975

«دنیای ناگاراج» / 1990

«قصه‏های‏ مادربزرگ» / 1993

**********************

باور حتمیت‏ استحاله و تغییر

نگاهي به رمان «راهنما» نوشته‌ي «ر. ك. نارايان» ترجمه‌ي «مهدي غبرايي»

«راهنما» نوشته‌ي «ر. ك. نارايان» ترجمه‌ي «مهدي غبرايي»

سطر اول: رمان «راهنما» اثريست كلاسيك. از آن دست آثاري كه تو را در فضاهاي داستاني غرق مي‌كنند و قدم به قدم راهنمايت مي‌شوند براي رسيدن به پايان ماجرا. اين گونه آثار سعي ندارند خواننده را به سمت همدلي و يا همراهي با شخصيت خود سوق دهند بلكه بيش‌تر قصدشان شناساندن يك اتفاق و يا به عبارت دقيق‌تر يك ايده است. ايده‌اي كه شخصيت اصلي داستان و ديگر شخصيت‌ها و پرسوناژها را در برگرفته است و مجالي شده براي روايت زندگيشان.

«راهنما» چنين رماني‌ست. با ساختاري ساده و خطي و روايتي عادي كه در گذشته و حال جريان مي‌يابد. كاركرد گذشته هم صرفاً تعيّن بخشيدن به چرايي امروز است. اين كه شخصيت‌ اصلي رمان چرا در اين موقعيت و چنين ماجرايي گرفتار آمده است.

«راهنما» ماجراي مرديست «راجو» نام كه در معبدي دور افتاده تك و تنهاست و اهالي روستاي مجاور او را روحي بزرگ قلمداد كرده‌اند كه مي‌تواند آنان را راهنمايي و هدايت كند و در نهايت منجي‌شان گردد.

اين رمان كه اثر نويسنده‌ي هندو؛ «ر. ك. نارايان» است با ترجمه «مهدي غبرايي» منتشر شده و عجيب است كه هيچ گاه به چشم نيامده و علي‌رغم اين كه «نارايان» شخصيتي شناخته‌شده از ادبيات هندوستان براي جهانيان است ولي اثر ديگري از او ترجمه نشده است تا بتوان به قضاوت درباره‌ي سير ادبي او پرداخت. آن چه من تابه حال از «نارايان» خوانده‌ام همين رمان «راهنما»ست كه سال 1385 چاپ دوم آن بيرون آمده در حالي كه چاپ اولش سال 68 منتشر شده بود و به گفته «غبرايي» در آن زمان بنابه ‌دلايلي توجهي به اين اثر نشد و چاپ دوم آن نيز چنين سرنوشتي داشته.

«نارايان» به دلالت همين تك رماني كه از او خوانده‌ام، نويسنده‌اي قصه‌پرداز است. نويسنده‌اي كه توان خلق اثرش را نه در مهارت‌ها و تكنيك‌هاي نو بلكه در قصه‌هاي نو و تازه مصروف كرده است. قصه‌ي اصلي رمان حكايت سرراستي از جلوه نمودن كسي در شخصيتي ديگر است. قرار گرفتن شخصي در جايگاهي متفاوت از آن چه هست و مبتلا شدن به گرفتاري‌هاي اين جايگاه. «راجو» فردي كه به خاطر جرمي دو سال در زندان بوده، در معبدي دورافتاده سكنا گزيده و در سايه‌ي جملات قصار و سخنان شيوايي كه مي‌گويد و در مردمان عامي محل تاثيري ژرف برجاي مي‌گذارد، تبديل مي‌شود به توهمي از روحي بزرگ.  مردم هر روز براي شنيدن سخنانش و جستن «راهنما»يي و رفع مشكلات سراغ او مي‌آيند و برايش تحفه و نذر مي‌آورند. او نيز بنابه فطرتي كه در خود دارد به اين جايگاه خوش است و چه بسا با سخنانش گره از كار اين مردمان مي‌گشايد. اختلافاتشان را حل مي‌كند، با پند و اندرز مشكلاتشان را در نظرشان كوچك و كم‌ارج نشان مي‌دهد و براي سعادتشان چيزهايي را از كتب مقدس سرهم مي‌كند و مي‌گويد.

اين روح بزرگ در خلال رمان گذشته‌ي خود را از كودكي تا زماني كه پايش به آن معبد باز مي‌گردد، را به ترتيب زماني شرح مي‌دهد و در خلال قصه‌پردازي‌هاي خارق‌العاده «نارايان» ما را با چرايي حضور او در آن معبد و چگونگي رخداد چنين حالي آشنا مي‌گرديم.

«راهنما» افسانه‏ایست در مورد یک کلاهبردار که به یک قدیس بدل‏ می‏شود. اثري كه برخي آن را تكامل راه «نارايان» از «آقاي سامپات» مي‌دانند. با «آقاي سامپات» او به ساختن سرزميني خيالي در هند جنوبي دست زد به نام «مالگودي». اين سرزمين كه به گواهي نزديكانش به سرزمين كودكي او؛ ایالت جنوبی «تامیل نادو» و شهر «مايسور» شباهت بسياري دارد به مرور شكلي از حقيقت داستاني به خود گرفته است تا در نهايت به رمان «راهنما» برسد كه يكي از كامل‌ترين آثار او به لحاظ روانشناسي مردم جنوب هندوستان و هندوييسم شناخته مي‌شود. آن چه از «راهنما» برمي‌آيد اين است كه ما با رماني متکی بر فلسفه‌ي هندوئیسم و جوهر آن، یعنی مقوله‌ي تناسخ، اما لبريز از طنز و عطوفت مواجهيم.

در «راهنما» ما با بينشي كه از هندويسم برمي‌آيد درك مي‌كنيم كه چگونه يك انسان كلاهبردار مي‌تواند در موقعيتي عجيب و غريب، تبديل به يك قهرمان و نجات‌دهنده شود و در پایان بی‏نقص و نیمه‏عرفانی قصه بسیاری‏ از خوانندگان باور مي‌کنند که قهرمان اثر، به یک اعتبار، «رهایی»‏ می‏یابد. تغييري كه اگرچه در همين دنيا اتفاق مي‌افتد و در زمان حيات «راجو»ست ولي نزديكي زيادي با اصل تناسخ دارد. حركتي كه در نهاد و طبيعت انسان هست و او را در برابر تغييرهاي متوالي و بي‌نهايت قرار مي‌دهد. تغييرهايي غيرقايل اجتناب و گاهي فراتر از توان و قدرت انسان.

شايد بتوان همين نتيجه را به نوعي ديگر از گفته‌ي خود «نارايان» فهميد كه در سال 1994، در باب هستی و کرنش در برابر رخدادها گفت: «راه عملی زندگی‏ توام با آرامش، فراموش کردن گذشته و زیستن در اکنون، عیش در لحظه، وداع بی‏افسوس با شادمانگی‏ها، و باور حتمیت‏ استحاله و تغییر است.»

 

مطلب مرتبط:

يك كتاب، يك نويسنده: «توفان در مرداب» نوشته‌ی «لئوناردو شیاشا» / ترجمه‌ی «مهدی سحابی»

یك كتاب، يك نويسنده: «ماري» نوشته‌ی «ولاديمير ناباكوف» / ترجمه‌ی «عباس پژمان»



:: موضوعات مرتبط: كتاب
:: برچسب‌ها: رمان «راهنما», نارايان, مهدي غبرايي, كتاب
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در سه شنبه ششم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / شش (پایانی): بالاخره تمام شد

 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / شش (پایانی):

بالاخره تمام شد

 

سطر اول: چيز قابل عرضي نمانده تا از اين سفر بگويم. بالاخره تمام شد. تا عصر گشت زدم و كتاب گرفت. گل سرسبد خريدهايم يكي رمان «تريسترام شندي» نوشته‌ي «لارنس استرن» با ترجمه‌ي زنده‌ياد «ابراهيم يونسي» بود و ديگري رمان «دفتر بزرگ» نوشته‌ي «آكوتا كريستوف» با ترجمه‌ي «اصغر نوري».

حدودهاي ساعت سه ظهر، «مهديه فاطري» را ديدم. او هم رنج سفر از تبريز به تهران را بر خود هموار كرده بود به سوداي نمايشگاه كتاب. گشتي توي برخي غرفه‌ها زديم. چندتايي كتاب گرفت و از هم جدا شديم تا او برود سراغ غرفه‌هايي كه من ديده بودم و من هم باقي غرفه‌ها را ديد بزنم.

از ظهر نسيمي دل‌انگيز مرا در آغوش گرفته بود. اين نسيم بر من مي‌وزيد. هيچ كس ديگري هم از بودنش خبر نداشت. مي‌دانم خيلي رمانتيك است ولي بود و در هرم گرماي تهران اين نسيم عطر و بويي خاص داشت. توي سايه تكيه داده بود به ستوني خارج از شبستان عمومي. نشسته بر روي كارتني كه از يك غرفه‌ي خالي برداشته بود. نسيم آمد و مرا درربود. دلم خنك شد و هيچ كس نفهميد، چه شد. بگذريم.

حدوداي شش عصر «اصغري نوري» پيدايش شد. زياد دربند ديدن نمايشگاه نبود. برنامه‌ي ديدار از نمايشگاه را براي فردا چيده بود. جلوي غرفه‌ي نشر «نيلوفر» قرار گذاشتيم و همديگر را ديديم. نشر «نيلوفر» قرار بود، كتاب «نوشتن مادام بواري» را كه او ترجمه كرده بود، بياورد. ولي حواله شد به فردا. چند تا ناشر ديگر را ديديم و عازم منزل «اصغر» شديم تا شب را ميهمانم او باشم. پس با كوله‌باري از كتاب كه بخشي را داده بودم دست او، رفتيم مترو سواري.

شب هم كلي حرف و حديث از ادبيات داشتيم و بعد من گرفتم خوابيدم. از خستگي جانم درمي‌رفت.

ديگر چيز خاصي نيست غير از اين كه  همان روز حدوداي ظهر از سازمان فرهنگي، هنري شهرداري تبريز تماس گرفتند كه: «تو هم بيا برويم نمايشگاه.» گفتم: «من نتوانستم منتظر هيات مديره‌ي شما بمانم تا تصميم بگيرند هنرمندان و نويسندگان تبريز را به نمايشگاه بفرستند صلاح است يا نه. پس خودم راه افتادم و آمدم نمايشگاه.»

كاروان تبريز به سوي نمايشگاه كتاب تهران دو روز بعد از برگشتن من به تبريز يعني شب يكشنبه عازم شد. صبح خبر دادند تصادف كرده. راننده‌ي بيچاره در جا مرده بود ولي خوشبختانه از بچه‌هاي خودمان تلفات نداشتيم. چند تايي بدجور زخمي شدند كه حال يكي وخيم بود. حالا كه اين سطرها را مي‌نويسم الحمدا... او هم رسته از دام مرگ. نگو من نظر قربوني آن جمع بودم كه توي سه سال قبلي هيچ اتفاقي برايشان نيفتاده بود.

 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / يك: تنها راه افتادم!

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / دو: نم‌نم باران بدرقه ام کرد!

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / سه: رسیدن به تهران و «مدیریت پیکانی» 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / چهار: تهران و داستان و ... 

یادداشت‌هاي سفر به تهران (نمايشگاه كتاب) / پنج: تنهایی و هزارتويي پر از كتاب



:: موضوعات مرتبط: يادداشت
:: برچسب‌ها: یادداشت سفر, تهران, نمایشگاه کتاب, تبریز
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در سه شنبه ششم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





شعر / به همه‌ي ناودان‌ها سلام خواهم كرد
 

سطر اول / شعر

به همه‌ي ناودان‌ها سلام خواهم كرد

 

زير باران بود

           پياده مي‌رفتي

چشمانت خيس و دستانت گرم

و دلت پر بود از اشتياقي مبهم

من ايستادم به تماشاي باران

                      همراهت شدم

                             شانه به شانه

گام‌هايم را قد گام‌هايت برداشتم

دست گرمت را به دست گرفتم

دلم پر بود از

            اشتياقي مبهم

                        براي خواستن و

                                  در آغوش كشيدنت


زير باران بودي

زير باران بوديم

اين خيابان خلوت و ساكت

با حضور عابري كه

قدم‌هايش اين چنين

                   سبك و سنگين است

                          چه گذرگاه مهيايي‌ست

                                           براي رسيدن به تو

 

باران هم كه بند بيايد باز

شرشر ناودان‌ها مرا به همقدمي‌ات

                                خواهد خواند.

و جدايم خواهد كرد

                 از وهم فاصله‌ها

زير باران خواهم دويد

و به همه‌ي ناودان‌ها سلام خواهم كرد

تا نشان دهند

به كدام سوي اين خيابان خلوت رفته‌اي

بازخواهم يافت تو را

و ترانه‌اي خواهم ساخت

از باران،

        سكوت

           و نادوان‌هايي كه اشتياقي مبهم را

                                             براي خواستن

                                                     و در آغوش كشيدنت

در من زنده مي‌كنند.  



:: موضوعات مرتبط: شعر
نوشته شده توسط مهدی ابراهیم پور در شنبه سوم تیر ۱۳۹۱

.:: ::.





Powered By سطر اول Copyright © 2009 by mehdieb
This Template By سطر اول

منوی اصلی (Menu)
درباره (About)

مطالب خواندنی و مواد خام ادبی

همسایه های پیوندی (Links)

آرشیو زمانی (Archive)

آرشیو متنی (Previous)

موضوعات (Categories)

برچسب (Tag)
تبریز , زلزله آذربایجان , نمایشگاه کتاب , تدبیرفردا , تهران , تدبیر فردا , شعر , داستان , یادداشت سفر , دبیرستان طالقانی , جلال آل احمد , سفر , ادبیات , کتاب , تبريز , غلامحسین ساعدی , يادنامه , ادبیات آذربایجان , حسین منزوی , موسیقی , موسیقی آذربایجان , اصغر نوری , تاريخ آذربايجان , تدبيرفردا , داستان تبریز , مهدی ابراهیم پور , رمان , حافظ , قصه , شیراز , زلزله تبریز , مشروطه , شعر ترکی , زبان فارسي , آیریلیق , قاجاریه , قوپوز , هريس , ابراهیم یونسی , تقی زاده , ادبيات آذربايجان , روز خبرنگار , قطران تبریزی , فرهنگ و هنر تبریز , دبيرستان طالقاني , موسي هريسي نژاد , فريبا وفي , فرهنگ تبریز , فاطمه قنادی , نشست كتاب , همه افق , شعر معاصر , اورمو گؤلو , استان آذربایجان شرقی , عباس پژمان , ماهنامه , عرفاني , عزاداران بیل , چوب به دستهای ورزیل , گوهرمراد , جعفر مدرس صادقی , رمان ایرانی , سیمین دانشور , فیلم مستند , هزار و یک شب , توسعه شهری , حوزه هنری , فرهنگ و هنر , مدرک , حسن انوری , جبار باغچه بان , روباه و زاغ , نلسون ماندلا , محمود دولت آبادی , تراکتورسازی , روشنفكري , نگاران , درخت تبريزي پير , رضا براهني , صالح سجادي , ایرج میرزا , مدیرکل ارشاد , داستان نویسی , سووشون , گابریل گارسیا مارکز , ایرج بسطامی , حبیب , ساقي , تخیل , سخاوت عزتي , عباس بارز , امير قرباني عظمي , نهم دي 1290 , انديشه و منش سياسي , ثقه الاسلام تبريزي , ارسال اثر , سیدعلی صالحی , قره باغ , احمد شاملو ,

و چیزهای دیگر (Others)